هرج و مرج، گرانی، عدم امنیت، نبود و کمبود مواد غذایی و دارو ـ بخصوص نان ـ حضور نیروهای بیگانه در جای جای کشور و ورود لباسهای بیروتی(دست دوم از کشور لبنان) و دامن زدن به انواع بیماریها، از جمله دغدغههای مردم ایران در سالهای پس از شهریور ـ حتی تا سال 1325 شمسی ـ شده بود.
نگارنده، دوّمی را به چشم دیدم و اولی را بارها از زبان سالخوردگان دوست و فامیل و آشنا شنیدم و چه دهشتناک که این خاطرات برای نسل شهریور 1320، تبدیل به کابوسی شد که، همواره و همیشه، از قحط و غلا و شیوع بیماریها، هراس بر دل داشتند و نسل جوان را از بروز و وقوع چنین روزی، حذر داشته و هشدار میدادند.
هرج و مرج، گرانی، عدم امنیت، نبود و کمبود مواد غذایی و دارو ـ بخصوص نان ـ حضور نیروهای بیگانه در جای جای کشور، دستاندازی به نوامیس مردم از سوی نیروهای اشغالگر، بلاتکلیفی، سواستفاده از وضع به وجود آمده و گرانی مایحتاج مردم، ورود لباسهای بیروتی ـ دست دوم از کشور لبنان، که در آن روزگار، شهره به عروس شهرهای خاورمیانه بود و در بحبوحه جنگ جهانی دوم، تبدیل به بهشت مهاجرین به این کشور شده بود و البسه فراوانی را آنان به همراه خود میآورند و پس از مصرف یک باره و عدم استفاده از آنها برای بارِ دوم، و صدور آن به کشورهای منطقه، بخصوص ایران ـ و دامن زدن به انواع بیماریها، از جمله دغدغههای مردم ایران در سالهای پس از شهریور ـ حتی تا سال 1325 شمسی ـ شده بود.
وقوع درگیریهای سیاسی میان احزابی که همچون قارچ از زمین میروییدند، عدم تخلیه ایران از سوی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و تشکیل حکومت از سوی فرقه دموکرات آذربایجان و کردستان، چنان وضع آشفته و سردرگم و «شرب الیهود»ی را رقم زده بود که آن نسل حق داشت، از همه چیز و همه کس بترسد و واهمه داشته باشد. این «آشفته حالی» برای نسل پس از انقلاب مشروطه، نیز مصداق داشت و هرج و مرج و درگیری در دوران محمدعلی شاه، بیتفاوتی احمدشاه و وقوع جنگ جهانی اول و قحطی و کشتار وسیع مردم در سالهای 1296 ـ 1295 که موسوم به سالهای «قحطی دمپختکی» و «مشمشه» [= آنفولانزای اسپانیایی] گشته بود، نسلی را رقم زد که باور داشتند: برگ از درخت نمیافتد. اِلاّ به اذن انگلیسیها و این چنین شد که باور و یقین و اعتماد به نفس از میان ملت رخت بربست و تفکر «دایی جان ناپلئونی» همهگیر شد: کار، کارِ انگلیسیهاست!
و پس از آن آبان ماه سال 1304 که فقط یک نفر در ایران حکم میراند و بقیه میباید اوامر جهان مطاع را به گوش جان میشنیدند و صُم و بکّم، نه میگفتند و نه ابراز عقیده میکردند و با کمترین خطا، بیشترین عقوبت در انتظارشان بود و پس از شانزده سال که همه چیز ظاهراً مرتب و منظم به نظر میرسید، ناگهان، با یک یورش همه چیز فروریخت؛
نگارنده که از ابتدای دهه 60 شمسی، تا واپسین روزهای حیات مرحوم جعفر شهری، با اوانیس و جلیس بوده و حشر و نشر داشتم، بسیار از زبان او شنیدم که حوادث سالهای 1295 ـ 6 و همچنین 1325 ـ 1320، چگونه به کابوسی تمام ناشدنی، برای نسل او تبدیل شده و خودش در:
طهران قدیم؛ جلد اول، چاپ چهارم، 588 صفحه وزیری، انتشارات مُعین، 1383، تهران.
آن روزهای سیاه را، با قلمی توانا، بر صفحات کاغذ روان ساخته و برای نسل فردای ایران ثبت و ضبط نموده، تا دریابند بر این ملک و ملت چه گذشته است.
او در شرح کشاف خود درباره پادگان باغشاه و سابقه تاریخی این باغ در دوران قاجار، و همچنین پهلوی اول و بهرهکشی و سرکوب سربازان در ابعاد گوناگون، و همچنین حفظ نظم ظاهری، در عین تحقیر و توهین به سربازان ـ از صفحه 348 تا 256 ـ روزهای پس از 25 شهریور 1320 و خروج رضاشاه، از ایران را چنین تعریف میکند:
«... باغشاهی را هم از شهریور 1320 در هجوم متفقین به یاد میآورم که همان تفنگ و مسلسلهای برنو، که ته و لوله و گلنگدن و هر شکاف و منفذ و زاویه آنها با دستمال سفید آزمایش میشد که مبادا سرباز هنگام مشق میدان ته آنها را زمین گذارده، یا در نگاهداری و نظافت و گردگیری آنها اهمال ورزیده باشد. چون خرمنهای هیزم با لوله و قنداقهای شکسته تلنبار شده، بیصاحب و محافظ در معرض یغمای این و آن قرار گرفته بود و اسبهای مَجار توپ کِشی که هر یک به چهارده هزار تومان و بالاتر خریده شده بود و مانند اشیا عتیقه از آنها مواظبت به عمل میآمد و از فرماندهی سپاه به سرکشیشان میآمدند، از اصطبلها بیرون کشیده، به فروش رفته، به جای یابوی کودکشی به چهارچرخهها بسته شدند، و اسبهای سواره نظام که لای پاها و زیربغلها و ... به دستمال جیب صاحب منصب آزمایش میشد که از رسیدگی و نظافت آنها کوتاهی نشده باشد، و وای به حال سرباز بیچارهای که عرق بدن اسبش دارای بوی بد باشد، یا اندک اثر چرک به دستمال گذارده باشد! همراه همان تفنگها و مسلسل زیر پای کُرد و لُر و شاهسَوَن و ترکمن یاغی قرار گرفته، جهت انتقام از همان فرماندهان به سوی عصیان و طغیان میشتافتند.
چه شده بود؟! فقط نارنجکی در تپههای عباسآباد میان ذغالسنگها و نارنجکی میان کپه خاکستر یکی از کورهپز خانههای بیرون دروازه شاه عبدالعظیم افتاده، ایران مورد هجوم متفقین قرار گرفته بود. آنگاه همان فرماندهان و درجهدارانی که از هیبتشان لرزه بر اندام سرباز افتاده، سینهها را در برابر صفوف گروهان و گردان و هنگ سپر کرده، به احترام قدومشان (قراول بیرون) میکردند و به برخورد در خیابان باید جهتشان (جبهه) بسته، در حاشیة لالهزار و استانبول، رستم دستان و سام نریمانهایی بودند که با درجه و نشان و حمایل (واکسیلبند)های خود فخر بر زمین و آسمان میفروختند، از همان دو نارنجک و چهاربرگ اعلامیه که در روحیه افراد عادی، مختصر تغییر نگذارد، و آن چنان فرار را برقرار ترجیح دادند که در صندوق خانهها و پستوها مخفی بشوند، چنانکه موشی بوی گربه شنیده باشد و آن چنان ترس در وجودشان و وحشت سراپایشان را فراگیرد که چادر سیاه، چادر نماز زنانه یکی دو سه قران را تا یکی پانزده، بیست تومان خریده، بر سر کرده، پا به گریز بگذارند و همانهایی که در جنگ با برادران کرد و لُر و سرکوبی مردم بیسلاح شهری و دهاتی شیر ژیان و اژدهای دمانی بودند که هزار هزار را به مسلسل بسته، خانههایشان را بر سرشان خراب کرده، زن و فرزندانشان را نفت ریخته آتش زده، افتخار به نام جلاد و قصاب خودشان بکنند. نه تنها مردم بیدفاع، بلکه زن و بچه و نوامیس خود را رها کرده به بیغولهها بگریزند و نه فقط شهامت آن را نداشته باشند که از تشتت و تفرقه سربازان خود که سر و پا برهنه در شهرها و بیابانها پراکنده شده، به گدایی میرفتند، جلوگیری نموده، لااقل سربازخانههای خود را حفظ بنمایند، بلکه حتی جرات آن را هم نداشته باشند که حقیقت اهریمنی تفوق خصم را بر خودش و عدم توانایی مقابله با دشمنان را به سمع شاهشان برسانند». (ص 6 ـ 355).
مرحوم نصرتالله خازنی، رییس دفتر مرحوم دکتر مصدق، که در شهریور 1320 در ارتش خدمت میکرد و نگهبان زاغههای مهمات عباسآباد بود، خبری را دریافت که عدهای به قصد آتش زدن مهمات موجود در زاغهها، به آنجا یورش برده و با واکنش به موقع مانع این کار شد و همچنین به او دستوری رسید که، باید مهمات موجود را تحویل قوای روس مستقر در تهران بدهند.
نامه روزگار، مصاحبه تاریخ شفاهی با نصرتالله خازنی، تدوین و تحقیق شفیقه نیکنفس، 528 صفحه وزیری، سازمان اسناد و کتابخانه ملی ج.ا.ا، چاپ چهارم، 1398، تهران.
او مینویسد: «نه تنها ارتش منحل شد، خیلی شرمآور است که من این را عرض بکنم، انبارهای خواربار هم به وسیله افسران اکتیو غارت شد. در هنگ هفتی که محل خدمت من بود، موقعی که انبار خواربار را غارت میکردند، لشکریان ستاد که نزدیک هنگ هفت بود، آمدند شریک بشوند [در این غارتگری که] تیراندازی شد، از افسران هنگ هفت. یکی از فرماندهان گروهان دوم، به طرف افسران ستاد تیراندازی کرد که: «فلان فلان شدهها، شما آن جا غارت میکنید، میدزدید، ما کاری نداریم، چرا آمدید با ما شریک بشوید و ...» یک افتضاحی شد. به هرحال انبارها را غارت کردند. این بود که پادگانها خالی از سرباز بود. ولی موقعی که جنگ تمام شد و من همراه با گروهان خودم به تهران آمدم...» (ص 37).
آثار و تبعات شوم اشغال کشور، به اشکال گوناگون در ایران حتی پس از تخلیه رخ نمود. روسها حاضر به تخلیه ایران نشدند و حکومت پیشهوری را در آذربایجان به راه انداختند. انگلیسیها که در سال 1303، در توطئه به قتل رساندن ماژور رابرت ایمبری، کنسول بار سفارت آمریکا، باعث شدند کمپانی نفتی آمریکایی سینکلر، موقتاً بساطش را از ایران جمع نماید، حالا شریک آنها در غارت منابع نفتی ایران شدند و یکی از رهاوردهای این دخالتها، کودتای 28 مرداد بود.
درباره کودتای 28 مرداد، و همچنین مسئله نفت ایران، کتاب به فراوانی نوشته شده و دو کتاب:
فاتح، مصطفی؛ پنجاه سال نفت ایران؛ انتشارات پیام، 682 صفحه وزیری، 1358، تهران.
حاوی اطلاعات بسیار جالب و جامعی درباره نفت در عرصه بینالمللی و ایران است، و گویا این کتاب جلد دوّمی هم داشته که پس از مورد غضب گرفتن فاتح، از سوی حکومت پهلوی دوم، از سوی حسین آزموده، پس از توقیف فاتح، از بین رفته و اطلاع جامعی از آن در دست نیست. اما کتاب:
روحانی، فواد؛ تاریخ ملیشدن صنعت نفت ایران؛ شرکت سهامی کتابهای جیبی، 549 صفحه، رقعی، چاپ دوم، 1353، تهران.
در حالی در سالهای اوج خفقان ـ 1353 ـ به چاپ رسید که سالها بود، نام بردن از دکتر محمدمصدق و وقایع سیتیرماه سال 1331، کاملاً ممنوع بود، و چاپ این کتاب در آن شرایط، فرصت مغتنمی بود، تا یادآور چگونگی ملی شدن صنعت نفت کشورمان باشد.
مجموعه چهارجلدی خواب آشفته نفت استاد محمدعلی موحد، پشت پرده کودتا، نوشته علی رهنما، مصدق، نفت، ناسیونالیسم ایرانی، نوشته جیمز بیل، و ویلیام راجرلویس، چند و چون فروریزی دولت دکتر مصدق و بررسی کنش حزب توده، نوشته دکتر ماشاالله ورقا، حاکمیت ملی و دشمنان آن، و تأملی در نگرش سیاسی مصدق، هر دو تألیف فخرالدین عظیمی، اسناد محرمانه سیا، درباره عملیات سرنگونی دکتر محمد مصدق، اسرار کودتا، ترجمه حمید احمدی، اقتصاد بدون نفت، انور خامهای جنگ مخفی برای نفت، نوشته آنتون زیشکا، سیری در نهضت ملی شدن نفت، خاطرات شمس قناتآبادی، تاریخ مختصر نهضت ملی ایران، نوشته دکتر سیدمحمود کاشانی، مشتی نمونه خروار درباره نفت و کودتای 28 مرداد است. با خواندن این کتابها، درخواهیم یافت که چگونه به قول ابوالفضل لسانی، نفت، بلای ایران شد و از روزی که مشخص شد ایران، یکی از کشورهای صاحب نفت و گاز است، دُول قدرتمند دنیا، دست از سرش برنداشتند و بهرغم دوبار اعلان بیطرفی، هر دو بار کشورمان اشغال شد، یک بار هم کودتا کردند و بار دیگر نیز، صدام را واداشتند تا با حمله سراسری و اشغال شهرهای نفتخیز کشورمان، بگویند که: نفت وقتی ملی است، که منافع آنها تأمین شود، و اگر چنین نباشد، همه چیز امکان وقوع دارد. استاد محمدعلی موحد، عمیق و درخور، در کتاب:
گفتهها و ناگفتهها، تحلیلی از گزارش عملیات پنهانی سیا در کودتا 28 مرداد 1332، تعلیقهای بر کتاب «خواب آشفته نفت» دکتر مصدق و نهضت ملی ایران، نشر کارنامه، 70 صفحه رقعی، چاپ اول، 1379، تهران.
مینویسد: «درسهایی که از ماجرای 28 مرداد سال 1332 میتوان آموخت و تأمل در آن قضایا به این مختصر پایان نمیپذیرد. دل عبرتبین هرچه در این آیینه عبرت بنگرد، طرفهها میبیند. حکایت «استیفای حقوق» نفت تا کودتا کمابیش شش سال ادامه یافت. شش سالی که از غرورانگیزترین و افتخارآمیزترین و در عین حال از پرتنشترین و پرشر و شورترین ایام تاریخ معاصر ایران بود. مبارزه حقطلبانه و استقامت و پایداری ایران در بخش اعظم این شش سال، مایه مباهات بود. نام ایران و مصدق در همه دنیا پیچیده بود و چشم دلت ملتهای استعمارزده به سوی ایران بود. پس چه شد که آن شهد به شرنگ مَبَدل گشت و سرانجام آن عزت و سرافرازی به خفت و خواری کشید؟
من تأثیر مشکلات ناشی از ساختار عمده فئودالیستی جامعه ایرانی و رویکردهای تاریخی نیروهای اجتماعی را در شکلگیری این ناکامیهای منکر نیستم، اما همواره فکر میکنم یک عنصر اصلی مصیبت آن بود که اجازه دادیم تنش و غوغاگری بر ما چیره گردد و هوش و حواس رهبرانِ جنبش را برُباید. در سرتاسر این ششسال، تعصب و خشونت بیداد میکرد. فضای سیاسی جامعه، فضایی تبآلود و مخاصمهجوی و هیجان زده بود. قتل و ترور و فحش و ناسزا و شعار و لجنپراکنی و افشاگری و مبارزهطلبی مجال تمکین نمیداد و کمتر جایی برای آیندهنگری و مصلحتجویی باقی میگذاشت. لاجرم آغازی به آن شیرینی و دلانگیزی، پایان چنان تلخ و جانگزا داشت. بازگشایی پرونده آن حوادث نیازمند پرداختن به رسالهای مستقل است. نباید فراموش کرد که هیچ اختلافی در سطح دولتها تا قیام قیامت دوام نمیآورد و روزی فیصله مییابد. بختی بلند و عزم آهنین و شجاعت اخلاقی میخواهد تا ملتی سکون و آرامش را حفظ کند و فضای سیاست را از عربده و جنجال دور نگاه دارد و رهبران و دستاندرکاران را یاری دهد تا دستخوش وسوسهها نگردند و موقعیتها را دریابند و ادب مبارزه را از دست ندهند و پوست همدیگر نکنَنَد و کشور را به بنبست نکشانند» (ص 5 ـ 54)
چنین باد
نظر شما