مارال دوستی، نویسنده و پژوهشگر به مناسبت روز بزرگداشت حافظ یادداشتی را در اختیار ایبنا قرار داده که در این مطلب به زندگی این شاعر پرداخته است.
هر چند پدر «خواجه شمسُالدّینْ محمّدِ بن بهاءُالدّینْ محمّدْ حافظِ شیرازی» تاجر بود؛ اما بهواسطهی درگذشت پدر و اختلاف بین فرزندان و بردن اموالش توسط برادران «شمسالدین»، حافظ ما در فقر بزرگ و تا به سن کار رسید خمیرگیر نانوا شد. هرچند او پیشهی بهتری نیز انتخاب کرد و آن زمان از روی نسخهها رونویسی میکرد. قرآن، کِلیله و دمنه و قانون کتابهایی بودند که حافظ بارها بار از روی آنها نوشته است. شاید تسلطش به طب، ادبیات نیز از همینجا بیاید. چطور که در غزلهای او علم طب جایگاه ویژهای دارد.
فاتحهای چو آمدی بر سر خستهای بخوان
فاتحه را برای سلامتی بیمار میخواندند و نه رهسپاری رفته.
به رحمت هم کمانی بر سر بیمار میآورد
رسم کمان آوردن بر سر بیمار برای درمان بیماری رایج بوده است.
بگذریم. شاید برایتان جالب باشد از اخلاق و روحیهی حافظ با خبر شوید. تا به حال شده با خودتان حرف بزنید؟ این دست حرفها واقعیترین برخورد شما با خودتان هستند. حافظ نیز عادت سخن گفتن با خود را داشته و در پایان همهی غزلهایش خود را مورد خطاب قرار داده است. چنانکه در غزلهایش آورده او حساس، گاهی زودرنج، اندکی کنایهگو و همیشه عاشق همسر و فرزند از دست رفتهاش مانده است. یکی از بارزترین روحیهی حافظِ ما امید دهندگی به خودش یا اطرافیانش بوده است. او از در غمماندن فرار میکرده، هر چند که بسیاری از غزلهای او پس از مرگ همسرش خون ناامیدی در رگ دارد، اما او پیشتر و بیشتر حوصلهی غم و غصه ندارد. در این نوشته دو اخلاق حافظ که بیشباهت با بعضی از ما نیست را در مثال میآوریم. آیا شما هم رفیقباز هستید؟ آیا حوصلهی غم و غصه خوردن را ندارید؟ پس اگر در دوران حافظ بودید شاید دوستان خوبی میشدید. بفرمایید و بخوانید
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست
حافظ! روزگار مثل باغی است و در چمن روزگار، از دستبرد باد خزان گلهمند مباش. عاقلانه فکر کن. گل بی خار، کجا دیده شده است؟
حافظ میفرماید که هر چند فیروزهی بواسحاقی خوش درخشید اما دولت کوتاهی بود و امیر مبارزالدین محمد این دولت را نابود کرد. این غزل دربارهی همان حمله و آغاز دوران سخت زندگی حافظ است که به خودش امیدواری میدهد و میخواهد که ناامید نشود.
حافظ که سر زلفِ بتان دست کشش بود
بس طرفه حریفیست کش اکنون به سر افتاد
حافظی که ما میشناسیم عاشق زندگی همراه با صلح و دوستی است. او با دشمنانش همیشه دشمن و با دوستانش در هر شرایطی دوست مانده است و هر چند بعد از مدتی به شاهشجاع نقد دارد؛ اما همچنان او را تا پایان عمر چون روزهای درخشان دوستیشان دوست میدارد. با غزلی از غزلهای آخر حافظ روبهرو هستیم. اینطور که ضبط شده او دیگر اینجا از تبعید برگشته و با شاهشجاع از در صلح در آمده. شاهشجاع نه تنها برای حافظ دوستی شاعر به حساب میآمد بلکه صورت زیبایی هم داشت. این دوستی دو طرفه هر چند مدتی با دسیسهی دیگران دچار جدایی شد؛ اما در نهایت در پیرانگی حافظ حال عشق جوانی را بیدار کرده است. حافظ که در ایام جوانی بر و بیایی داشته هماکنون بعد از این همه مدت، شاهشجاع را حریفی سرسخت و دلکش میداند.
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
تورانشاه وزیر شاهشجاع نه تنها خود از مریدان حافظ بود، بلکه حافظ نیز او را دوست میداشت و در غزلهایش از او یاد میکرد. اصلا همین تورانشاه بود که اسباب دوستی شاهشجاع و حافظ را فراهم کرد. این بیت هم برای غزلی است که از خواجه تورانشاه سخن میگوید.
رکنالدین حسن یزدی پسر معینالدین اشرف وزیر شاه شجاع برای برانداختن تورانشاه وزیر وقت دسیسهای به کار برد و نامهای جعل کرد که از قول تورانشاه برای شاه محمود برادر شاه شجاع فرستاده شده بود. شاه شجاع میفهمد و تورانشاه وزیر را به زندان میاندازد. بر اثر تحقیقات حقیقت روشن شده و رکنالدین حسن به دروغ به قرآن سوگند میخورد. هرچند نمیدانست که شاهشجاع کشتار فجیعانه را از پدر به ارث برده، پس کشته میشود و تورانشاه از زندان خلاص شده و به مقام وزارت باز میگردد. حافظ که از اینکه اتفاق مسرور است این غزل را میسراید و در پایان باز به خودش یادآوری میکند که طرف درست ایستاده و چه خوب که شبیه رکنالدین حسن و اطرافیانش دروغگو نیست.
کوتاه اینکه «شمسالدین محمد» عاشق زندگی آرام بوده، هرچند که نقدش را با زبان تیز و تندش در شعر میآورده اما او را فردی با ادب، باهوش و خلاق میدانستند. شاید همین روحیه است که او را بیهمتا ساخت و اجازه داد از رخ اندیشه نقاب بردارد.
نظر شما