سه‌شنبه ۴ آبان ۱۴۰۰ - ۰۹:۲۴
قائمی نیک: دست ما خالی در قلمرو اجتماعیات و طبیعیات است/ تاکید موحد ابطحی بر تبیین زمینه‌های معرفتی موجود

قائمی‌نیک گفت: در قلمرو اجتماعیات و طبیعیات دست ما خالی است و اینها قلمروهایی است که در جهان غرب پیرامون آن بحث‌های متعددی انجام شده است. این دو قلمرو در سنت اسلامی به شدت نحیف است و به همین دلیل است که نمی‌توانیم به نظام یا سامانه علم برسیم. این موضوع مهم‌ترین چالش سیاست‌گذاری علم در ایران است.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) نشست معرفی و بررسی کتاب «چارچوبی برای سیاست‌گذاری علم، تعامل علوم طبیعی و علوم انسانی»، دیروز سوم آبان‌ماه به همت خانه کتاب و ادبیات ایران و و با همکاری معاونت پژوهش و فناوری دانشگاه امام صادق(ع) برگزار شد.

محمدرضا قائمی‌نیک در ابتدای این نشست درباره این اثر توضیحاتی ارائه کرد و افزود: مسئله کتاب، سیاست‌گذاری نیست، بلکه طرح مسئله‌ای است که در شرایط فعلی در مورد علم داریم که با چالش‌هایی روبه‌رو بوده است که آیا علم سیاست‌بردار هست یا نیست و آیا این کار در مورد علم درست هست یا نیست؟ 

او با بیان اینکه هر نوع سیاستی متناسب با هر نوع علمی نیست گفت: سوال اصلی من در کتاب این بود که خود اعمال سیاست در مورد هر پدیده‌ای از جمله علم، سطوحی دارد؛ یعنی هر نوع سیاستی با هر نوع علمی سازگار نیست. تلاشم در این اثر این بوده که ببینم اگر ما قرار باشد سیاست علمی داشته باشیم، این سیاست‌گذاری باید از ماهیتی برخوردار باشد؛ چون مسئله اساسی این است که ماهیت دستگاه‌های سیاست‌گذار علم ما با ماهیت علومی که در سنت ما بوده سازگار نیست؛ یعنی جنس سیاستی که دارد اعمال می‌شود با سنت ما سازگاری ندارد.

به گفته قائمی‌نیک، قلمرو سیاست‌گذاری علم را برخلاف غرب از درون تحولات طبیعی علوم خودمان به دست نیاوردیم و به همین دلیل این کار چند نقطه عطف مهم دارد؛ یکی جایی است که دوره جدید از دوره رنسانس دارد خودش را از لحاظ پاردایم علمی از تفکر یونانی جدا می‌کند. یک تحولی از یونان به جهان مسیحی اتفاق می‌افتد، اما این ماجرا تا قرن سیزدهم ادامه دارد؛ یعنی درکی که جهان را بر اساس جوهر و اعراض می‌فهمد و با این درک علم را سامان می‌دهد، اما از دوره رنسانس یک تحول پارادایمی دارد رخ می‌دهد و درک انسان از جهان خودش درک ریاضیاتی می‌شود و عالم را بر اساس ریاضیات می‌فهمیم. این درک در دوره روشنگری هم تکوین پیدا می‌کند؛ بنابراین یکی از نقاط عطف این کار گسست از قرون وسطی است.

او با اشاره به پیدایش قلمرو علوم اجتماعی در قرن نوزدهم توضیح داد: با استناد به آثاری که در زمینه مطالعات علم در قرن بیستم نوشته شده سعی کردم این فرضیه را تقویت کنم که پیدایش قلمروی به نام سیاست‌گذاری علم آنطور که ما با آن دست به گریبان هستیم، متوقف بر شکل‌گیری یک فهم جمعی از علم است که نمودش علوم اجتماعی و بعد جامعه‌شناسی علم و معرفت است. تصور من این بوده که اینجا علم دیگر آن پدیده فردی که در قرن چهاردهم یا پانزدهم نیست بلکه خود علم تبدیل به یک امر جمعی و نهادمند می‌شود و نهاد جمعی پیدا می‌کند و اشخاص خاصی در علم مطرح نیستند و منشا علم و معرفت ما فهم اجتماعی از علم است و مقولات اندیشه و علم توسط جامعه تعیین و تکلیف و تبیین می‌شوند. بنابراین این هم نقطه عطف دوم است؛ یعنی جایی که فهم اجتماعی از علم پیدا می‌شود و مقدمه لازم شکل‌گیری سیاست‌گذاری علم به معنایی است که الآن آن را می‌فهمیم. 

قائمی نیک در ادامه درباره تحولات علم در جهان اسلام گفت: ما در این باره چند سده بسیار پررونق را شاهدیم که با حمله مغول این تحولات علمی کاهش پیدا می‌کند و در این دوره یک تلائمی بین علوم طبیعی، الهیات، ما بعدالطبیعه و سیاست می‌بینیم و یک نوع سازگاری وجود دارد و یک پارادایمی است که دانشمندان در آن مسائلشان را حل می‌کنند. چالش اصلی که در پایان این دوره مطرح است، اینکه این تلائم از یک دوره‌ای به بعد دیگر نیست و تحولات علوم طبیعی را نداریم و این تحولات خیلی با شدت کمتر دنبال می‌شود و در عوض، قلمرو مابعدالطبیعه و عرفان و علومی مانند فقه استمرار بیشتری پیدا می‌کنند و رونق علوم طبیعی در این سده‌ها کم می‌شود. بنابراین تلائم اولیه در ادامه وجود ندارد، اما در قلمرو مابعدالطبیعه تفاوتی بین این نگاه جهان اسلام با اواخر قرون وسطای غرب می‌افتد و آن هم اینکه در تفکر شرق جهان اسلام چالش‌هایی که اواخر قرون وسطی برای نگاه مابعدالطبیعی رخ می‌دهد، در این نگاه رفع می‌کنیم؛ مانند بحث‌هایی که در حکمت متعالیه رقم خورده است؛ یعنی در اواخر قرون وسطی، چالش‌هایی داریم که به شدت از فلسفه اسلامی هم متأثر است و چون رفع نمی‌شود علم جدید شروع می‌شود و این طرف، ماجرا به نحو دیگری ادامه پیدا می‌کند.

او ادامه داد: نگاه شرق با غرب جهان اسلام تفاوت دارد و لذا در بخش دوم کتاب در یک دوره‌ای تلائمی که در غرب پیدا شده را دیده‌ام اما در دوره بعد این تلائم نیست اما در فلسفه اولی یا حکمت نظری ما یکسری نوآوری‌های خاصی را می‌بینیم؛ مانند انتقال علم‌النفس از طبیعیات به قلمرو حکمت و الهیات و اصل اتحاد علم و عالم و معلوم و مسائلی از این دست.

قائمی‌نیک گفت: با این نگاه به جهان اسلام در بخش نتیجه‌گیری چند نکته را طرح کرده‌ام و شاید انتظار این باشد که بگویم برای سیاست‌گذاری چه راهکاری وجود دارد، اما تصور من این بود که ما چون تلائمی بین علوم نداریم از این‌رو در دوره معاصر نتوانستیم پس از مواجهه با جهان غرب واکنش مناسبی داشته باشیم. از یک سو در حکمت متعالیه بحث‌های علم‌النفس را با توضیحات مبسوطی داریم، اما در قلمرو طبیعیات و اجتماعیات این مباحث با این مبنا استمرار پیدا نکرده است؛ بنابراین در دو قلمرو اجتماعیات و طبیعیات دست ما خالی است و اینها قلمروهایی است که در جهان غرب پیرامون آن بحث‌های متعددی انجام شده است. این دو قلمرو در سنت اسلامی به شدت نحیف است و به همین دلیل است که نمی‌توانیم به نظام یا سامانه علم برسیم.

به گفته مولف، این موضوع مهم‌ترین چالش سیاست‌گذاری علم در ایران است؛ یعنی چون چنین درکی نداریم نمی‌توانیم در مقام سیاست‌گذاری قرار بگیریم و تصور من این است که غرب به این دلیل این حوزه را گسترش می‌دهد و رشته‌های این بحث را به وفور توسعه داده که آن سامانه علم و نظام دانش در آنجا یک حداقل نظمی دارد و این سامانه علم می‌تواند امکان سیاست‌گذاری را فراهم کند؛ از این‌رو دستاورد این کتاب طرح یک مسئله است که اگر می‌خواهیم سیاست‌گذاری علمی داشته باشیم که متناسب با سنت خودمان باشد باید این ماجرا از دل تحولات سنت اسلامی و رسیدن به یک تلائم بین قلمروهای علم صورت بگیرد.

سیدمحمدتقی موحدابطحی نیز در این نشست درباره تحولات علوم انسانی پس از انقلاب توضیح داد: تا مقاطعی بحث تحول علوم انسانی در عرصه آموزشی و پژوهشی دنبال می‌شد و در مقطعی سیاست‌گذاری در باب علم و تولید علوم انسانی اسلامی وارد مرحله سیاست‌گذاری علم می‌شود. به صورت تخصصی‌تر در سال ۱۳۷۵ بود که شورای اسلامی‌شدن دانشگاه‌ها و مراکز آموزشی مطرح شد که البته عنوان قدری ایراد دارد و اسلامی‌سازی بهتر است؛ اما در سال ۱۳۸۸ شورای تحول و ارتقای علوم انسانی شکل گرفت.

او با اشاره به اینکه مجموعه اقداماتی که انجام شده مبتنی بر یک نظریه و سیاست مشخص نیست افزود: برخی از اساتیدی که مخالف علم دینی هستند سال‌ها پیش تذکر داده بودند که اگر خواهان تحول علوم انسانی هستید و می‌خواهید علوم انسانی مدرن را براساس مبانی و ارزش‌های دینی بازسازی کنید؛ یکی از چندین اقدام لازم این است که علوم انسانی موجود را خوب بشناسید و وقتی می‌گوییم این علوم را بشناسید؛ یعنی با تاریخچه پیدایش و زمینه‌های معرفتی و غیرمعرفتی آن، که موجب پیدایی آن شد و زمینه‌های معرفتی و غیرمعرفتی که موجب تحول آن شد آشنا شوید. سپس اتفاقاتی افتاد که به علوم طبیعی انجامید و پس از آن زمینه‌های شکل‌دهی به علوم انسانی جدید فراهم شد و از آن تلقی ارسطویی افلاطونی و یا به تعبیر دیگر تلقی‌ای که در یونان باستان بود در باب چیستی انسان و جامعه و سعادت او عبور کردند و به تصور جدیدی در باب ماهیت انسان و جامعه و سعادت آن رسیدند.

موحد ابطحی با اشاره به طرح این مباحث در فصل اول کتاب عنوان کرد: تعامل علوم طبیعی و انسانی در جهان غرب در این فصل به نمایش گذاشته و این کمک می‌کند که دریابیم پیدایش علم مدرن یعنی گذر از طبیعیات ارسطویی و هیئت بطلمیوسی، یک گذر کوتاه‌مدت و با سیاست از قبل تعیین‌شده نبوده است، بلکه یک طرح درازمدتی بوده که بسیاری از بخش‌های این حرکت هم به صورت تصادفی رخ داده است. اگر رم شرقی از عثمانی ‌شکست نمی‌خورد شاید داستان تاریخ و تحولات علمی به نحو دیگر رقم می‌خورد یا اگر فتح آندلس توسط مسلمین نبود شاید تاریخ به نحو دیگری رقم می‌خورد یا اگر برخی اختراعات نمی‌شد و ... علم جدیدی پیدا نمی‌شد و به تبع آن هم علوم انسانی جدیدی نداشتیم. در این قسمت بسیار خوب و هوشمندانه و با تتبع بالا کار را پیش برده‌اند.

او در پایان گفت: مولف سعی دارد زمینه‌های معرفتی موجود را که می‌تواند به تحول علم و به صورت خاص تحول علوم انسانی شود و در نهایت به علوم انسانی اسلامی تبدیل شود را تبیین کند و به نظر می‌رسد در بخش دوم کتاب این انتظار وجود دارد که این تحولی که این همه شعار در مورد آن داده می‌شود مطرح شود و توقع این بود که نگاهی که در بخش اول کتاب است در این بخش هم بیاید؛ یعنی علاوه بر زمینه‌های معرفتی که می‌تواند برای تحول علم به ما کمک کند، زمینه‌های غیرمعرفتی را هم که در این زمینه موثر بوده یا خواهد بود و باید روی آن سرمایه‌گذاری کرد را هم بیان می‌کردند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها