من بسیار خوشحالم که با شما صحبت میکنم، زیرا سالهاست که خواننده وفادار و طرفدار تارگاه گوشهنشینی شما هستم. اکنون، قبل از اینکه به جزییات گوشهنشین بپردازیم، میخواهم با فردی که پشت این کتاب است کمی بیشتر آشنا شوم. دوست دارید کمی از خودتان برایمان بگویید؟ اهل کجا هستید و چه پیشینه شغلی دارید؟
متشکرم. از جملات محبتآمیزتان ممنونم. تارگاه گوشهنشینی تماماً تلاش من است، از زمان تأسیس آن در سال 2002. از ابتدا از یک نام مستعار استفاده میکردم و فقط اکنون که کتاب «کتاب گوشهنشینان» را منتشر کردهام، از نام واقعی خود استفاده میکنم. من در ایالات متحده به دنیا آمدم. اصل و نسب من بخشی از کارائیب (پورتوریکو و کوبا) و بخشی از اسپانیا (مخصوصاً آستوریاس) است. در دانشگاه تاریخ و فلسفه را دنبال کردم و حدود چهل سال در دانشگاهها و دانشکدهها کتابدار شدم تا اینکه بازنشسته شدم. من خود را با توصیف آزورین نویسنده اسپانیایی از خود یک pequeño filósofo، یک فیلسوف کوچولو یا ناچیز میدانم.
آیا تا به حال به این فکر کردهاید که خودتان زندگی یک گوشهنشین را در پیش بگیرید؟ یا تجربهای در مورد جنبههای زندگی گوشهنشین داشتهاید؟ آیا شیفتگی شما به گوشهنشینان ریشه زندگینامهای دارد؟
من و همسرم نزدیک به پنجاه سال پیش ازدواج کردیم. همانطور که ریلکه شاعر میگوید: «عشق عبارت است از: «دو تنهایی که یکدیگر را میبینند، پاس میدارند و درود میفرستند.» من داستان زوج چینی باستانی منگ گوانگ و لی هونگ را دوست دارم که با هم در کوهها خلوت گزیده بودند. منگ گوانگ زنی نمونه بود که شوهرش را به خلوتگزینی کشاند و تانگ پو چوآی شاعر، همسر خود را به عنوان «منگ گوانگ من» تحسین کرد. ما در یک خانه کوچک در میان کوهها و جنگلها در ورمونت زندگی میکنیم. ما دو پسر بالغ هم داریم.
یونگ روانشناس ابتدا درونگرایی و برونگرایی را شناسایی و انواع روانشناختی آنها را با جزئیات زیاد توصیف میکند. زندگی درونی - که انسان را به زندگی گوشهنشینانه میکشاند - تأثیری پیچیده اما مشخص بر من است که از منابع فکری تغذیه میشود. در زمان نوجوانی شبیه به یک فرد منزوی بودم، چون درگیر عوارض یک تومور مغزی و جراحی بودم که نتیجه آن یک سال ترک تحصیل بود و این مرا بر آن داشت تا به دنبال یک زندگی مبتنی بر آموختن و تامل بروم. فکر میکنم علایق گوشهنشینی در من نیز از آن جا شروع شد.
به نظر من چیزی متناقض در ترویج گوشهنشینگرایی وجود دارد. میتوان تصور کرد که گوشهنشینان ترجیح میدهند از پرتو توجه عمومی دور بمانند. با این حال شما اینجا هستید، یک تارگاه در مورد آنان ایجاد میکنید و کتابی در مورد گوشهنشینی مینویسید. چه چیزی در ابتدا شما را در مسیری قرار داد که زندگی و نگرشهای گوشهنشین را بهجای اینکه مثلاً بهطور خصوصی و بیصدا در آغوش گرفته یا تحقیق کنید، در مسیر عمومی قرار دهید؟
من در کتاب اشاره کردهام که در صدد ترویج یا عمومیت بخشیدن به گوشهنشینی نیستم. اما به نظر میرسد گوشهنشینان یک پدیده اجتماعی مغفولمانده هستند. مهمتر از آن، تارگاه و کتاب به این دلیل به وجود آمد که به ذهن من رسید که از آن جا که گوشهنشینان تاریخی چیزی فراتر از عزلتگزینان و منزویان مرکزگریز هستند، و در واقع میتوانند الگوهایی از اخلاق، زیباییشناسی و شخصیت باشند، پس شاید دیگران بتوانند از یادگیری تاریخ، گفتهها، و بینش آنان بهرهمند شوند.
در ابتدای راهاندازی این تارگاه، کتابهای قدیمی و اطلاعات پراکندهای در مورد گوشهنشینان، به ویژه از دیدگاه مذهبی خاص پیدا کردم. گردآوری این تکههای آگاهی مرا متقاعد کرد تا آنچه را که آموختهام، ناشناس به اشتراک بگذارم. من فکر میکنم گوشهنشینها به رغم این که داستانهایشان را تعریف میکنند، ترجیح میدهند از کانون توجه دور بمانند. گوشهنشینان احساسات و عواطف فراشمول را بازتاب میدهند و وقایع فراشمول تاریخ آنها میتواند چیزهای زیادی درباره خودمان به ما بگوید.
آیا تا به حال با گوشهنشینان زنده تماس داشتهاید؟ همانطور که از کتاب «کاج قرمز» و فیلم «در میان ابرهای سفید» میدانیم، یک سنت زنده از گوشهنشینان در چین وجود دارد. همچنین در جزایر مختلف یا سایر نقاط دورافتاده در سرتاسر جهان، گوشهنشینان نوین و کمتر سنتگرا زندگی میکنند. آیا با هیچ یک از آنها آشنا شدید یا علاقه شما به گوشهنشینی در درجه اول نظری است؟
من به عنوان یک مورخ آماتور، فیلسوف کوچک، و صادقانه بگویم، کتابدار قدیمی، و نه یک پژوهنده و نه یک روزنامهنگار بسنده میکنم. من محل سکونت خود را ترک نکردم تا تمام اطلاعات گوشهنشینی و کتاب گوشهنشینان را کشف کنم. خیلی از آن در تاریخ آمده، و خیلی چیزها مستند شده است. با این حال همیشه چیز جدیدی وجود دارد. من فقط میخواستم آن را در یک مکان جمع کنم.
ارتباط بین عزلتگرایی و فلسفه را چهگونه میبینید؟
اگر به معنای اصلی فلسفه یعنی «عشق به بینش» برگردیم، آنگاه گوشهنشینان تاریخی این پروژه را، این جستوجوی حکمت را، با تمام زندگیشان، نه بهطور انتزاعی، بلکه به طور کامل پی گرفتهاند. به قول خلیل جبران، «گوشهنشین کسی است که از دنیای اجزا چشمپوشی کند تا از دنیا به طور کامل و بدون وقفه لذت ببرد.» این چیزی است که در گوشهنشینان تاریخی میبینیم. در همان زمان بسیاری از گوشهنشینان نویسنده و شاعر بودند، و بسیاری از آنها خود موضوع سرگذشتنامهها و سپنتانگاریها بودند، بنابراین ما در واقع درک خوبی داریم که گوشهنشینها چهگونه عاشق بینش بودند.
بنابراین ما این تنش بین کنارهجویی و توجه عمومی را در گوشهنشینان تاریخی نیز مییابیم؟
جالب اینجاست که در حالی که گوشهنشینان در غارها و جنگلها زندگی میکردند، در همان زمان با دیگران مطابق میل خود تعامل داشتند. گوشهنشینان منزویانی نیستند که از دیگران میترسند یا به آنها بیاعتماد هستند. مرکزگریز، شاید، اما نه بیمارگونه! گوشهنشینان بالقوه میدانند که باید - همانطور که شخصی زمانی نوشت - توشه خود را قبل از دنبال کردن زندگی زاهدانه بررسی کنند.
آیا گوشهنشینی به عنوان یک پدیده در فرهنگهای خاص بیشتر از فرهنگهای دیگر رایج است یا میگویید هر فرهنگی سهم خود را از گوشهنشینی داشته است؟
چیزی که در مورد گوشهنشینان جذاب است، فراشمول بودن آنهاست. از هند، چین و ژاپن باستانی تا امروزی بگیرید تا زاهدان بیاباننشین مسیحی اولیه در سراسر اروپای شرقی و غربی از سدههای میانه تا روزگار کنونی. گوشهنشینان تاریخ، جغرافیا، فرهنگ و سنت را در برمیگیرند. انگیزههای آنها روانشناختی، اخلاقی، و زیباییشناختی است، از عشق به طبیعت گرفته تا تعقیب معنویت تا میل به تنهایی و سادگی. این سفری است که از شرح وقایعنگاری آن در کتاب لذت میبرم.
در جهان غرب چه اتفاقی افتاده است که امروزه در مورد گوشهنشینان بسیار کم میشنویم؟
به طور خلاصه، رویارویی با نوینگی. در غرب، همیشه کلیسای نهادی گوشهنشینان را تعقیب میکرد، که میخواست که آنان به دقت در صومعهها کنترل و نظارت شوند. اولین گوشهنشینان بیابانی در مصر مسیحی باستان راهبانی بودند که از صومعههای شهری فرار میکردند. آنها بدعتگذار نبودند، اما به آداب و رسوم و اعمال صورتبندیشده کلی کلیسا که معنویت، صفا، ریاضت، و خودبسندگی اصیل و حقیقی - به طور خلاصه، دنبال کردن یک زندگی بینشورانه - را تسخیر میکرد اعتراض داشتند. به قول توماس مرتون، گوشهنشینان نه تنها از جهان، بلکه از کلیسا در جهان فرار کردند.
مدل مورد علاقه من پل تبایی است که از بازدیدکننده دخمه صحرایی خود پرسید: «این روزها دنیا چهطور است؟ کدام امپراطوری بر کار است؟ آیا مردم هنوز توسط شیاطین گمراه میشوند؟» البته ما میتوانیم واژگان را عرفی و روزآمد کنیم، اما هنوز هم یک احساس معتبر است، یک احساس اصلی گوشهنشین.
همین بحث در سدههای میانی اتفاق میافتد. هنگامی که دستورهای مذهبی جدید بر اساس مدل بیابانی حجرههای انفرادی گوشهنشینان و یک منطقه مشترک برای مراسم یکشنبه و معاشرت ظاهر میشوند، کلیسای نهادی با این دستورها مخالفت میکند. توماس آکویناس، الاهیاتدان کهن، در موافقت با ارسطو نسبت به عزلتگرایی ابراز تردید میکند و میگوید عزلتگزیده یا یک عابد است (که غیرممکن است) یا یک حیوان. همراه با نوینگی، تغییرات اقتصادی و اجتماعی، بدبینی و جنگهای مذهبی به وجود آمد و گوشهنشینان سرکوب شدند. اما شکل جدیدی از آن ظاهر شد: خلوتگزینی.
پس خلوتگزینی یک شکل نوین از عزلتگزینی است؟
بلی. گوشهنشینان زندگی و پروژه را طراحی کرده بودند، اما با تغییرات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، این سبک زندگی تحت فشار شدید از بین رفت و خلوتگزینی، یک پدیده سکولار و فردی، پدیدار شد. خلوتگزینی منعکس کننده یک شرایط است، نه یک پروژه. با این وجود، خلوتگزینی به همان اندازه که پاسخی به زندگی است، بازتابی فلسفی در مورد شرایط زندگی است. حس خلوتگزینی همیشه در زیر این پروژه گوشهنشینی نهفته بود. کتاب گوشهنشینان فضای زیادی را به خلوتگزینی اختصاص میدهد.
اندیشمندان یونان باستان دیوژن و اپیکور سعی داشتند راهی را ایجاد کنند که در آن فرد بتواند از جامعه فاسد بدون رویارویی آشکار اجتناب کند. بنابراین دیوژن دیوانه تلقی میشد زیرا او بیخانمان و غیرمتعارف بود، اما حتی با چهره اسکندر مقدونی صادقانه صحبت میکرد.
اپیکور کارهای شخصی کوچک و خصوصی را بهترین مسیر زندگی برای افراد باهوش میدانست و این امر خلوتگزینی را ضروری میکرد. سنکا رواقیگری را ابداع کرد که اخلاقیات زندگی انفرادی را تقویت کرد. در زمان نوزایی، با شخصیتهای متفاوتی مانند پترارک شاعر، مونتن مقالهنویس، دکارت و پاسکال فیلسوف، که در اوایل دوره نوین با روسو به اوج خود رسید، خلوتگزینی پناهگاه چیزی بود که در دورهای دیگر گوشهنشینی بود. و در این صورت، تفاوت آنها با «گوشهنشینان در شهر» تائوئیستهای چینی باستان چیست؟
ما به موضوع چین و شرق آسیا برمیگردیم، اما مسیر خلوتگزینی به سمت نوینگی چیست؟
خلوتگزینی به عنوان مضمونی در ادبیات و هنر باعث افزایش علاقه در میان افراد اهل مطالعه میشود. در قرن نوزدهم، فیلسوفان خلوتگزینی از پیامدهای این پروژه استفاده میکردند تا زندگی را معنادار، خودمختار و بامحتوا کنند. با واکاوی دقیق از موضوع خلوتگزینی میتوان فهرستی طولانی از اندیشمندان را به دست داد:
در قرن نوزدهم، کییرکگور، شوپنهاور، داستایوفسکی و نیچه؛ در اهالی هنر شاعران رمانتیک از لامارتین و وینی گرفته تا هولدرلین و وردزورث، و از امیلی دیکنسون، تا داستانهایی درباره «منزویشدهها» در ملویل و کنراد هستند. و فیلسوفان دستچینشده خلوتگزینی عبارتند از امرسون و ثورو. و البته، در قرن بیستم، مضامین خلوتگزینی را در خودبیگانگی و اگزیستانسیالیسم کافکا، ریلکه، هسه، پسوا، کامو، هایدگر، سیمون ویل، جبران و یونسکو مییابیم که فقط به چند مورد اشاره کردم. من حق همه این موارد را در کتاب ادا کردهام. بازسازی گوشهنشینان در قرن بیستم یک پروژه بزرگ است: بازسازی ارزشهای از دست رفته و بینشهای فلسفی گوشهنشینان تاریخی.
اما پس از آن، ما همچنین پدیدههای مدرن تنهایی و انزوای اجتماعی را داریم که میتواند شبیه به خلوتگزینی باشد و شاید با آن اشتباه گرفته شود. به عنوان مثال، در فرهنگ نوین ژاپنی، ما پدیده هیکیکوموری را داریم - جوانانی که به انتخاب خود زندگیهای منزوی اجتماعی دارند. ویکیپدیا آنها را نوعی گوشهنشین میبیند. آیا قبول دارید که هر نوع انزوای داوطلبانه اجتماعی نمونهای از عزلتگزینی است، یا اینکه گوشهنشینان باید هدفی «بالاتر» داشته باشند، مثلاً عزلتگزینی خود را یک تمرین معنوی بدانند، وسیلهای برای دستیابی به وضعیت روانی خاصی که بذاته ارزشمند است؟
بسیاری از خلوتگزینیها توسط راهنمای تشخیصی و آماری انجمن روانپزشکی آمریکا به یک «اختلال شخصیت» کاهش مییابد. حتی راهنمای تشخیصی و آماری دارای یک «خوشه» با عنوان رفتار «عجیب و غیرعادی» است که رفتارهای آن بر روی خط سیر روانپریشی و انحراف برچسبگذاری شده است که به جنایت، خشونت، و پشیمانی ختم میشود. اما مطمئن باشید، این هیکیکوموری نیست.
در نوینگی، حداقل در دو قرن اخیر، خلوتگزینی به عنوان یک پدیده غمافزای روانشناختی مشخصه بیگانگی اجتماعی بوده است. کنارهگیری اجتماعی مانند هیکیکوموری، چیزی که پژوهشگران اخیرا آن را «سندرم کنارهجویی اجتماعی وابسته به فرهنگ» مینامند، محصول اضطراب و اختلالات تجزیهای است که تا حدی توسط نوینگی ایجاد شده است - جامعه، فناوری، فرهنگ، دقیقاً همان چیزی که گوشهنشینان تاریخی آگاهانه از آن اجتناب میکنند.
عزلتگزینی در واقع یک کنارهگیری داوطلبانه اجتماعی با تاکید بر انگیزه ارادی است. چیزی که به دنبال یک هدف والاتر، طرح یا پروژهای آگاهانه است و عزلتگزینی را متمایز میکند. در گوشهنشینان تاریخی، این مقصود با اعمال یا دستوراتی مشخص میشود که سازنده، اخلاقی، متکی به خود، خلاق، و - همانطور که شما به درستی پیشنهاد میکنید - یک تمرین معنوی، یک پروژه متعالی باشد.
من همین الان یک مطلب در گاردین در مورد «ریور دیو» خواندم، یک گوشهنشین که اکنون در سن پیری زندگی گوشهنشینی خود را رها کرده است. من را متعجب کرد وقتی در این مصاحبه گفت که ممکن است اشتباه کرده باشد وقتی تصمیم گرفته به عنوان یک گوشهنشین زندگی کند: «شاید چیزهایی که من سعی کردهام از آنها اجتناب کنم چیزهایی هستند که واقعاً در زندگی به آنها نیاز دارم... من بزرگ شدم در حالی که هرگز در آغوش نگرفتم، نبوسیدم، و هیچ تماس نزدیکی نداشتم.»
و در این ویدئو اضافه میکند: «شاید من بیهوده گوشهنشین بودم.» این خلاصهای هشیارکننده از زندگی یک گوشهنشین است. به غیر از آن شخص خاص که نمیخواهیم در مورد شرایط شخصی او قضاوت کنیم، به نظر شما این به ما در مورد انواع مختلف گوشهنشینان چه میگوید؟ آیا کسی که قضاوت میکند زندگی گوشهنشین او ممکن است «بیهوده» بوده است را میتوان یک گوشهنشین «اصیل» (یعنی روحانی) نامید؟ آیا واقعاً میتوانیم تصور کنیم که یک زندگی کامل به عنوان یک گوشهنشین ممکن است «بیهوده» باشد؟ آیا کسی که زندگی خود را اینگونه قضاوت میکند در قضاوت خود اشتباه میکند؟
آیا این زندگی در انزوا و مراقبه، نوعی منفعت از نظر بینش ارزشمند یا وضوح ذهنی را برای شخص به ناگزیر به ارمغان نخواهد آورد؟ و با این حال، به نظر میرسد این گوشهنشین خاص آن را اینطور نمیبیند. و این ما را به یک سوال کلیتر (و ناراحتکننده) هدایت میکند: چه مقدار از جنبش گوشهنشین ممکن است افرادی باشند که به دلایل «اشتباه» جامعه را ترک میکنند، به دلیل نوعی روانزخم، و نه لزوما در جستوجویی مثبت برای یک چیز بهتر و جایگزینی معنویتر؟ یا آیا نباید از دلایل «نادرست» و «درست» برای گوشهنشینی صحبت کنیم؟
شما درست میگویید که انگیزه مهم است، بهویژه در میان گوشهنشینان عرفی، که به شخصیت به عنوان انگیزهای عزلتگرایانه بازمیگردند. کشف مجدد گوشهنشینان تاریخی کشورشان توسط جوانان چینی، دیدگاهی سازنده و متعادل از عزلتگزینی و پیکربندی مجدد آن در امروز است که فراتر از شخصیت صرف است.
با این حال، در مورد «ریور دیو»، روانشناسی توضیحاتی دارد. او سالها به شیوه دیگری زیسته بود و و از افشای آن میترسید. اما آشکار شدن این، بهت و خشم و رنجش و تردید به انگیزههای دیرینه او را به همراه داشت. او به جرم تخلف به زندان میافتد و عهد میبندد که در آنجا بمیرد، در یک ناامیدی عمیق. اما او را آزاد میکنند و مجبور میشود زندگی خود را دوباره تعریف کند. دیو شروع به گفتن داستان خود میکند. ناگهان، آشنایان به او کمک میکنند و حتی غریبههایی که ممکن است زمانی از او بیزار بوده، در یک کارزار برای او مشارکت میکنند. طرحی جدید پیدا میشود: از ناامیدی و طرد گذشتهاش ممکن است هنوز معنایی پیدا کند. دیو ارزش زندگی گوشهنشین خود را انکار کرد تا تصویری از خودش را که از او گرفته شده بود نجات دهد. توجه داشته باشید که اینها مراحل کلاسیک - باید بگویم اجتنابناپذیر – کوبلر/راس هستند. گوشهنشینان سکولار، با قطع منابع معنوی، آسیبپذیری عمیقتری نسبت به همتایان تاریخی خود دارند. من در کتاب به سرنوشت مختلف چندین گوشهنشین سکولار نوین اشاره کردهام.
ما زمان کمی برای صحبت در مورد چین و آسیا داریم.
زمان کم و چنین موضوع عظیمی! گوشهنشینان در هسته فرهنگهای آسیایی قرار دارند. اوج آسراماها یا مراحل اجتماعی هند، انفصال از زندگی یک گوشهنشین جنگلی که بالاترین آرزوی یک خانهنشین است، و گزینه دیگر که آوارگی یا سادو است. یکی از متنهای محبوب بودایی پالی در این دوره «تنهای سرگردان چونان کرگدن» نام دارد.
در چین باستان، گوشهنشینان نشاندهنده بالاترین معیارهای اخلاقی هستند. در افسانه برادران بویی که به جای خدمت به پدرشان، ارباب ولایت، در حمله به استان همسایه و سرنگونی آن، در کوهها گوشهنشین شدهاند، ما یک تصمیم اخلاقی قوی داریم که الهامبخش اخلاق عالی یک فرهنگ است، و از کنفوسیوس آغاز میشود که زندگی خود را صرف تلاش (نه چندان موفقیتآمیز) میکند تا اخلاق را به بسیاری از اربابان استانی القا کند، همراه با طرحی از آموزش، آیین، سلسله مراتب و هنر.
حکایتی هست که سفر کنفوسیوس به یک استان را توصیف میکند، همراه با ملازم کنفوسیوس که از کالسکه پیاده میشود تا با کشاورزان یک مزرعه در مورد مسیرها مشورت کند. ملازم از استادش صحبت میکند اما کشاورز پاسخ میدهد که یک ارباب واقعی تفاوت بین یک بذر غلات و دیگری را میداند. کشاورزان ادامه میدهند: چرا به دنبال اربابانی هستید که بیهوده به اصلاح جهان امیدوار هستید؟ بهتر است از دنیا ببُری. ملازم نزد کنفوسیوس باز میگردد و مکالمه را گزارش میدهد. کنفوسیوس پاسخ میدهد: «آنها گوشهنشین هستند.»
در نهایت، آموزه کنفوسیوس تبدیل شد به «اربابی را که خوب است خدمت کنید. اگر بد است کناره بجویید.» این راهنمای گوشهنشینی برای تائوئیستها و بوداییان بعدی است، برای بیش از هزار سال، با صدها نفر از مقامات دربار که به جای ماندن در دربار، به روستاها، مزارع و کوههای دور رفتند. از آنجایی که آنها شامل شاعران زیادی، از تائو چین گرفته تا دو فو تا هانشان تا شیوو (خانه سنگی) هستند، ما مجموعه قابل توجهی از ادبیات و مستندات عزلتگزینانه داریم. همین پدیده در مورد ژاپن نیز صدق میکند، جایی که بودیسم ذن و سنت گوشهنشینی، شاعران گوشهنشین از قرون وسطی تا امروز را تولید میکند، مانند کامو نو چومئی، سایگیو، باشو (استاد شعر هایکو و نظریه زیباییشناسی وابی و سابی)، و ریوکان.
خلوتگزینی جزیی از مراقبه در هند نوین است، حتی اگر هدف نباشد، همانطور که در اندیشه فلسفی شخصیتهای هندو از جمله راماکریشنا، آروبیندو و رامانا ماهارشی وجود دارد. یک فیلسوف رسمی که به وضوح پیامدهای اصلی خلوتگزینی را برای فرد تشخیص میدهد، جی کریشنامورتی است. بنابراین برخی از منابع متعدد تفکر گوشهنشینی را به آرامی بررسی کردیم. اگر فلسفه هم عشق به حکمت است و هم جستوجوی زندگی خردمندانه، پس گوشهنشینان از بهترین الگوهای تاریخ هستند.
شما به همه این فرهنگهای مختلف اشاره کردید. اگر به فراسوی اسامی و تفاوتهای تصادفی در بافت فرهنگی نگاه کنیم، آیا فکر میکنید که روش «گوشهنشین بودن» اساساً در بین فرهنگها یکسان است؟ یا این که یک راهب مسیحی قرن چهارم پس از میلاد آرمانی اساسا متفاوت از یک شاعر سرگردان ژاپنی در سنت بودایی را دنبال میکند؟
گوشهنشین بودن اساساً در بین فرهنگها یکسان است. همه گوشهنشینان دارای روحیه یکسانی هستند، حس سادگی یکسانی دارند، هدف یکسانی از همآهنگی خود با طبیعت را دارند، و عشق به خرد را به روشهای بسیار مشابه دنبال میکنند. البته، ما با مسئله اجتنابناپذیری که کریشنامورتی به آن اشاره کرد، مواجه هستیم که گوشهنشین در مراقبه خلوتگزینانه نیز هنوز یک گوشهنشین هندو یا یک گوشهنشین مسیحی و غیره است. این نه از فرهنگ، بلکه از فقدان خودآگاهی ست. اما پیگیری زندگی و گفتههای گوشهنشینان تاریخی این مسیر را به سوی عشق به بینش آشکار میکند.
کمی بیشتر در مورد کتاب خود بگویید. برای چه کسی است و تقریباً خواننده چه چیزی را میتواند در آن بیابد؟
کتاب بین پژوهش و گزارش قرار میگیرد. من در بسیاری از نامها واکاوی میکنم، بسیاری از آنها در فلسفه، دین یا ادبیات جهان آشنا هستند، و شاید بسیاری از آنها، از قضا، در بسترهایی مانند تاریخ یا زندگینامه چندان شناختهشده نیستند. همچنین به این شخصیتهای چندان از نظر خلوتگزینی در اندیشهشان برخورد نشده و در این کتاب با این رویکرد به آنان نگاه شده است. از بسیاری جهات، رویکرد کتاب دانشگاهی است، اما من یک پژوهشگر نیستم. مخاطب مورد نظر، خواننده باهوش و بهویژه کنجکاو است. من سعی کردم همانطور که در اینجا توضیح دادهایم، موضوعهای گوشهنشینی، عزلتگرایی و خلوتگزینی را دنبال کنم. کتاب با گوشهنشینان و خلوتگزینان نوین، چه زن و چه مرد، تا امروز به اوج خود میرسد. من ضمیمهای در مورد نقش جذاب محل سکونت در زندگی گوشهنشینان تاریخی و نوین را افزودهام.
نوشتن چنین کتابی، بهویژه مروری بلندپروازانه و تاریخی بر کل حوزههای فرهنگی، یک تلاش بسیار چالش برانگیز است. چه مدت روی این کتاب کار کردید و آیا در حین نوشتن آن بینش جدیدی از فرهنگ گوشهنشینی به دست آوردید؟
همان طور که اشاره کردم، من در سال 2002 با تارگاه گوشهنشینی شروع کردم. تارگاه مکمل کتاب است. من تارنوشتی را راهاندازی کردم که گوشهنشینان را روزآمد میکند و تارنوشت دیگری را که تاملات من در مورد موضوعات مرتبط است. من در حال ساختن گالریهای تارگاه هستم که گوشهنشینان را در هنر، عکس، فیلم، ویدئو و موسیقی نشان میدهد. دید نو؟ من از کشف حضور و تأثیر عزلتگزینی، ظریف یا آشکار، در هر زمینهای از بیان انسان لذت میبرم: هنر، ادبیات، جامعه، روانشناسی و فرهنگ. کتاب پر از همهچیز گوشهنشین است!
یک عبارت مورد علاقه گوشهنشینانه قبل از خاتمه بحث؟
اوه، خیلی زیاد هستند. من احساسات نویسنده اوایل قرن بیستم، ت ف پاویس، نویسنده کتاب «تکخوانیهای یک گوشهنشین» را دوست دارم که نوشته بود عرفا باید از گمانهزنیهای متافیزیکی خود دست بکشند و به «کاشت صلحآمیز کلم» بسنده کنند. و من پویانمایی کوتاه ژان جیونو را با عنوان «مردی که درختها را کاشت» برای دیدن چهرهای از ظاهر یک گوشهنشین نوین به شدت توصیه میکنم.
رابرت رودریگز، از تو برای این مصاحبه بسیار سپاسمندم.
The Book of Hermits: A History of Hermits from Antiquity to the Present
by Robert Rodriguez (Author)
Hermitary Press (October 1, 2021), 374 pages
منبع: فلسفه روزانه
(زیر نظر دکتر اندریاس ماتیاس، استاد فلسفه دانشگاه لینگنان، هنگهنگ)
نظر شما