شنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۰ - ۱۰:۲۴
شاعرانه‌های استاد دانشگاه شیراز برای شهید سلیمانی

دومین اثر غلامرضا کافی استاد ادبیات دانشگاه شیراز با عنوان «پارسای پارسی» در حالی برگزیده کنگره شعر «سردار سربداران» شد که او اولین شعرش را در وصف رشادت‌های سردار سلیمانی، در زمان حیات آن شهید و در سال 1394 سروده بود.

 
به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در فارس، کنگره شعر سردار سربداران با برگزاری آیین اختتامیه به کار خود پایان داد و شعری از غلامرضا کافی شاعر و استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه شیراز عنوان نخست را کسب کرد.

این شاعر و استاد دانشگاه که پیش از این با کتاب «بهار در برهوت» نیز توانسته جایزه کتاب سال دفاع مقدس را کسب کند درباره این شعر گفت: شعر اول من برای سردار سلیمانی غزلی با عنوان «توفان مرد» بود، در سال 94 سروده شد.

وی افزود: این شعر با مطلع «مرحبا سپاهی مرد، شرزه شیر کرمانی / داوبرد دیو اوژن، قاسم سلیمانی»‌ پس از دو سال یعنی در سال 1396 پس از اعلام خبر پیروزی جبهه مقاومت بازخورد گسترده‌ای داشت و رادیو شعر و داستان شهرستان ادب نیز نماهنگی براساس این شعر با صدای شاعر تولید و منتشر کرد.

شاعر کتاب‌هایی «مسافر ایستگاه بعد»، «تاوان تنهایی» و «واقعه» ادامه داد: قصیده پارسای پارسی را در 8 دی 1399 در آستانه سالگرد شهادت سردار سلیمانی سروده شد که می‌توان آن را مرثیه‌ای در فراق سردار دل‌ها توصیف کرد در حالی که «توفان-مرد» رجزی در مدح این سردار نازنین سپاه اسلام بود.

به گزارش خبرنگار ایبنا، در ادامه شعر «پارسای پارسی» دکتر غلامرضا کافی از آثار پژوهشی برجسته‌ای را همچون «شرح منظومه‌ی ظهر» (نقد و تحلیل شعرهای عاشورایی از آغاز تا امروز)، «دستی بر آتش» (شناخت نامه‌ی شعر جنگ) و «شناخت ادبیات انقلاب اسلامی» در کارنامه دارد، بخوانید:
نامت بلند باد که هستیم سربلند
نامی که نیست جز همه با کَرّ و فَرّ بلند

از نام توست رایحه-گردان نسیمِ مَجد
این عطرِ خوش که هست به هر بام و در بلند

طبعت اگرچه صندلیِ جاه را ندید،
گامت ولی به هِیمنه-گاهِ خطربلند

سالی گذشت، بی تو جهان رویِ خوش ندید
هیهایِ مرگ بود به هر بوم و بَر بلند

سالی گذشت و باز جهان در خَم ِ بلاست
یعنی نکرده از غم داغت، کمر بلند

طوفان دَمید بر تنِ خاک، آن سِتُرگ-داغ
آشوب شد ز خاوَر و از باختَر بلند

هان‌هان! که در نشست به چشمِ تمامِ خَلق
دودی که شد ز مشهدِ آن نخلِ تَر بلند

تُو خالیَ است طبلِ ستم، عجزِ بارز است:
آن جا که هست نعره‌ی توپ و تَشَر بلند

سبزیم و جاودانه، اگر چند بشکنیم
نه گفته ایم ما به تَبارِ تَبَر بلند

ای رود رود، جاریِ اشکت به نیمه شب
ای‌های‌های، گریه‌ی تو هر سَحر بلند

چشمِ عقاب با همه‌‌ی اوج، سر به زیر
طبعِ پلنگ با همه زیر و زَبَر بلند

افسانه شد شکوهِ سلحشوریِ عرب
ای پارسایِ پارسیِ قومِ سربلند

فتح الفتوح کرده ای از شام تا عراق
نامت مباد جز همه با کَرّ و فَرّ بلند

«نَفسِ زَکیّه» در خبرِ مُعتبَر تویی
عطر ظهور هست هم اَز آن خبر بلند

دیگر شد از تو رسمِ سلیمانیِ شُکوه
بَستی به گردباد، رکابِ ظَفَر بلند

 قَد می‌کشد به ذوقِ تو اَندامِ واژه‌ها
زان رو شد این چَکامِه-غزل مختصر بلند

نه‌نه که شعر نیست چُنین پاره‌ی لَهیب
شَرشورِ ناله‌ای است که شد از جگر بلند

مُشکوی توست رشکِ سلیمان، به باغِ خُلد
طاقِ سَرا مُشَعشَع و درگاهِ دَر بلند!

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها