کتاب «ساختار اجتماعی شهر تبریز» که مطالعهای پژوهشی پیرامون مقطع تاریخیِ دوره سلجوقی تا عصر مشروطه است، بر اساس «نظریه شهر» از «ماکس وبر» نوشته شده است. کتاب که هسته اصلی آن در قالب پایاننامه نوشته شده است، بهصورت مفصل و جامع به ساختار اجتماعی شهر تبریز بر اساس نظریه شهر ماکس وبر و مبنی بر مطالعه 5 ویژگی شهری نوشته شده است.
این کتاب در 6 فصل تدوین شده و در آن ۵ فاکتور یا مولفه در زمینه ساختار اجتماعی شهر بررسی شده است. عناوین فصلهای آن شامل مبانی نظری، ساختار شکلی شهر تبریز، نظام اداری - سیاسی شهر، ساختار و سیستم حقوقی و قضایی شهر تبریز، مناسبات اجتماعی حاکم بر روابط محلهای در تبریز و شرایط اقتصادی و تجاری شهر تبریز است. این پنج مولفه با توجه به اینکه چارچوب نظری کتاب نظریهی شهر ماکس وبر است، در این کتاب بررسی میشوند زیرا از نظر وبر، برای اینکه یک سکونتگاه شهر محسوب شود، داشتن این پنج مؤلفه لازم و ضروری است. وی در این کتاب، این موضوع را بررسی کرده که آیا در این دوره و مقطع تاریخی، این مولفهها و ویژگیها در تبریز وجود داشته است؟
به بهانه چاپ این کتاب که با استقبال خوبی هم از سوی خوانندگان مواجه شده است، با این نویسندهی زنجانیِ ساکن تبریز به گفتوگو نشستیم که در ادامه از نظر مخاطبان میگذرد.
آقای حسینی، تاریخ علمی است مبتنی بر تئوریها و روششناسی مختص خود. با در نظر گرفتن این موضوع و اینکه تاریخنگاریهای ما عموماً سنتی هستند، فکر میکنید کتاب «ساختار اجتماعی شهر تبریز» تا چه اندازه توانسته این روش قدیمی را بر هم زده و با طرحی نو و نگرشی جامعهشناختی یک اثر تاریخی منحصر به فرد ارائه کند؟
ببینید! علوم انسانی به طور اعم و تاریخ به طور اخص علم به معنا و مفهومی که از علوم طبیعی منظور میشود، علم نیستند، این تفاوت را معمولاً با مفاهیم Science و Knowledge مشخص میکنند. بنابراین در علوم انسانی بهویژه جامعهشناسی و تاریخ احکام و قوانین جزئی و قطعی مانند 4=2+2 وجود ندارد بلکه هر چه هست، نظریه هست و قوانین کلی. البته در عصر روشنگری تلاشهایی از طرف مکتب پوزیتیویسم (اثباتگرایی) صورت گرفت تا دانشهایی مانند تاریخ نیز به علومی تحصّلی و اثباتی تبدیل شوند اما بنا به ماهیت موضوع، قرین موفقیت نبوده است چرا که موضوع علوم طبیعی ماده و موضوع علوم انسانی بهویژه جامعهشناسی و تاریخ، انسان است و وجه حیات اجتماعی او.
نظریهها و تئوریها در دانشهایی مانند تاریخ، نمیتوانند مانند علوم ریاضی و طبیعی احکام قطعی و یقینی صادر کنند بلکه به مثابه پرتوهایی روشنگر هستند تا به کمک نور آنها بخشی از زوایای ناشناخته وجود و حیات فردی و اجتماعی انسان را بکاویم و ناشناختههایی را شناسایی کنیم.
وقتی بدون تئوری و روششناسی مشخص به سراغ تاریخ میرویم، آن قدر سرگردان و بلاتکلیف خواهیم ماند که ناخودآگاه به تکرار همان روش سنتی خواهیم پرداخت؛ روشی که در آن مرزی مشخص بین داستان و افسانه با تاریخ وجود ندارد و تاریخ مجموعهای از سرگذشت داستانوار برگزیدگان از جمله پادشاهان، پیغمبران و حاکمان و قهرمانان است، مملو از «معقولات غیرمعقول».
تاریخنگاری کلاسیک ما همین سبک قصه و روایت است با محوریت پادشاهان و قهرمانان متکی و مستند به منابعی که به هیچ وجه مورد ارزیابی انتقادی قرار نگرفته و اطلاعات عرضه شده در آنها از قصه و افسانه و جعل تصفیه نشده است.
یعنی منظورتان این است که یک سویه به موضوعات پرداخته شده است؟
بله، بیینید! در صد سال اخیر نیز نوعی از تاریخنگاری جدید در بین تاریخنگاران رایج شده که تاریخنگاری ایدئولوژیک است. حتی در بحث تاریخ تبریز هم اکثر مطلق کتبی که درباره آن نوشته شدهاند، فاقد مبانی نظری به ویژه در رابطه با جامعهشناسی شهر بوده و نیز صرفاً به نقل وقایع سیاسی تاریخ این شهر پرداختهاند. در این کتابها مطالب چندانی دربارهی تاریخ اجتماعی شهر وجود ندارد و چنان نوشته شدهاند که گویی حوادث تاریخی این شهر چیزی نبودهاند جز وقایع سیاسی.
برخی آثار نیز با احساسات تعلق محلی نوشته شده و به عنوان مثال سعی کردهاند پدیده مهم، عمیق و پیچیدهای مانند ظهور تجدد در تبریز را با یک نگاه سطحی برجسته کنند و به رخ دیگران بکشند. البته در برخی از این آثار بهویژه به خاطر اهمیت و جایگاه اقتصادی - اجتماعی و سیاسی بازار تبریز مطالبی در رابطه با بازار و اقتصاد این شهر وجود دارد؛ اما فاقد چارچوب و انسجام تئوریک هستند.
یعنی کتاب جامعی که بتوان همه مطالب درباره تبریز را از آن برداشت کرد، وجود ندارد؟
چرا، تا آنجا که بنده مطلع هستم، تنها یک کتاب متفاوت درباره تاریخ تبریز وجود دارد، آن هم کتاب «تبریز شهرینین تاریخی اورتا عصرلرده»، اثر سید آقا عوناللهی است که با عنوان «تاریخ پانصد سالهی تبریز» توسط آقای پرویز زارع شاهمرسی به فارسی ترجمه و منتشر شده است.
عوناللهی استاد تاریخ در باکوی زمان استیلای شوروی بوده و همانطور که مطلع هستید، مطالعات تاریخی در شوروی و آذربایجان دوره شورایی، تحت تأثیر مکتب تاریخنگاری چپ شوروی، هر چند ایدئولوژیک؛ اما به هر حال از مبانی تئوریک و عمق نسبی برخوردار بوده و سطح آنها از تاریخنگاری روایی کلاسیک خیلی بالاتر است.
بنده هم با توجه به این پیشینه تحقیق در موضوع تاریخ تبریز و ادای احترام به کوشندگان این عرصه، سعی کردهام کاری متفاوت با نگاهی جامعتر و عمیقتر عرضه کنم با یک چارچوب و مبنای تئوریک.
اطلاعات تاریخی را به عنوان مصالح یک تحلیل جامعهشناختی به کار گرفته و از این تحلیل، یک سری نتایج مشخص گرفتهام، فرضیههایی مطرح کرده و آنها را به آزمون گذاشتهام بدن اینکه پیشداورانه عمل کرده و به اثبات پیشدادههای ذهنی خودم دربارهی تبریز بکوشم.
شما در کتاب خود به دورهی سلجوقی تا عصر مشروطه پرداختهاید، این دوره دارای چه ویژگیهای منحصر به فردی است که آن را برای برررسی جامعهشناختی تاریخ شهر تبریز انتخاب کردهاید؟
ببینید، آغاز این مقطع تاریخی، آغاز شکلگیری شهر تبریز است. طبق مندرجات منابع تاریخی، روند شکلگیری تبریز به عنوان سکونتگاهی شهری، اندکی قبل از دورهی سلجوقی آغاز میشود و ویژگیهای شهری و شهرنشینی آن (به ویژه از منظری که من به مطالعه آن پرداختهام) در دورهی قاجار به اوج خود رسیده و نتایج جدیدی به بار میآورد که تجدد مکتب تبریز و انقلاب مشروطه تبریز و آذربایجان است.
البته برخی از باستانگرایان تاریخ شکلگیری تبریز را تا دورههای کهن عقب میبرند و حتی تبریز را با استناد به کتیبه سارگون (پادشاه آشور) و کنار هم چیدن برخی شواهد زبانشناختی، همان شهر تاروئی تارماکیس عصر آهن میدانند.
اما واقعیت این است که این مکانیابی و قدمتتراشی برای تبریز به هیچ وجه محمل منطقی ندارد و مطالعات باستانشناسی نیز تاکنون شواهدی از وجود چنین شهری در تبریز امروز نیافتهاند به ویژه اینکه سکونتگاههای شهری و دارای برج و باروی عصر آهن در دشتها به ویژه اطراف دریاچه ارومیه قرار داشتهاند و تبریز در بخش استپی آذربایجان قرار داشته و محوطههای استقراری متعلق به عصر آهن که داخل شهر تبریز کشف و بررسی شدهاند، ویژگی سکونتگاههای شهری عصر آهن از جمله حصار و برج و بارو را ندارند.
همچنین باور به اینکه روند تاریخی شکلگیری شهر تبریز، اندکی قبل از دوره سلجوقی آغاز شده، باوری کاملاً متکی به منابع تاریخی است؛ و هستند منتقدینی که اطلاعات عرضه شده در منابع تاریخی را دارای اشکالات عمده دانسته و قدمت تبریز و البته سایر شهرهای ایران و آذربایجان را با ملاک قرار دادن شواهد عینی و مادّی بسیار کمتر این حرفها میدانند.
به هر حال چون پژوهش من صرفاً با استناد به منابع تاریخی انجام شده، مبنای کار همین منابع تاریخی است.
چرا برای بیان شرایط تبریز دوره قاجار را انتخاب کردید؟
خُب بیینید! روند تاریخی شکلگیری تبریز به عنوان یک سکونتگاه شهری و مرکز آذربایجان از دوره سلجوقی آغاز شده و در دوره قاجار و آستانه انقلاب مشروطه، تغییرات عمدهای را تجربه میکند و اهمیت و نقشِ شهریِ همه جانبه این شهر به اوج خود میرسد.
تبریز دوره قاجار و انقلاب مشروطه، شهری است بسیار مهم، بینظیر در ایران و کمنظیر در منطقه، شهری که دوشادوش استانبول و باکو، منادی تجدد، رستاخیز بیداری از رخوت کهن و درانداختن طرحی نو در شرق میانه و جهان اسلام است.
پس از شکست انقلاب مشروطه و درگیری ناخواسته منطقه و آذربایجان در انقلاب مشروطه نیز، کانون گرم و روشن تبریز رو به افول میگذارد که این روند تأسفبار هنوز هم ادامه دارد و حکایتش تلخ است و طولانی.
به عبارتی دوره طولانی سلجوقی تا قاجار در یک مقطع تاریخی قرار میگیرد و دوره قاجار تا انقلاب مشروطه در یک مقطع تاریخی دیگر و متفاوت، حتی پس از انقلاب مشروطه تا به امروز را که دورهی افول تبریز است، نیز نمیتوان در یک مقطع تاریخی قرار داد.
توجه داشته باشید که نکتهی مهم در تعیین این مقاطع تاریخی، صرفاً کمیّت زمان نیست بلکه کیفیت و ماهیت تحولات به عنوان یک ملاک کیفی است. در تاریخنگاریهای ما ایدئولوژی بسیار غالب است و ما بیشتر تحت تأثیر ناسیونالیسم ایرانی-پارسی به تاریخنگاری میپردازیم.
این موضوع تا چه اندازه از نظر شما قابل نقد است و اثر شما تا چه اندازه از این نوع تأثیرات جانبی به دور بوده و تا چه حد سعی کردهاید تا یک اثر غیر ایدئولوژیک ارائه کنید؟
همانطور که اشاره کردم، تاریخنگاری قدیم ما کاملاً روایی، اسطورهزده، تقدیرگرا، قدرتمحور و قصهوار است. تاریخنگاری جدید ما نیز کاملاً ایدئولوژیک است، اگر چه در این نوع تاریخنگاری، دانش مورخ وسیعتر است و بینش و روش او نیز با مورخین قدیم متفاوت است اما این نوع تاریخنگاری نیز تاریخ را به عنوان یک ابزار عقیدتی و تبلیغی به خدمت میگیرد.
تاریخ به معنای واقعی دانشی است مستقل (تا حد امکان) برای کنکاش سیر تغییرات و تحولات جامعه در گذشته با هدف جستجوی ریشهها و علل وضعیت امروز و تاباندن نوری فرا راه آیندهی یک جامعه.
تاریخ در این معنا چراغ راه آینده خواهد بود؛ زیرا ما در صورت کشف چراییهایِ چگونگیهای امروز که ریشه در گذشته دارند و انتقال این یافتهها به جامعه، کمک بزرگی به بهتر طی کردن راه آینده خواهیم کرد اما تاریخنگاری ایدئولوژیک، کاری به واقعیتهای گذشتهی یک جامعه آن طور که واقعاً بوده، ندارد و حتی در اکثر موارد از گذشتهی واقعی گریزان است.
این نوع تاریخنگاری، برای سوق دادن جامعه به سمت و سوی مطلوب خود، دست به جعل تاریخ میزند، به عنوان مثال؛ مطلوب ایدهآل ایدئولوژی ناسیونالیسم تبدیل یک گروه سرزمینی یا اتنیکی - زبانی به یک ملت همبسته با دولت و مرزهای مشخص است و بنا به این مطلوب ایدهآل، اقدام به عرضهی تصویری از تاریخ میکند که در آن گروه اتنیکی یا سرزمینی مورد نظرش از هزاران سال پیش تاکنون یک ملت بوده است.
در واقع بزرگترین نمونهی ملموس از این نوع تاریخنگاری برای ما، تاریخ ملی ایران است که گفتمان و پارادایم حاکم بر تمامی عرصههای فکری و فرهنگی کشور است که این نوع از تاریخ، واقعیتِ واقعیِ تاریخ نیست، بلکه تصویری جعل شده از تاریخ است؛ تصویری برساخته که هویت و گذشته واقعی ما را به ما عرضه نمیکند بلکه بایستههای امروزین خود را به گذشته تحمیل کرده و به اقناع جامعه به این بایستهها میکوشد.
به عنوان مثال در حالی که تا صد و اندی سال پیش، نه مرز مفهومی داشته و نه کشور، تاریخنگاری ایرانی، ایران را کشوری معرفی میکند که از هزاران سال پیش یک کشور بوده است و یا در حالی که امروزه روز، جامعه کثیرالمله ایران، ملیت و هویت پارسی - ایرانی را جذب نکرده و حتی پس میزند، ایدئولوگهای این نحله از تداوم دو هزار ساله ملیت و ملت ایرانی - پارسی دم میزنند که شعبدهبازی محض است.
من از اولین سالهای تحصیلم در رشته تاریخ با این مسئله درگیر بودهام و در عین تحصیل در این مکتب، سعی کردهام سخن منتقدین تاریخنگاری پانایرانیستی را شنیده و آثار آنها را نیز مطالعه کنم. هر آن چیزی هم که تاکنون راجع به تاریخ نوشتهام، از این آلودگی ایدئولوژیک بری بوده است، چه ناسیونالیسم پارسی - ایرانی و چه ناسیونالیسم ترکی - آذربایجانی.
اساساً ملیگرایی را مسئله روز میدانم که در زمینهها و اموری مانند زبان، سیاست و حقوق میتواند مطرح شود و تحمیل ملیگرایی آن هم به صورت ایدئولوژیک به تاریخ، از نظر من واقعاً موضوعیتی ندارد.
بنابراین در کتاب مورد بحث، شما چیزی با عنوان ایدئولوژی بهویژه ملیگرایی نمییابید، بلکه سعی کردهام به واقعیتهای تاریخی در نور پرتو یک نگاه و تئوری جامعهشناختی نزدیک شوم البته اگر منابعی که به آنها استناد کردهام، خود حجابی بین من و واقعیتهای تاریخی نباشند.
درباره تاریخ تبریز آثار متعددی به رشته تحریر درآمده است؛ اثر شما چه ویژگیهای منحصر به فردی دارد که آن را از این آثار متفاوت کرده و چه حرف متمایزی برای گفتن دارد؟
تعدد منابع به خودی خود اهمیت چندانی ندارد، بلکه مهم کیفیت منابع است. دربارهی تاریخ تبریز نیز کتب متعددی نوشته شده؛ اما اولاً؛ اکثر مطلق آنها روایات منقول صرف بوده و در مطالعه تاریخ تحولات یک شهر (تبریز) از یک سطح مشخص و نسبتاً «دایاز» (سطحی، من در زبان فارسی معادلی دقیق برای این کلمهی زیبا نیافتم) پیشتر نرفتهاند.
با توجه به خلائی که در این موضوع احساس میکردم، سعی کردم پژوهشی متفاوت و تا حد امکان جامع و مفید دربارهی تاریخ تبریز به انجام برسانم. پژوهشی که محدود به نقل روایات تکراری و صرفاً سیاسی شهر نبوده و بتواند به اعماق و ابعاد این شهر مهم تاریخی نفوذ کرده و موضوعات مورد مطالعه در رابطه با این شهر را در یک بستر و چارچوب نظری جامعهشناسانه تبیین و تحلیل کند.
کتاب من برای کسانی که دنبال قهرمانان و داستانهای شیرین محیرالعقول در تاریخاند، جذابیت چندانی نخواهد داشت، این کتاب برای کسانی جذاب خواهد بود که در جستجوی ابعاد و اعماق یک اجتماع شهری در تاریخاند و مطالعهی تاریخ برایشان یک تفنن و سرگرمی روشنفکرانه نیست بلکه یک دغدغه فکری و اجتماعی جدی و سماجتآمیز است.
شاید بخشی از مطالب موجود در کتاب من در منابع دیگر نیز آمده باشد؛ اما من این اطلاعات را نه به صورت روایات و منقولات خام بلکه در قالبی بسیار متفاوت آورده و از آنها به عنوان مواد اولیهی یک تحلیل جامعهشناختی استفاده کرده و تا حد زیادی به جامعهشناسی تاریخی میل کردهام.
بخشهایی از کتاب نیز به کلی مباحثی تازه در رابطه با تاریخ یک شهر (تبریز) هستند، مانند بخش تاریخ حقوق و ساختار حقوقی- قضایی سرزمینهای اسلامی و ذیل آن؛ تبریز یا تاریخ تحولات اقتصادی یک شهر (تبریز). یکچنین موضوعاتی به هیچ وجه در مطالعات تاریخی ما موضوع توجه و بحث نیستند و در عین وجود مطالب و مباحثی کاملاً نو و بدیع در این کتاب، سایر موضوعات و بخشها نیز کاملاً با ادبیات و نگاهی متفاوت و در قالبی نو عرضه شدهاند و فکر میکنم این ویژگیها، به حد کافی مخاطب جدی و دغدغهمندی چون حضرتعالی را به لزوم مطالعهی این کتاب قانع بکند.
همانطور که در یکی از مصاحبههای خود اشاره کردهاید، نگرش ابزاری و ایدئولوژیک به تاریخ و مصادره به مطلوب آن، مهمترین مشکل ما در بحث تاریخ است که از نتایج آن، توهم و خلسهی گذشتههای دور طلایی است، برای اصلاح این نگرش و ارایه آثار علمی درست چه باید کرد ؟
بله متاسفانه ما وقتی هم خواستیم از پیله سنت دربیائیم، در دام ایدئولوژی افتادیم. مهمترین این دامهای ایدئولوژیک، ایدئولوژی چپ و ناسیونالیسم بوده است. در تفکر ایدئولوژیک که نوعی تفکر اسطورهای جدید است، نقد و انتقاد جایگاهی ندارد بلکه همه چیز یا سیاه است یا سفید. یکی چیزی را یا باید قبول کرد یا رد، نقد و ارزیابی هم دقیقاً به همین معنا کاربرد دارد، ارزش، جای دانش مینشیند و عقیده به جای عقل و تفکر انتقادی.
بنابراین جهان تفکر و باورهای ما هنوز جهان توتم و تابوست. در سایهی همین تفکر، ما هنوز به این باور نرسیدهایم که تاریخ یعنی واقعیتهای اجتماعی که انسان از سر گذرانده و میگذراند و از یک قواعد منطقی و عقلانی برخوردار است.
ما هنوز تفاوت تاریخ با قصه و افسانه را درنیافتهایم و هیچ مشکلی با باور موهوماتی مانند نژاد، ملت و کشور چند هزار ساله و لشکرکشیهای میلیونی و دریانوردی در دو هزار پیش و امثال آنها نداریم. ما از وضعیتی نیمهبدوی پرتاب شدهایم به میان معرکهی مدرنیته و اثر این پرتاب ناگهانی و اجباری، در مقام قیاس، شبیه موتاسیون (جهش ژنتیک) بوده است.
این جهشِ ناگزیر، تفکر ما را وجودی «اَیبَجَر» (ناقصالخلقه، پتیاره، به تعبیر یکی از اساتید؛ شتر-گاو-پلنگ) کرده است. بنابراین ما در زمینهی دانشهایی مانند تاریخ، شدیداً نیازمند ایدئولوژیزدایی، اسطورهزدایی، واقعیتباوری و خرد انتقادی هستیم با آگاهی بر اینکه نقد چیست؟
در منابع تاریخی ما که شدیداً آلوده به جعل و دروغ و قصهاند، برای هر باورمند ایدئولوژیزدهای به حد کافی خوراک تبلیغاتی هست که با استناد به آنها مانور داده و تاریخسازی بکند.
اما مسئله مهم این است که چه قدر این دادههای تاریخی و شبهتاریخی میتوانند واقعیتهای تاریخ واقعاً آن طوری که رخ داده، باشند؟
برای پاسخ دادن به این پرسش بزرگ، نیازمند ارزیابی انتقادی تمامی منابع تاریخی موجود هستیم؛ کار بسیار حیاتی و مهمی که تا به امروز چندان انجام نشده و منتقدین معدودی هم که برای این کار آستین بالا زدهاند، حذف و بایکوت شدهاند؛ به ویژه از طرف دپارتمانهای تاریخ دانشگاهها. علاوه بر این نیاز حیاتی به خرد انتقادی داریم و نیازمند روش تحقیق هستیم.
اکثر مطالعات تاریخی ما گذشته از ایدئولوژیزدگی، شدیداً دچار نقص متدولوژی هستند و ما در زمینه تاریخ بهشدت دچار فقر روششناسی هستیم. البته محققی میتواند به روش تحقیق و متدولوژی احساس نیاز کند که با نگاهی خردمندانه و انتقادی وارد عرصه تاریخ شود؛ وگرنه نگاه سنتی یا ایدئولوژیک شبهمدرن، در زمینهی روششناسی احساس نقص نمیکند و اساساً روششناسی خاصی ندارد. تاریخنگاری سنتی از همان تاریخنگاری قدیم تقلید میکند و تاریخنگاری ایدئولوژیک هم یک قالب ایدئولوژیک مشخص دارد که میتواند کلیشهای حاضر و آماده برای تمام کارهایش باشد.
آخرین سوال من مربوط به زادگاه شما زنجان است؛ همانطور که میدانیم هر چند درباره این شهر کتابهای متعددی وجود دارد اما آثاری که من مطالعه کردهام هیچ کدام به صورت روشمند و با مبانی تئوریک، به تاریخ و گذشته این شهر نپرداختهاند. شما در این زمینه مطالعهای داشتهاید و یا در نظر دارید اثری را نیز به زادگاهتان هدیه کنید؟
البته در نظر من وطن حقیقی انسان تنها زادگاه او و محلی است که کودکی خود را در آن گذرانده و خاطرات ازلیاش متعلق به آنجاست، بعد از آن تمامی جهان میتواند وطن انسان باشد و آنچه که این وطن ثانوی و ابعاد آن را تعیین میکند، منافع، علایق، دلبستگیها، وابستگیها، تفکر و باورهای خود انسان و هویتی است که برمیگزیند یا به او تحمیل میشود. در عین حال در تفکر و جهان مدرن، انسان تنها یک وطن ندارد و میتوان در عین حال وطنوند چندین جغرافیای مختلف باشد.
از این نظر من سهرینیام چون زاده این دیار رنج و زیباییام، زنجانیام چون زادگاهم از توابع زنجان است و حیات و خاطراتم با آن در هم تنیده، آذربایجانیام چون زنجان بخشی از آذربایجان و فرهنگ و زبان مادریام جزوی از زبان و فرهنگ آذربایجان است، ایرانیام چون تابعیت رسمی ایران را دارم، تورانیام چون ترک هستم. با این حساب، زادگاه و وطن حقیقی من روستایی در 20 کیلومتری شمال زنجان به نام «زؤیرون» هست که در دوایر رسمی سهرین میگویند.
من مدت اندکی در ایام نوجوانی و جوانی در زنجان بودهام و پس از تحصیل در تهران نیز ساکن تبریز شدهام و چنانکه در یادداشتی برای نشریهی بایرام نوشته بودم؛ «از تهران به تبریز افتادم و زنجان در میانهی عمر و میانهی راه ماند».
مطالعات تاریخیام درباره تاریخ زنجان پراکنده بوده و مطالعه جدی و روشمندی درباره تاریخ زنجان نداشتهام اما از برکت دوستی و مصاحبت اساتید تاریخ زنجانی برخوردار بوده و هستم از جمله عالیجنابان علی طارمی، حسن رفیعی و به ویژه استاد حسن حسینعلی که آثاری هم از تالیف و تصحیح دربارهی تاریخ زنجان دارند و آموختههای بسیاری در زمینهی تاریخ را مدیون ایشان هستم بهویژه در رابطه با تاریخ زنجان.
استاد حسینعلی دربارهی تاریخ زنجان مطالعه و اشراف کافی دارند و از نظر من فعلاً بیش از هر کسی صلاحیت قلم زدن دربارهی تاریخ زنجان را دارند و امیدوارم اثری روشمند و جدید در این موضوع بنویسند. البته اساتیدی مانند ایشان و خود شما که در زمینهی ادبیات داستانی فعالیت دارید، میتوانید مونوگرافی مردمشناسانه خوبی دربارهی زنجان بنویسید دقیقاً مانند دو مونوگرافی بسیار ارزشمندی که ادیب و نویسندهی بزرگمان؛ غلامحسین ساعدی دربارهی خیاو (مشکینشهر) و ایلخیچی نوشته است.
حالا اینکه مونوگرافی زنجان در چه سطحی باشد، به سطح سواد، تیزبینی و عمق نگرش و قدرت قلم نویسنده بستگی دارد، اما از نظر من مونوگرافیهای واقعی مانند دو نمونهای که نام بردم، بسیار مفیدتر و کاربردیتر از تواریخی هستند که با استنادِ صِرف به منابع تاریخی پر از ایراد و اشکال نوشته میشوند.
اما با توجه به دلبستگی عاطفی که به زادگاهم دارم، نوشتهجاتی از قبیل یادداشتهای پراکنده و مقالاتی در موضوع جغرافیا، زبان، فرهنگ و سایر ویژگیهای طبیعی و اجتماعی سهرین نوشتهام و قصد دارم در فرصت مقتضی آنها را در یک مونوگرافی منسجم به صورت یک کتاب عرضه کنم و مطمئناً در آن از شهرمان زنجان نیز مطالبی خواهد بود.
نظر شما