یکشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۰ - ۰۹:۱۶
«آخرین آواز قو»؛ مناجات شهید سرلک با معبود لحظاتی قبل از شهادت

نویسنده کتاب «آخرین آواز قو» گفت: شهید سرلک با این‌که شخصیتی بسیار خوددار داشته، اما لحظاتی قبل از شهادت اشکش جاری می‌شود و از همرزمش می‌خواهد که برای شهادتش دعا کند و خداوند نیز حاجتش را می‌دهد و همین موضوع، وجه تسمیه انتخاب عنوان «آخرین آواز قو» برای کتاب زندگینامه شهید سرلک است.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، شهید مدافع حرم، قدیر سرلک، سیزدهم شهریورماه 1363 در تهران چشم به جهان گشود. روحیه شهادت‌طلبی، پشتکار، حسن خلق، سخت‌کوشی و ساده‌زیستی، از ویژگی‌های بارز این شهید بود. ایشان تحصیلات در سطوح مختلف آموزشی: فوق دیپلم در رشته برق صنعتی، کارشناسی رشته هوافضا و کارشناسی ارشد رشته جغرافیا و برنامه‌ریزی روستایی را به خوبی گذراند. ستوان‌یکم پاسدار قدیر سرلک، سال‌ها به‌عنوان فرمانده گردان امام حسین(ع) سپاه ناحیه شهید محلاتی خدمت می‌کرد. او در جریان مأموریت مستشاری که در سوریه حاضر شده بود، در روز سیزدهم آبان‌ماه 1394 منطقه حلب به شهادت رسید و در گلزار شهدای ده امام شهرستان پاکدشت به خاک سپرده شد.

لیلا صادق محمدی در جدیدترین اثر خود با عنوان «آخرین آواز قو» به زندگی‌نامه این شهید پرداخته است. در ادامه گفت‌وگو با نویسنده این اثر را می‌خوانیم.
 
توضیح مختصری در رابطه با موضوع و محتوای کتاب «آخرین آواز قو» بفرمایید و چه شد که موضوع زندگینامه یک شهید مدافع حرم را برای نوشتن انتخاب کردید؟
کتاب «آخرین آواز قو» درمورد شهید مدافع حرم، قدیر سرلک هست که از دوران کودکی و نوجوانی، فردی خودساخته، با اعتماد به نفس و توکل بالا همچنین مسئولیت‌پذیر بوده است. آنچه من را جذب کرد و باعث شد درمورد ایشان بنویسم، حس تعهدپذیری و ایثارگری ایشان بود.
 
شهید سرلک از کودکی جذب بسیج می‌‎شود و پس از طی دوره‌های آموزشی، برای کودکان و نوجوانان کلاس‌های آموزشی در زمینه احکام و ارزش‌های اخلاقی برگزار می‌کرده، به فعالیت‌های ورزشی نیز علاقه‌مند بوده و کلاس‌های رزمی نیز به همت ایشان در پایگاه‌های بسیج برگزار می‌شده، علاوه بر این‌ها علاقه زیادی به هیئت داشته، مداح بوده و تأکید زیادی داشته که بعد از قرائت زیارت عاشورا، حتما قرآن تلاوت شود که هم‌اکنون نیز در منزل ایشان هیئت‌ها برپا می‌شود.
 
برای آموزش خردسالان و نوجوانان، زمان می‌گذاشت و معتقد بود، اولین دین بر گردن ما، پرورش بچه‌های محل است. شهید سرلک بخاطر حسن اخلاقشان در پایگاه‌هایی که حضور داشتند، خیلی جذب نیروی بالایی داشتند و بسیار اثرگذار بودند. در پایگاه «72 تن» ظرف مدت کوتاهی، جزء چهره‌های برتر می‌شوند.
 
 در زمینه حق‌الناس هیچ‌وقت کوتاه نمی‌آمد و امکاناتی که داشتند در اختیار افراد محتاج قرار می‌دادند. شهید قدیر از لحاظ امانتداری معروف بودند. به بیت‌المال بسیار حساس بود. در محل کار، هم‌پای سربازان کار می‌کرد و فرماندهی نبود که دستور بدهد و خودش کار نکند. همه فن حریف بود و در زمینه‌های مختلف مانند آهنگری، سیم‌کشی، جوشکاری و کارهای فنی تخصص داشت و در کارهای فرهنگی سرآمد بود. همه فعالیت‌هایش برای رضای خدا بود و خدا هم مزد کارهایش را به او داد. همه این صفات برجسته در من انگیزه ایجاد کرد تا درمورد این شهید بزرگوار بنویسم.
 


دلیل انتخاب «آخرین آواز قو» برای عنوان کتاب چیست؟
شهید سرلک، بسیار خوددار بودند و علی‌رغم اینکه خیلی اشتیاق به شهادت داشتند، اما دوست نداشتند این موضوع را عنوان کنند. اکثر دوستانشان می‌گفتند اصلا نشنیدیم که بگوید من دوست دارم شهید شوم. همیشه می‌گفتند کارهای برزمین مانده زیادی داریم که باید انجام دهیم.
 
در یکی از عملیات‌ها با توجه به اینکه دست ایشان مجروح می‌شود و باید برای مداوا برمی‌گشتند، اما قبول نمی‌کنند و می‌گویند اگر برگردم روحیه رزمنده‌ها تضعیف می‌شود. روز آخر که قرار بوده برگردد، به یکی از دوستانش ابراز می‌کند که قرار من با خدا چیز دیگر بود. این تیر باید به پیشانی من می‌خورد و دلگیر و ناراحت می‌شود و گریه می‌کند و به دوستش می‌گوید، دوست داشتم شهید شوم. این قضیه یک ساعت قبل از شهادت ایشان بوده است. حتما می‌دانید که قوها پرندگانی هستند که در عشق بی‌نظیر هستند و پرنده قو زیاد آواز نمی‌خواند. یک بار زمانی که عاشق می‌شود، برای جفتش می‌خواند و زمانی هم که می‌خواهد از دنیا برود، این حس آوازخواندن را دارد و ترجیحا جایی می رود که اولین بار جفتش را دیده و همانجا آواز می خواند و از دنیا می‌رود. وجه تشابه شهید در این بود که شهیدی که اینقدر خوددار بوده و نمی‌خواسته هیچ‌کس بداند در دلش چه می‌گذرد، اما لحظاتی قبل از شهادتش اشکش جاری می‌شود و خداوند صدایش را می‌شنود و حاجتش را می‌دهد. بنابراین اسم کتاب را «آخرین آواز قو» انتخاب کردیم.
 
مهمترین نکته‌ای که «من زینب تو هستم» با مخاطب در میان می‌گذارد از نظر خودتان کدام است؟
خداوند مهری در دل بعضی از انسان‎ها می‌گذارد كه از همان زمان كه به دنيا می‌آيند از بقيه آد‌م‌ها جدا می‌شوند. به نظرم عشق و محبتی كه در دل قدير بود، خدايی بود. خداوند از همان زمان تولد عشق را در دلشان می‌كارد تا راهشان از بقيه جدا شود. البته قطعا این گونه نبوده که عشق و علاقه‌ به شهادت و اهل بيت(ع) يک‌روزه در دل ایشان بيفتد. نسل جوان راه‌های زيادی روبه‌رويشان است و همين انتخاب را برايشان سخت می‌كند. برای بعضی‌هايشان خيلی سخت می‌شود كه راه خدا را انتخاب كنند. خداوند جوانانی مثل قدير را از قبل انتخاب كرده است. من از 13 سالگی با فرهنگ شهادت آشنا شدم. خیلی از شهدا و اسرا شنیدم. اما ایشان جنسش فرق می‌کند و خاطراتی از ایشان در نوجوانی شنیدم که نشان می‌دهد، ایشان از کودکی انسان بزرگی بودند.
 
روایت خاطرات در کتاب به چه صورت بوده است؟ آیا از کودکی شروع کرده‌اید و به صورت روایت خطی پیش رفته‌اید یا به نکات جذاب زندگی شهید پرداخته‌اید؟
کتاب از زمان ازدواج شهید آغاز می‌شود. اصلا موافق نیستم که کتاب را خطی شروع کنیم، چون قرار نیست گزارش واطلاعاتی را بدهیم که برای مخاطب جذابیت ندارد و کسالت‌آور است. در کتاب «آخرین آواز قو» به بخش‌هایی از زندگی شهید و اتفاقاتی پرداخته‌ام که منحصر به خود شهید است. مثلا به ازدواج ایشان پرداخته‌ام که بسیار ساده برگزار شده است.
 
معمولا وقتی زندگینامه شهید برای نگاشتن به من واگذار می‌شود، ابتدا فرصتی می‌خواهم تا درمورد ایشان مطالعه‌ای داشته باشم، ببینم از عهده کار برمی‌آیم یا خیر سپس کار را می‌پذیرم. زندگینامه این شهید را که مطالعه کردم، احساس کردم شخصیت جدی و متعهد است و در عین حال بسیار مهربان هستند که بعدها که با خانواده ایشان گفتگو کردم، آنها هم به این نکته اشاره کردند که شهید بسیار رئوف بودند.
 


مصاحبه را خودتان انجام دادید یا از قبل جمع‌آوری شده بود و در اختیار شما قرار گرفت؟
مصاحبه‌ها از سوی انتشارات برای من ارسال شد. البته من به این مصاحبه‌ها‌ اکتفا نمی‌کنم، چون برای متولد شدن یک قصه به مواردی بیشتر از این مصاحبه‌ها احتیاج داریم. جاهایی که احساس می‌کردم کمبودهایی وجود دارد با خانواده و دوستان شهید گفتگو می‌کردم.
 
از این کتاب‌ که بگذریم این سوال مطرح است که چگونه می‌توانیم از زندگی شخصیت‌ها و شهدای انقلاب و دفاع مقدس رمان زندگی‌نامه‌‌ای بنویسیم و در این عرصه تا چه اندازه می‌توانیم وارد عالم خیال شویم و دست به تخیل بزنیم؟
 
من برای نگارش کتاب «آخرین آواز قو»، چهار کتاب درباره چهار فرمانده بزرگ را خواندم و معتقدم اگر در در داستان تخیل بکار نرود، اصلا داستان نیست. قالب‌های ادبی، تعریف شده هستند. خاطره‌نویسی؛ یعنی هرچه راوی بگوید، بنویسیم. اگر هر اطلاعاتی بدون کمک‌گرفتن از شخصیت‌پردازی نگاشته شود، این قالب، تاریخ شفاهی است و اگر بخواهیم موارد و اتفاقاتی را بدون در نظر گرفتن زمان و مکان بیان کنیم، به نوعی اقدام به نگارش زندگینامه کرده‌ایم. اما نکته اینجاست که وقتی داستان قصه داشته باشد، خیلی راحت می‌شود آن را تبدیل به فیلم و انیمیشن کرد.
 
دلیل اینکه برخی جوانان از ادبیات پایداری فاصله گرفته‌اند، 90 درصد بخاطر نویسنده‌های ضعیف بوده است که شهد را به گونه‌ای معرفی کرده‌اند که جوانان احساس می‌کنند خیلی با آنها فاصله دارند و نمی‌توانند همذات‌پنداری کنند و یا اینکه احساس می‌کنند، همچین چیزی امکان ندارد. 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها