شهید محمدرسول رضایی در 19 تیرماه 1353 در اسدآباد همدان متولد شد و در حالی که بهعنوان بزرگترین فرزند خانواده کمکحال پدر و مادر بود و دانشآموز 13 ساله مدرسه راهنمایی امیركبیر اسدآباد به حساب میآمد با دستکاری در شناسنامهاش عازم جبهههای حق علیه باطل شد و در دومین اعزام خود با شرکت در عملیات بیتالمقدس 2 در 30 دیماه 1366 در ارتفاعات غرب شهر ماووت عراق به فیض شهادت نائل آمد. محمدرسول به دوستانش وصیت كرده بود «در تشییع جنازه من پرچم آمریكا را به آتش بكشید تا مردم بدانند من ضدآمریكایی و تابع ولایت فقیه هستم.» آری او اینچنین بود که تصویرش بر دیواره اتاق رهبر معظم انقلاب اسلامی نصب شده و روح بلند و استکبارستیز او بود که سالها پیش به عنوان کوچکترین شهید اسدآباد همدان در تشییع جنازهاش پرچم آمریکا را همکلاسیهایش به آتش کشیدند و نه فقط بر دیوار اتاق رهبر که بر دیوار شهر و بسیاری از دیوارهای دیگر نصب شده بود.
فاطمه بگزاده، نویسنده جوان همدانی که قلم توانایی در حوزه شهید و شهادت دارد، در تازهترین اثر خود با عنوان «محمدرسول، آن مرد کوچک» خاطرات شهید محمدرسول رضایی را به رشته تحریر درآورده که از سوی انتشارات حماسه ماندگار به چاپ رسیده است. در ادامه گفتوگو با این نویسنده را میخوانیم.
چه شد که تصمیم گرفتید درباره شهید محمدرسول رضایی بنویسید؟
شهید محمدرسول رضایی در سالهای 1399 و 1400، طی دو سال پیاپی بهعنوان شهید شاخص دانشآموزی کشور از طرف سازمان بسیج دانشآموزی تهران معرفی شد، چون محمدرسول یک وصیت تاریخی دارد. در وصیتنامه شهید آمده است که در تشییع جنازه من پرچم آمریکا را به آتش بکشید تا مردم بدانند که من ضد آمریکایی و تابع ولایت فقیه هستم.
دلیل انتخاب عنوان «محمدرسول، آن مرد کوچک» برای کتاب نیز این بود که محمدرسول با سن کمش، رفتارهای کریمانهای داشت که از یک مرد انتظار میرفت. بهعنوان مثال آن زمان چون گاز نبوده، مردم از بخاریهای نفتی برای گرمایش استفاده میکردند و برای تهیه آن باید در صفهای طولانی منتظر میماندند و چون پدر محمدرسول مغازه داشته و نمیتوانسته مغازه را رها کند، محمدرسول برای تهیه نفت میرفته، اما هربار که برمیگشته، میگفته پول یا کوپن را گم کردهام و چندبار هم پدرش تنبیهش میکند. یک بار که پدرش بدون اینکه محمدرسول متوجه شود به دنبالش میرود، میبیند او پول را میدهد و نفت را میگیرد و با خود میگوید که خدا را شکر که پسرم پول و کوپن را گم نکرده، اما میبیند که محمدرسول بهجای اینکه به منزل خودشان بیاید به منزل پیرزنی میرود که فرزندی ندارد و مستضعف است و متوجه میشود محمدرسول هربار نفت را به او میداده است.
همچنین محمدرسول، دوستی داشته که پدرش از داربست افتاده و پایش میشکند. مادرش میبیند که محمدرسول هربار غذایش را نصف میکند و مقداری از آن را کنار میگذارد. مادر که جویا میشود، میگوید پدر دوستم پایش شکسته و نمیتواند سر کار برود و تا وقتی که پای پدرش خوب شود، من برای دوستم غذا میبرم.
محمدرسول دوبار به جبهه اعزام میشود. اولین بار که اعزام میشود تقریبا 12 سالش بوده و بار دوم هم تازه پا در 13 سالگی گذاشته بود و در کل کمتر از دو ماه سابقه جبهه دارد. عکس معروفی هم دارد که دراز کشیده و اسلحه کنارش است. این عکس یک عکس ملی است که مدتی هم در اتاق رهبر معظم انقلاب اسلامی بوده است. سازمان بسیج دانشآموزی یادواره بزرگی برای محمدرسول برگزار کرد که در برنامه شاد و روبیکا بهطور زنده پخش شد. کتابی که در رابطه با خاطرات محمدرسول ویژه نوجوان منتشر شده، شامل کل خاطرات شهید است و کتاب «محمدرسول، آن مرد کوچک» که در تهران به چاپ رسیده دربردارنده گزیده خاطرات محمدرسول است.
منطق این کتاب و ویژگی بارز آن از نظر شما چیست؟
وقتی زندگینامه شهید محمدرسول را برای نگارش انتخاب کردم، همه به من میگفتند که محمدرسول، 13 سالش تمام نشده بود که شهید شده و شهید 13 ساله هیچ چیزی ندارد که بخواهی درموردش بنویسی، اما من چون وصیتنامه شهید را خوانده بودم، با خود گفتم این نوجوان وقتی همچین وصیتنامهای را مینویسد و در این سن کم، کارهای خیلی بزرگی انجام داده، حتما امکان نگارش اثر در مورد وی وجود دارد. بیش از 30 ساعت مصاحبه انجام شد و چون برای گروه سنی نوجوان نوشته میشد، دیگر نمیتوانستیم بیشتر از این کار را ادامه دهیم، زیرا نوجوانان امروز زیاد اهل کتاب خواندن نیستند؛ بنابراین گزیده خاطرات محمدرسول را بهصورت داستانی در کتاب «محمدرسول، آن مرد کوچک» آوردیم و کتاب «محمد، رسول ولایت» به خاطرات این شهید بهصورت کامل پرداخته است.
علاوه بر وصیتنامه شهید، کارهایی که محمدرسول در جبهه انجام میداده، انگیزه من برای نگارش خاطرات این شهید بود. در یکی از خاطرات شهید آمده است که در سفری که با یکی از دوستانش به کرمانشاه داشته، زمان برگشت دیروقت میشود و سوار یک ماشین میشوند و راننده ترانه گذاشته بوده، به راننده میگوید ما رزمنده هستیم و صدای زن اجنبی گوش نمیدهیم، راننده میگوید پس پیاده شوید، آنها هم در تاریکی شب و بیابان خطر را به جان میخرند و پیاده میشوند، فقط بخاطر اینکه به آن ترانه گوش ندهند.
جمعآوری اطلاعات و مصاحبهها به چه صورت انجام شد؟
مصاحبهها را با خانواده و دوستان شهید انجام دادم. سعی میکردم مصاحبهها را خودم انجام دهم که شخصیت شهید را بهتر بشناسم.
مهمترین نکتهای که کتاب «محمدرسول، آن مرد کوچک» با مخاطب در میان میگذارد از نظر خودتان کدام است؟
مهمترین نکتهای که نوجوانان میتوانند از این کتاب دریافت کنند، این است که آمریکا دشمن ما بوده و هست و اینکه شهید گفته در تشییع جنازه من پرچم آمریکا را به آتش بکشید، گویی شهید واقعا آینده را میدیده و مهمترین ویژگی کتاب، همین وصیتنامه شهید است که خانواده محمدرسول خیلی تلاش میکنند تا وصیتنامهای از شهید پیدا کنند، در ابتدا فکر میکردند شاید هیچ وصیتنامهای ننوشته باشد. از قضا روزی دوست محمدرسول را میبینند که میگوید خبر دارد که محمدرسول وصیتنامه خود را نوشته است. مادر شهید همهجا را میگردد، اما وصیتنامه را پیدا نمیکند. مادر محمدرسول هروقت دلتنگ پسرش میشده، سوره یاسین را میخوانده و این بار تصمیم میگیرد سوره یوسف را بخواند، وقتی قرآن را باز میکند و به سوره یوسف میرسد، وصیتنامه محمدرسول را میبیند و این وصیتنامه یک وصیت تاریخی شد که هرسال موقع سالگرد شهید در گلزار شهدای اسدآباد به وصیتش عمل میکنند.
قرار است فیلمنامه این اثر از سوی آقای حسین تبریزی نگاشته شود.
اگر بخواهیم از کلیشهها دوری کنیم، بهنظرتان چه نکاتی از زندگی شهید را باید بنویسیم تا برای مخاطب تازگی داشته باشد؟ چه زمان میتوانیم بگوییم نویسنده در این مسیر موفق بوده است؟
جوان امروز ما نمیداند انقلاب از کجا سرچشمه گرفته و حتی شاید نمیداند شهید و شهادت یعنی چه، به همین دلیل ما در فضای مجازی خیلی تلفات میدهیم. برای پیروزی انقلاب اسلامی خیلی زحمت کشیده شده و خیلی از شهدا نوجوان و جوان بودند و اگر جوانان ما بدانند و آگاه باشند که آنها برای چه اهدافی از جان خود گذشتند، با جان و دل از این انقلاب محافظت میکنند و چه چیزی بهتر از کتابهایی که درباره شهدا نگاشته میشود و خوشبختانه کتاب «محمدرسول، آن مرد کوچک»، یک هزار نسخه چاپ شد و در هفته اول به فروش رسید.
در حوزه ادبیات مقاومت اثر دیگری دارید؟
چهار اثر دیگر در حوزه کودک و نوجوان نوشتهام. کتاب «یک آقا مهندس مهربان» درمورد شهید محسن وزوایی، «آن مرد قهرمان» درمورد شهید محمدرضا دستواره، «پل کوچولو» درباره شهید حسن زمانی و «آبی مثل دریا» درمورد مرتضی مفاخر که منتشر شدهاند و افتخار این را داشتهام که نویسنده کتاب کودک و نوجوان در رابطه با شهید عباس بابایی با عنوان «قهرمان ابرها» بودهام و این کتاب هم تا پایان امسال چاپ میشود.
نظر شما