مریم منصوری درباره نمایشنامه «آمده بودیم اینجا بمیریم» گفت:
کاراکترها از غبار تاریخ بیرون آمدند/ نمایشنامهای که به زنان و خرمشهر میپردازد
از همه جذابتر خانواده شهید محمد جهانآرا بود. مادر نمایش خیلی تحتتاثیر مادر شهیدان جهانآرا است. ضمن اینکه از نحوه شهادت شهید جهانآرا نیز الهام گرفتم و در نهایت تخیل، تخیل و تخیل. تاکید میکنم که این یک نمایش مستند نیست. همواره در هنگام اجرای اثر میگفتم که نمایش از رئالیسم به نفع شاعرانگی تخطی کرده و هدف روایت زنانه از جنگ بود.
موضوع و درام نمایش شما مبتنی بر چه المانهایی است؟
نمایشنامه «آمده بودیم اینجا بمیریم»، درباره یک خانواده خرمشهری است که یکی از بچههای آنها که فرمانده سپاه است، هواپیمایش در راه تهران منفجر میشود و هیچ اثر دیگری از آن پیدا نمیشود. یکی دیگر از فرزندان در هنگام تخلیه شهر (دختر بزرگ خانواده) مفقودالاثر میشود و هیچ نشانهای از او پیدا نمیشود و یکسری حاشیهها و حرف و حدیثها هم پشت او مطرح میشود.
این خانواده در جنگ ۲ تا از فرزندانش را از دست میدهد که هیچ ردی از آنها نیست. به همین خاطر پس از پایان جنگ به اصرار مادر به خرمشهر برمیگردند و تداعی خاطرات را با چهره مخروبه شهر انجام میدهد. تقابل زندگی که به واسطه جنگ، خانه آنها مقر نیروهای عراقی میشود و مادر در بازگشت، تلاش میکند فرزندانش را پیدا کند و چهره مخروبه و دستمالی شده و جنگزده شهر، در فاصله نزدیکتر خانه آنها باعث میشود که تمام تلاشهای مادر با دیوار و با یک سد روانی و واقعی مواجه شود و نمایشنامه با مرگ پدر که دچار بیماری شده در خرمشهر تمام میشود و انگار دیگر امکانی برای زندگی نیست.
پروسه نوشتن اثر چگونه طی شد؟
انقدر در منطقه خاورمیانه جنگ وجود دارد، لزومی نیست که خیلی به ذهنتان فشار بیاورید که بخواهید مورد مثالی در ذهنتان شکل بگیرد. تا جایی که یادمان است در منطقه خاورمیانه همواره جنگ بوده. از افغانستان، عراق، کویت، سوریه، لبنان و... هیچوقت هیچ انسانی هرگز به مصیبت و جنگ عادت نمیکند و جنگ همواره مصیبتی است که زندگی را تعطیل میکند. چند سال پیش در تبریز جشنوارهای به نام «صلح» به دبیری نادر برهانی مرند برگزار شد و من در آن شرکت کردم.
میخواستم روند معکوس بروم و چون نمایش قبلی من در میدان تحریریه، به نام «تور عروسی مامان» از یک تمهید شکسپیری استفاده کردم و کوشیدم با اتکا به وقایع مصر، وضعیت زنان خاورمیانه را به نمایش بگذارم. در این نمایشنامه نمیخواستم به هیچ جای دیگری بروم. نگاه فقط به مصائب جنگ در ایران بود. میخواستم ترس و مصائب جنگ را که شاید یکی از طولانیترین جنگها بود بررسی کنم.
درواقع انقدر از مصائبی که به خرمشهر رفته بنویسم که درواقع جنگ انقدر زندگی را محدود میکند که میخواستم بگویم دل کاراکترهای من برای صلح لک زده است. که البته این نمایش در جشنواره صلح مورد اقبال قرار نگرفت و در جشنواره تئاتر مقاومت جوایز خوبی گرفت.
علت تاکید بر نگاه زنانه و سایه انداختن آن بر نمایشنامه بفرمایید؟
دلیل اینکه اسم این شهر، خرمشهر انتخاب میشود، زیبایی و مدرنیته آن بود که با دیگر شهرها تمایز داشت. اولین ماشینها، امکانات رفاهی به واسطه تسلط انگلیسیها و سپس آبادانیها در این شهر بیشتر از دیگر شهرهای منطقه دیده میشد.
همه ویژگیهای خرمشهر باعث شد خرمشهر را یک زنی فرض کنم که نیروهای خارجی، انگلیسی و امریکاییها و صدام به آن بی مهریهای بسیاری داشتند. صدام که میگفت دو روزه خرمشهر را میگیرم که البته نتوانست و چند ماهی طول کشید. این واقعیت است که جنگ چهره مردانه دارد و معمولا به مشکلات روانی، جسمی و زخمهای سربازانی میپردازد که در جبهه حضور دارند؛ اما در جنگ زخمهای نامرئی و نادیدنی و بسیار عمیقی برای زنها به وجود میآید. در کنار تمام روایتهای مردانه از جنگ، روایت زنانهای از جنگ ارائه دادم. اما مشکلات مردان نیز در این نمایش نادیده گرفته نشده است. پدر نمایش دچار شک روانی شده و مادر ستون خانواده است.
خانوادهای که جنبه زنانهای دارد. محمد صادق کودک پنج ساله نمایش، که بیشتر خاطرهاش از تهران، به مادر انتقاد دارد که چرا برگشتیم خرمشهر؟ حتی نسل نو مادر را مورد قضاوت و انتقاد قرار میدهد و این مواجهه نسلها و تنهایی مادر و بیماری پدر، درام را شکل میدهد. همه اینها باعث میشود نقش مادر پر رنگتر شود. چه در بازگشت به خرمشهر، چه در نگه داشتن شاکله خانواده و خانه. خانهای که خالی شده و هویت واقعی آن از دست رفته اما ستونی دارد که مادر است و چارهای جز ایستادن ندارد. وضعیت آنها خیلی شبیه خود خرمشهر، زن زیبایی است که دولتمردان از دور و نزدیک تا امریکا و... همه به آن زخمی زدهاند و رفتند و الان از چهره خرمشهر چیزی نمانده.
همین الان خرمشهر همچنان تخریبهای جنگ را روی در و دیوار خود دارد و این باعث شرمندگی ما در مقابل خرمشهر است. مردمی که به نظرم حقشان بود به خاطر مصائبی که دیده بودند، از آنها سپاسگذاری شود و با افتخار از آنها تقدیر به عمل آید.
از چه منابع و کتابهایی در خلق کاراکترها استفاده کردید؟ شیوه پژوهش در این اثر چگونه بود؟
با توجه به اینکه خرمشهری نیستم، این کار خیلی متکی به پژوهش بود. پژوهش میدانی را آغاز کردم. دانشجوی کارشناسی ارشد سینما تئاتر بودم و با اردوی دانشگاه سفر به مناطق جنگی را تجربه کردم. محل اقامت سربازان در طول جنگ را دیدیم. فکه، هویزه و خرمشهر و محل شهادت چمران و ابراهیم هادی را دیدم. یک شب که رفته بودیم خرمشهر، اتوبوس دانشکده کنار خانهای ایستاده بود که به کارون میرسید، یک خانه با سقفی بلند و چراغ زرد و پنجرهها و آثار تیر و گلوله خیلی توجه مرا به خود جلب کرد و یک آقایی هم سن و سال پدر نمایش بیرون آمد و نوشته جلوی اتوبوس را خواند و فهمید به اردو آمدیم. از او راجع به خانهاش پرسیدم و اینکه هنوز جای تیر روی در و دیوار بود و گفت: «بله وقتی خرمشهر را میگیرند، یکی از محلهای اسکان نیروهای عراقی، خانه ما بوده.» از او خواستم خانه را نشانم دهد.
در خانه را باز کرد و معماری قدیمی و دالان و... توی حافظهام ثبت شد. درواقع اولین گام پژوهش، سفر به خرمشهر و صحبت با مردم بود. گام دوم جمع آوری عکسها و مطالعات کتابخانهای بود و کم کم کاراکترها از غبار تاریخ بیرون آمدند. مثلا وقتی که نیروهای عراقی و خودی با هم در شهر بودند و یک مستندسازی میرود به جنگ و صداها را جمعآوری کند و هرگز برنمیگردد. کاراکتر داماد نمایش، از این اتفاق الهام گرفته شده است. از همه جذابتر خانواده شهید محمد جهانآرا بود.
مادر نمایش خیلی تحتتاثیر مادر شهیدان جهانآرا است. ضمن اینکه از نحوه شهادت شهید جهانآرا نیز الهام گرفتم و در نهایت تخیل، تخیل و تخیل. تاکید میکنم که این یک نمایش مستند نیست. همواره در هنگام اجرای اثر میگفتم که نمایش از رئالیسم به نفع شاعرانگی تخطی کرده و هدف روایت زنانه از جنگ بود. بخشی از خطوط مردانه درام ارسطویی را رعایت نکردم. نمایش، روایت ارسطویی ندارد.
شاعرانه غیرخطی است. راویان زنانی است که احساسات و کیفیت درونی زندگیشان مهمتر از کیفیت بیرونی وقایع است.
آیا در مسیر ادامه کار خود، بار دیگر سراغ این موضوع خواهید رفت؟
تا به حال هر کاری که نوشتم برای خودم چالشی داشته و دغدغهای نسبت به آن داشتم که به یکسری از نیازهای درونی من پاسخ میداد. به همین خاطر، انقدر در منطقه پر تلاطم و مصیبتخیزی زندگی میکنیم که نمیتوانم قطعی بگویم. انسان وجودی سیال در زمان است. امکان دارد یک ماه دیگر در سیر مطالعات تاریخی یا سیر زندگیام به مسئلهای برخورد کنم که دوباره مرا به زندگی زنها و وجه دیگری از حضور بانوان برساند. در جهان تئاتر و به خصوص در کارگردانی، فضا مردانه است.
وقتی کار را کارگردانی میکنم، ترجیح میدهم صدای زنان و صدای کسانی باشم که صدایی ندارند. البته مصائبی که به مردها رفته کوچک و کم نیست و اصلا نمیشود به سادگی از آن عبور کرد. ضمن اینکه حضور بیشتر اجتماعی در تغییر وضعیت اجتماعی آنها تاثیر گذاشته است؛ اما همچنان احتیاج داریم که راوی این صدا باشیم.
و نکته پایانی اینکه میخواستم اندوه خودم را برای اتفاقاتی که در ساختمان متروپل آبادان افتاده، اعلام کنم و از این واقعه تلخ ابراز تاسف کنم.
نظر شما