به این بهانه گفتوگویی داشتیم با فریبا اسدی، نویسنده آثاری همچون مجموعه داستانهای «کاجهای سوزنی» «شال گردنی برای غریبه»، «چشمکی از سر اجبار»، «پاتوق بچه معروفها»، «خیابان رسالت» و داستان تازه منتشر شده بلند «باور کن ندیدمت» و همچنین مقالهها ویادداشتهای متعدد.
وی در شهر لالههای واژگون و آبشارهای زیبا، الیگودرز به دنیا آمده است؛ در خانوادهای پرجمعیت که همیشه پر از میهمان بود. بیشتر شبهای کودکیاش پدر برای فرزندان «شاهنامه» میخواند. قصه هم زیاد میگفت؛ مثلاً قصه «ماه طوطی» که هنوز هم آنرا دوست دارد؛ زیرا تعلیقی که در این داستان بود به شدت جذبش میکرد. همیشه تا دیروقت بیدار میماند و اصرار داشت، پدر کتاب بخواند. سرانجام چگونه آن دختر از زندان دیو رها شد؛ یا همان جا ماند و پوسید که البته هیچوقت جواب را به دست نیاورد و این خود مقدمه و انگیزهای شد برای این نویسنده که به دنیای قصهنویسی و شور و هیجان آن علاقهمند شوم.
تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته مدیریت فرهنگی به پایان رسانده است. فنون و اصول نویسندگی را هم نزد استادان بزرگ آموخت. وی معتقد است: نویسنده مسئولیت سنگینی به عهده دارد که سالها پس از نوشتن یک کتاب همچنان با مخاطب در ارتباط است و هر کلمه مانند تیری است که از چله کمان رها شده و باز نمیگردد؛ بلکه دائم تبعات آنرا دریافت میکند و به ضعف و قوت کار خود پی میبرد.
از اولین نوشتههای خود بگویید؟
کم و بیش به خاطر دارم؛ بهعنوان مثال کتابهای داستانی را از کتابخانه مدرسه امانت میگرفتم و با قلم خودم آنها را بازنویسی میکردم یا هنگامی که به دلیل حواسپرتی فراموش میکردم انشا بنویسم از روی برگه سفید برای معلم میخواندم که بارها بهخاطر این موضوع از کلاس اخراج شدم! البته ناگفته نماند مورد تشویق برخی از معلمها نیز قرار میگرفتم.
برنامه و زمان خاصی را به نوشتن اختصاص میدهید؟
خیر. ممکن است چندین ماه اصلا دست به قلم نبرم به دلیل مشغلهها و چالشهای زندگی شخصی یا مراحل پیش از نوشتن مانند پژوهش و مطالعه میدانی و کتابخانهای؛ اما همچنین گاهی برای مدت طولانی مشغول نوشتن میشوم. اغلب اوقات صبح زود شروع میکنم چرا که انرژی و نشاط بیشتری در خودم احساس میکنم.
بهعنوان یک نویسنده زن، آیا موانعی را تجربه کردید؟ و اینکه خانواده چطور از شما حمایت میکند؟
جواب این سوال کمی شخصی است؛ خانواده من بهشدت مخالف بوده و هستند و کلا نه با شخص من بلکه با هنرمند بودن زن کنار نمیآیند. برای رسیدن به این جایگاهی که اکنون قرار دارم موانع بسیاری را پشت سر گذاشتهام اما هرگز تسلیم نشدم. مدیریت کردن نقش مادری و نویسندگی در کنار یکدیگر، بسیار دشوار است و نیاز به توانمندی و صبر فراوان دارد. من سعی کردهام درحالیکه زندگی میکنم بنویسم و درحالیکه مینویسم زندگی معمولی خودم را داشته باشم. حالا بماند که اغلب اوقات از تفریحات و میهمانیها و حتی خواب خود میگذرم اما بازی اندیشه و احساس را دوست دارم و اگر دوباره متولد شوم حتما به سراغ قلم میروم.
آیا نویسندگی شغل محسوب میشود؟
نویسندگی با سایر شغلها متفاوت است و روی درآمد آن نمیشود حساب کرد. در اغلب مشاغل یک کار معمولی با درآمدی مشخص نصیب شما میشود و تقریباً بعد از اتمام کار دیگر با ارباب رجوع یا مشتری کاری ندارید؛ اما نویسنده چون خوراک فکری مردم جامعه را تهیه میکند، مسئولیت سنگینی به عهده دارد که سالها پس از نوشتن یک کتاب همچنان با مخاطب در ارتباط است و هر کلمه مانند تیری است که از چله کمان رها شده و باز نمیگردد؛ بلکه دائم تبعات آنرا دریافت میکند و به ضعف و قوت کار خود پی میبرد. پس رابطه خاصی میان پدیدآورنده و مخاطب ایجاد میشود یعنی هم تاثیر میپذیرد و هم تاثیر میگذارد.
آیا شخصیتهای داستانهای شما واقعی هستند؟ به طور مثال در کتاب «کاجهای سوزنی» آقا عدلی در داستان «آن طرف جاده» یا «مرد نارنجیپوش» در آخرین خواب نارنجی یا پریوش در قصه «آرامش تیغ» و سایر شخصیتها؟
اغلب شخصیتها و موضوعات واقعی هستند که آنها را از زندگی مردم اطرافم یا از مناطقی که سفر میکنم الهام میگیرم؛ اما برخی از آنها ساخته و پرداخته ذهنم هستند. بهطور مثال شخصیتهای گلنار، شاپور و ارباب در داستان «فقط یک گلوله» از واقعیت سرچشمه گرفته و بسیاری از مخاطبانم ارتباط بسیار عمیقی با قصه برقرار کرده بودند که از بنده درخواست میکردند که آیا امکان ملاقات کردن آنها وجود دارد؟
همه گروههای سنی مخاطب من هستند و با تمام اقشار جامعه ارتباط خوبی برقرار میکنم. قطعا بهعنوان یک نویسنده هنگامی که دست به قلم میشوم، هدفی فراتر از نوشتن خاطرات و دلنوشتههای روزانه را دنبال میکنم در غیر این صورت بهترین سالهای عمرم را به طور جدی صرف این کار نمیکردم.
تا به حال به این فکر کردید که داستان زندگی خود را بنویسید؟
پاسخ سؤال شما هم بله و هم خیر است. در برخی از کارهایم، غیرمستقیم، ردپایی از زندگی شخصیام را به رشته تحریر درآوردهام. شاید به این علت که چیزی را که در زندگی به دنبالش هستم هنوز به دست نیاوردهام؛ اما خیلی وقتها افراد زیادی زندگیشان را برای من میفرستند و مایل هستند به قلم در بیاورم که این نشانه لطف این عزیزان به من است.
پیشنهادی برای تبدیل آثارتان به صورت فیلم یا نمایش داشتهاید؟
بله، خوشبختانه دو داستان از کتاب «کاجهای سوزنی» و «شال گردنی برای غریبه» تبدیل به فیلم کوتاه شدهاند. اولین فیلم به نام: «آن طرف جاده» به کارگردانی فاطمه اسدی و بازی بیژن رافعی و مرحوم حجتاله نجفپور که فکر میکنم جزو آخرین بازی ایشان در شهریور ماه 1399 بود و دومین فیلم کوتاه «خواب طوفان» ساخته همین کارگردان است.
بهمناسبت روز قلم برای نویسندگان زن چه صحبتی دارید؟
هرگز از موانع مسیر و بیمهریها نهراسند و زن بودن را مانع راهشان ندانند. اگر صبوری پیشه کنند و پشتکار داشته باشند، قطعا طعم شیرین موفقیت را خواهند چشید.
نظر شما