در این شماره از پرونده، با لیلا مهدوی، نویسنده رمان «نشان حُسن» گفتوگویی داشتهایم که بنابر دغدغه خود، به زندگی خاندان امام حسن مجتبی علیهالسلام پرداخته است و نقش آنها را در واقعه عاشورا به ما نشان میدهد.
«نشان حُسن» از خاندان امام حسن مجتبی (ع) میگوید. چهطور به ایده و سیر داستان رسیدید؟
«نشان حسن» با یک عنوان دیگری قرار بود داستان زندگی حضرت قاسم (ع) باشد. در مورد شخصیت قاسم ابن حسن در تاریخ متقن و کتابهای تاریخی متقدم یعنی قبل از قرن پنجم و ششم هجری قمری، اطلاعات زیادی نداریم که در حد چندصفحه است. میشود در موردشان داستان نوشت و خردهروایتهای تاریخی مربوط را پیدا و تخیل کرد، چون شخصیت معصوم نیستند؛ اما در فضای منطق، کما اینکه در این رمان هم، این خردهروایتها را داریم. وقتی وارد حیطه پژوهش شدم دیدم خاندان امام حسن (ع) خیلی مظلوم و گمنام هستند مثل خود ایشان. ما در مورد این خاندان در بهترین شرایط اطلاعاتمان خیلی کم است و به جز حضرت قاسم، ممکن است فقط حسن مثنی و عبدالله ابن حسن را بشناسیم و چیزی از عمرو ابن حسن شهید کربلا نشنیدهایم. از خواهرانشان چیزی نشنیدهایم مگر همسر امام سجاد (ع). این شخصیتها نقشی برعهده داشتند و ایفا کردهاند؛ اینها وارد چالش میشوند. وقتی تاریخ را میخوانیم شخصیتی داریم به نام عمر اطرف؛ فرزند امام علی و برادر کوچک امام حسین هستند و از شخصیتهای مذهبی مشهور. از ایشان در تاریخ نقل زیاد است؛ ولی مانع رفتن میشوند و سعی میکنند هم برادرشان و هم خاندان و اهل بیت امام حسین و امام حسن را از سفر منصرف کنند. این چالش به هر حال به وجود میآید و چه اتفاقی میافتد که زید ابن حسن نمیرود، که حسن مثنی میرود، که این شخص میشود راوی کربلا. اینها همه سوال ذهنی است، و همهشان هم بر اساس تاریخ.
استخوانبندی کتاب «نشان حسن» دقیقا بر اساس تاریخی است که با حساسیت از بین کتابها انتخاب کردم. خیلی موقعیتهای دراماتیک داشتم که در منابع دستدوم یعنی بعد از قرن ششم و قبل از معاصر درباره آنها صحبت شده بود؛ مثل تعداد فرزندان امام حسن، و به نفع داستان بود که از آنها استفاده میکردم؛ اما نمیخواستم کوچکترین خدشهای به حقیقت و واقعیت داستان وارد شود. این مسیر رسیدن به ایده و سیر داستان بود. در مورد سیر داستان هم، نکته خیلی مهم دیگری وجود دارد؛ داشتم کتاب ادب الهی حاجآقا مجتبی تهرانی را میخواندم، که مسئله کناررفتن پرده شک و تابیدن نور ایمان، ذهنم را مشغول کرده بود. این مسئله دغدغه ذهنی من بود؛ اینکه چه فرقی وجود دارد بین آدمی که میرود و میرسد به هدف، با آدمی که بهخصوص در مورد واقعه کربلا جا میماند. فرزندان امام حسن میروند و میرسند؛ اگر چه نسب و سبب هردو تأثیرگذارند و اینها آقازاده بودند و سلاله حضرت امیر، و خون پاک در رگشان بود؛ اما برای رسیدن چه تلاشی کردند و با چه چالشهایی مواجه شدند و از چه گذشتند و به چه رسیدند. اینها هرکدام برای رسیدن جنگیدند. جهاد اکبری که کردند بسیار سخت بوده است، شاید سختتر از جهادی که در عاشورا داشتند. آن گذشتن و اعتمادکردن، و جمله خیلی معروف حضرت قاسم که مرگ را شیرینتر از عسل میدانند و از همان لحظه تردید و چالش ایشان رفع میشود.
سیر داستان این است که سه شخصیت در مواجهه با یک انتخاب سخت قرار میگیرند و درواقع علیه خودشان باید انتخاب کنند و پیش بروند. آن سه شخصیت را جدا کردم و مراتب ادب الهی را درموردشان نوشتهام؛ عمل، ایمان، شهود و فانیشدن در خدا و رسیدن به نقطه اوج. داستان «نشان حسن» مثل خیلی از داستانهای عاشورایی که نسبت نزدیکی با واقعه دارد و گزارش میدهد، داستان خیر و شر است؛ یعنی ما شخصیت خاکستری هم داریم، که جا میماند؛ اما شخصیتهایی هم در مسیر پیرنگ داستان حضور دارند که جا نماندند و از آنطرف شخصیتهایی که سقوط کردند یا به سمت پستی و نیستی رفتند. اینها سیر و منطق داستان من بودند برای رسیدن به پیامی که بارز نباشد و در خطوط داستان باشد.
چه شخصیتهایی از خاندان امام حسن (ع) در این داستان و بهویژه در کربلا حضور داشتند؟
از خاندان امام حسن (ع) دو تن از همسران ایشان به نامهای نفیله و خوله، پسرانشان به نامهای حسن مثنی یا حسن ابن الحسن، عمرو ابن الحسن، عبدالله ابن الحسن و حضرت قاسم (ع) و دخترشان فاطمه که همسر امام سجاد (ع) و مادر امام باقر (ع) هستند، در واقعه عاشورا و صحنه کربلا حضور داشتند. در داستان هم علاوهبر این شخصیتها، زید ابن الحسن و همچنین نفیسه خاتون دختر امام حسن و همسر عبدالله بن زبیر در داستان است که اتفاقا چالش خاصی هم دارد.
حضرت قاسم (ع) و سرگذشت ایشان در کربلا، کدام بخش داستان شما را تشکیل میدهد؟ محور است و جانِ کلام به ایشان برمیگردد یا زندگیشان تکهای است از پازل داستان؟
جان داستان، آن چالش درونی حضرت قاسم ابن الحسن است که میگوید عموجان آیا ما نیز کشته خواهیم شد؟ و اباعبدالله میفرمایند مرگ در نظرت چگونه است؟ میگوید احلی من العسل. تردیدها کنار میرود، نور ایمان و اطمینان به قلب این نوجوان 13، 14 ساله میتابد و شک در یکلحظه کنار میرود. به نظر من این شکوه و جانِ داستان «نشان حسن» است.
به فرم داستان بپردازیم؛ راوی اول شخص برای اثری که دینی است و حساسیتهای روایی خود را دارد، انتخاب چالشبرانگیزی به نظر میرسد. نوشتن این زاویهدید چهقدر توانست شما را به دلِ قصهتان ببرد و از پرداختن به سطوح سوژه و کلیشهگویی نجاتتان دهد؟ و چه تفاوتی با زاویه دانای کل در دیگر داستانهای مذهبی دارد؟
این دغدغه بسیار بزرگی است برای اهالی ادبیات دینی؛ زیرا ما نمیتوانیم به دلیل حضور شخصیت معصوم دانای کل داشته باشیم. من به شخصه هیچوقت چنین ریسکی نمیکنم که دانای کل را انتخاب کنم؛ در شرایطی که شخصیتهایی داریم نزدیک به معصومین علیهالسلام، مانند قمر بنی هاشم و حضرت زینب علیهالسلام. ادبیات آیینی یک مکتب است که به لحاظ محتوا، از سایر مکاتب جدا میشود، نه به لحاظ فرم؛ اما محدودیتهایی دارد. ورود به ادبیات آیینی میتواند بهخاطر حفظ حرمت و حریم و احترام، خلق خیلی از موقعیتهای دراماتیک را از نویسنده بگیرد. حرفهایی که دارم الان میزنم از قلبم برمیآید. خوب است که فرصتی ایجاد شده است تا این حرفهایم را بگویم.
ببینید، نوشتن از عاشورا مانند خواندن زیارتنامه است؛ توصیه شده است وقتی زیارتنامه میخوانید باید با ادب بنشینید. پس کلمه و انتخاب آن باید در کمال ادب باشد. ما اجازه نداریم در ادبیات آیینی از زبان معصوم تخیل کنیم؛ حالا اگر نویسندهای این کار را کرد مسئولیت شرعیاش با خود اوست. در این مورد حرفی ندارم؛ اما روایتهای اول شخصی که من بهکار بردم هیچکدام معصوم نیستند. سن حضرت قاسم علیهالسلام اگر بیشتر بود، حساسیتبرانگیزتر بود و ممکن بود که دربارهاش فکر کنم و روایت اول شخص را قبول نکنم و سوم شخص به کار ببرم. کما اینکه برای این داستان هم خیلی فکر کردم که اول شخص باشد یا سوم شخص؛ اما دیدم که محدودیتی ندارد و من در کلام امام حسین یا چیزهایی که منسوب میشد به ائمه، حتی ویرایش نیز نکردم. در «نشان حسن» نیز توجه کنید، من این ریسک را پذیرفتم؛ اما به کلام امام دست نزدم و طبق منابع دست اول آوردم. یکهو میبینید که زبان فرق دارد و همگن نیست با بقیه داستان؛ اما حتی تا اینجا هم دست نزدم. پس دقیقتر بخواهم بگویم من نمیتوانستم دانای کل را انتخاب کنم چون شخصیت معصوم داشتم و اصلا چنین زاویهدیدی جایز نبود و با پیرنگ قصه و چالشهای درونی آن نیز تناسبی نداشت. چه به لحاظ حفظ تقوا نسبتبه داستان و چه به لحاظ فنی، دانای کل اصلا مطرح نمیشد و درمورد سوم شخص نیز این مسئله مطرح میشود که من میخواستم سه تا مواجهه با چالش درونی افراد را نشان دهم و طبق پیرنگ و مضمون قصه، فرم ایجاب میکرد که حتما از روایتی استفاده شود که مونولوگها و درونیات را بیشتر نشان دهد. راوی اول شخص احساسیتر است؛ نه به اندازه دوم شخص ولی روایت احساسگرایانهای است. در ادبیات آیینی، فضایی داریم که براساس آن سعی میکنیم زبانمان احساسی نباشد، پس برای نشاندادن احساس باید از فرم کمک بگیریم که یکی از بارزترین فرمها، انتخاب راوی و زاویهدید است.
و درباره بحث کلیشهگویی؛ ما درباره آقازادهها داریم صحبت میکنیم که جان کلامشان از ما بالاتر است. ولی سعی کردم دنیای نوجوانانه را در شخصیتها بسازم؛ خصوصا درمورد شخصیت محبوبم در این داستان که عمرو ابن الحسن است توانستم این کار را انجام دهم، یا عبدالله را در فضای کودکانهای نگه داشتم؛ اما نباید یادمان برود که درست است قرار است اینها بر اساس ادبشان سنجیده شوند، ولی آقازاده و امامزاده هستند. این شخصیتها نوع صحبتکردنشان با مثلا پسر عمر بن سعد خیلی فرق دارد دیگر.
یکی از دلایلی که نویسندگان درباره عدم توجه کافی به داستان عاشورایی در نسبت با شعر عاشورایی، بیان میکنند این است که در داستان دینی و آیینی نمیتوان دست تخیل را باز گذاشت و به این دلیل بیشتر قصهها تکراری میشوند. تجربه شما از نوشتن این داستان اینطور بود یا میتوان با استفاده از تکنیکهایی، روایتهای بدیع از سوژههای دینی تولید کرد؟
این اعتقاد وجود دارد که واقعه عاشورا پر از موقعیتهای دراماتیکی است که ما نمیبینیم یا نمیدانیم؛ ولی حالاحالاها میشود از واقعه کربلا نوشت و من همین الان هم موقعیتهای خاصی از این واقعه به ذهنم میآید که قبلا نوشته نشده است؛ اما یک رویکردی هم در ادبیات وجود دارد که درمورد چیزی که صفر تا صدش را میدانیم، نمیشود رمان نوشت و از حیطه رمان خارج میشود و وارد ورطه روایت میشود. بعضی اوقات هم پاسخی وجود دارد تحت این عنوان که بله، صفرتاصدش را ما میدانیم؛ اما شیوه پرداخت ما، زاویههای مختلفی که در صحنه قرار میدهیم و از آن به داستان نگاه میکنیم و سوژهها و مضامین مختلف میتوانند از این موقعیت و بستر تاریخی رمان بیرون دهند. کما اینکه «نشان حسن»، کاملا رمان روایت نیست؛ از دلِ آن میشود روایت بیرون کشید ولی روایتی است که لباس رمان پوشیده. یک مورد به همین دلیلی که گفتم و یکی هم اینکه متاسفانه مخاطب در ادبیات آیینی کم است؛ یعنی اگر ما یک داستان اجتماعی -در یک موقعیت برابر مثل نثر و دیگر موارد-بنویسیم شاید مخاطب بیشتری داشته باشیم نسبتبه داستان آیینی. برآیند جامعه را عرض میکنم و منظورم قشر مذهبی و مخاطبان ناشران خاص نیست. مجموع این نگاهها، باعث میشود که نویسنده این ریسک را نپذیرد که زحمت پژوهش را بکشد و بعد مخاطبش کم باشد؛ مهمتر از همه اینکه بخواهد مسئولیت محتوای دینی را به لحاظ شرعی برعهده بگیرد و درباره چیزی بنویسد که همه میدانند. وقتی نویسندهها به این موارد فکر میکنند عقبنشینی میکنند اما باز هم به تفاوتهای فردی بستگی دارد.
در پرونده «جلوه حماسه حسینی در ادبیات فارسی» این سوال را از نویسندگان میپرسیم که چرا توجه مؤلفان، مسئولان فرهنگی و مردم به داستان عاشورایی نسبتبه شعر کمتر است. شما در پاسخ به این سوال چه دیدگاهی دارید و دلایل را چه میدانید؟
ما در چند وجه داریم به عاشورا نزدیک میشویم؛ سبک زندگی، سیاسی، عبادی و مخصوصا معرفتی. و همه اینها با فلسفهای پیش میرود که احساسمان را درگیر میکند. هم به لحاظ عقلی با عاشورا مواجهه داریم و هم احساسی. وقتی با ادبیات عاشورایی مواجهه ایجاد میکنیم، احساسمان به شدت درگیر میشود. تأثیر کوتاهمدت شعر بر احساس نسبتبه داستان، خیلی بیشتر است؛ مثلا یک بیت از آقای برقعی را میخوانیم چنان احساسی در ذهنمان مبادله میکند که کار چند صفحه از داستان است. داستان و روایت ماندگارتر از شعر است؛ اما تأثیر شعر آنی است و به همین دلیل موردتوجه بیشتری قرار گرفته. نکته مهم دیگری که وجود دارد این است که قدمت داستان عاشورایی نسبتبه شعر خیلی کم است. چندسال است که داستان عاشورایی داریم؟ سالی یکبار داستانی عاشورایی بیرون میآید. یک نویسنده چهقدر میتواند جور یک گونه ادبی را بکشد؟ از زمان صفویه درباره عاشورا شعر داریم تا حالا. داستان عاشورایی اکنون در مرحله آزمون و خطاست و بین خود نویسندهها نیز درباره زبان روایی داستان اختلافنظر شدیدی وجود دارد؛ خیلیها زبان محاوره را میپسندند و خیلیها زبان تاریخی و در این حیطه بین این دو زبان فرقگذاشتن هم یکی از مشکلات نویسندگان است. شعر این مشکلات و مراحل را گذرانده است و سبکهای مختلف خود را توانسته به مخاطب القا کند.
پشتوانه تاریخی و مستند داستانها همان منابعیست که از زندگی ائمه (ع) موجود است و میدانیم که در این مسئله با کمبود مواجهایم. کمبود منابع تاریخی که از صحت آنها مطمئن باشید، چهقدر شما را در نوشتن این داستان به چالش کشید؟ درباره تحقیق و مطالعهتان توضیحاتی بگویید.
ما سه مدل منبع داریم؛ دست اول و متقدم که قبل از قرن پنجم هجری قمری هستند، متأخر که بعد از قرن پنجم و ششماند، و منابع معاصر که براساس تحلیل پژوهشگر و از تاریخ متقن بهدست میآید؛ مثل آثار دکتر رسول جعفریان و خانم دکتر محمدزاده. نویسنده باید با منابع دست اول و دست سوم حسابی مواجهه داشته باشد و تحلیل خودش را بگوید. اگر منابع متقدم بخواند برداشت ذهنی خود را از واقعه خواهد داشت و موقعیتهای دراماتیک خالصتری را میتواند پیدا کند که تحلیل فرد سومی در آن دخیل نیست؛ اما دستیابی به منابع ترجمهشده و مطالعه آنها سخت است. درمورد خیلی از خطوط داستانی، تاریخ ساکت است و نویسنده باید تلاش کند تا به اصل واقعه برسد.
بعضی قلمها چنان کلمات را کنار هم میچینند که وقت خواندن، انگار تصاویر داستان را مانند یک فیلم پیش رویت میبینی و به اصطلاح میگوییم این داستان یا شعر، تصویری است. شما داستان «نشان حُسن» را تا چه حد تصویری نوشتید؟
این را مخاطب باید جواب دهد که تا چه حد «نشان حسن» توانسته است تأثیری در ذهن او ایجاد کند و تصویری باشد. بازخوردهایی که داشتم درمورد تصویرسازی داستان، مثبت بوده است؛ ولی عمدتا در ناخودآگاه ذهنمان امام را طوری تصور میکنیم که نشستهاند و امامیت میکنند و پیشوا هستند. همین. انگار نه میخورند، نه میخوابند، نه شغلی دارند و ... . هیچچیز دربارهشان نمیدانیم؛ در صورتیکه جامعهای که داریم میسازیم تصویری دارد و نویسنده باید آن تصویر را بسازد. در حد توان خود تلاش کردم درباره نوع خوراک، پوشاک و شغل ائمهمان مطالعه داشته باشم که البته دستیابی به آنها کار سختی هم بود. سعی کردم در جامعه داستانیام نوعی حرکت نشان دهم که بگوید این جامعه حقیقی و زنده است.
«نشان حُسن» را در چند کلیدواژه برای مخاطبان توصیف کنید.
مسیر بندگی، عرض ارادت، سرباختن، قربانیکردن و بهادادن
اطلاعات کتاب:
رمان «نشان حُسن» به قلم لیلا مهدوی در 312 صفحه به بهای 95 هزار تومان از سوی انتشارات کتابستان معرفت منتشر شده و در دسترس علاقهمندان به رمانهای آیینی است.
نظر شما