البته، اخلاق سکولار مدرن هیچ قانونگذار نهایی را پیشفرض نمیگیرد، بلکه افقی مادون انسانی از واکنشهای مکانیکی را پیشفرض میگیرد که «دانشمندان سختگیر» ما آن را «طبیعت» مینامند. واکنشهای مکانیکی (غدد درونریز، عصبی، بیوشیمیایی و غیره) به جای هر ذهن الهی، به ما میگوید که خوشحال باشیم. آنها به ما دستور میدهند، نه آگاهانه، بلکه ناخودآگاه یا مکانیکی؛ نه از طریق میل طبیعی بلکه، بنا به ترمینولوژی ارسطو، از طریق اجبار آشکار. با این حال، ما باید یاد بگیریم که شاد باشیم. نیروهای ناخودآگاه به تنهایی کافی نیستند. تنها در پاسخ به اجبارهای مکانیکی تولیدشده است که میتوانیم خوشحال باشیم.
از آنجایی که علم ما تمام آنچه را که درباره «مکانیسم» خود میدانیم یا قرار است بدانیم به ما میگوید، براساس همین علم است که به دنبال توصیههای فنی برای کمک به شاد بودنمان میرویم، توصیههایی که شامل «گامهای» انگیزشی روانشناسان برای احساس خوشحالی است. در واقع میتوان چنین گفت که شادی وظیفه مکانیکی ماست، «نام خانوادگی» آنچه که لذتگرایان و ماتریالیستها آن را ماهیت همه وظایف میدانند: ضرورت کور.
چیزی که متخصصان علمی سلامت روان ما از آن به عنوان شادی یاد میکنند، چیزی نیست که به لحاظ نظری به دست یابد، بلکه چیزی است که باید در اینجا و اکنون به عنوان یک وظیفه کانتی روی آن کار کرد. چه نوع وظیفهای؟ در چه زمینهای؟ چه چیزی به ما چنین میگوید؟ پرسشهایی که میخواهیم با تربیت کاملا مدرن خود به آنها پاسخ دهیم.
در دنیای ضد متافیزیکی ما، پابلو پیکاسو به یافتن حقیقت، به جای جستوجوی آن، افتخار می کند. ناپلئون منتظر نمیماند تا هیچ پاپی تاجگذاریاش کند. آخرین قهرمان فروید بر پدرش غلبه می کند. بیحوصلگی نقطه مشترک میان این سه تن است. بنابراین جای تعجب نیست که بهمان یاد دادهاند که به هر تحقیق کلاسیک در مورد پایهها و بنیان آزادی خود بیاعتماد باشیم. جایی که «عمل آزادی» ازلی است – به قول فاوست گوته، «در آغاز کار بود» - پرسش درباره پیشفرضهای آن بیمعنی و حتی اشتباه است، اگر نه کاملاً شیطانی. پس «وظیفه» ما انجام کار آزادی به عنوان وظیفه اصلی خواهد بود تا در این وظیفه شادی واقعی خود را بیابیم.
با رویکردی اندکی متفاوت، مشکل موجود را میتوان اینگونه تعریف کرد: آزادی از جایی آغاز میشود که ضرورت مکانیکی به پایان میرسد. ما زمانی شروع بهتمرین آزادی می کنیم که اجبارهای طبیعی خود را ارضا کنیم. اما چگونه می توانیم اجبارهای مادونانسانی و بیوشیمیایی خود را ارضا کنیم؟ ما باید اجبارهایمان را، نیروهایی که زیربنای تجربه زندگی معمولی ما هستند، به ایدهآلها، رویاها و انتظاراتی منتقل کنیم که اجبارهای ما ممکن است در آنها قرار داشته باشند. بنابراین، ما مجبور به تولید، حتی «ساختن» اشکال یا حتی جهانهایی هستیم که اجبارهای ما در آنها جمع شده است، زیرا ترسها در قلمرو امنیت مطلق نهفتهاند... اینها میتوانند «ابزار» ما باشند نه «اهداف»مان؛ بهویژه تا زمانی که متوجه نشویم که ابزارها - دادهها از جمله «اطلاعات» خام - صرفاً «در طبیعت» کشف نشدهاند، بلکه در عملکرد رویا تفسیر میشوند. به طور خلاصه، دانشمندان ما «حقایق» خود را از طبیعت انتزاع میکنند، بهعنوان مادهای که با پروژه ایجاد جهانی بریده از «طبیعت قدیمی» سازگار است - دنیایی از دادهها که در آن همه به یک اندازه درست و به همان اندازه اشتباه میکنند و در آن هیچ کس دیگری را قضاوت نمیکند و کسی در آن از نظر اخلاقی بهتر یا از نظر اخلاقی بدتر وجود ندارد، زیرا همه برای یک امر اخلاقی جهانی زندگی میکنند که در آن انسان فرعی بدون اینکه در انتظار بهشت اخروی باشد، استراحت و آرامش خود را مییابد.
آنچه که لذت را اثبات میکند، عدالت «جهانی» جدید یا عدالت به عنوان جهانی جدید است، شکلی از آگاهی که در آن همه اشکال زندگی خاص باید از این نظر که از مرگ نجات مییابند رستگار شوند. عدالت جدید یا جهانی جدید که همه تفاوتهای اخلاقی را یکسان کرده، مرگ یا هر یادآوری دردناک مرگ را لغو میکند.
این مقاله ترجمه خلاصهای است از منبع زیر:
https://voegelinview.com/pleasure-and-duty-in-the-brave-new-world-we-live-in/
نظر شما