با اجرای کامل عملیات در این دو محور، پل های قصبه و حفار می بایست بسته می شد و دشمن به محاصره در می آمد. در آغاز عملیات، نیروهای خودی در محور دارخوین پس از دور زدن دشمن از ناحیه نهر شادگان، با موفقیت به پیش رفتند، ولی در محور فیاضیه که گلوگاه نیروهای دشمن بود و برای آنها اهمیتی حیاتی داشت، با مقاومتی سرسختانه روبرو شدند.
چند ساعت بعد نیروهای محور ایستگاه ۷ و ایستگاه ۱۲ که ماموریت خود را به خوبی اجرا کرده بودند، به کمک محور فیاضیه رفتند و مقاومت دشمن را شکستند. بدین ترتیب در کمتر از ۲۴ ساعت بین دو محور اصلی عملیات الحاق حاصل شد و نیروهای خودی به عقبه دشمن رسیدند و آن دسته از قوای عراقی را که نتوانسته بودند عقب نشینی کنند، اسیر کردند.
با توجه به نیروی زرهی قوی لشکر ۳ عراق و کمبود شدید نیروی ما در شهر و خط مقدم، دشمن هر وقت که تصمیم میگرفت، میتوانست از جاده اهواز-آبادان و ماهشهر- آبادان فشار بیاورد و آبادان را تصرف کند؛ بنابراین یکی از هدفهای عملیات ثامنالائمه (ع) نجات شهرآبادان از خطر سقوط و اشغال بود.
پدافند ما در مقابل دشمن برای جلوگیری از حرکت او به سمت آبادان، اهواز و ماهشهر بود. جنگ سیوچهار روزه در خرمشهر و توقف دور حمله دشمن به این سه شهر بزرگ استان خوزستان، او را ناامید و مجبور به پدافند دورتادور کرد.
آرایش نظامی ارتش عراق در شرق کارون، غیراصولی و خیلی آسیبپذیر بود. اگر ما کمبود نیرو و امکانات نداشتیم و سازمان نظامی و تجربه جنگ داشتیم، در همان چهار ماه اول، شکست سنگینی به ارتش عراق وارد میکردیم.
یکی از اهداف ما این بود که نیروهای دشمن را در اینجا منهدم کنیم و آنها را وادار کنیم که به کنار رودخانه کارون بیایند تا ماهم بتوانیم یک پدافند اصولی و اساسی با نیرویی کم در این منطقه انجام بدهیم.
توان زرهی و توپخانهای ما خیلی کمتر از عراقیها بود. سهمیه ما برای هر خمپارهانداز، روزی یک گلوله بود. قبضههای خمپاره را هم در طول یک سال عوض نکردند و تا زمانی که قبضه منفجر نمیشد، از آنها استفاده میکردیم.
برای حمله، چهار فلش پیشبینی کرده بودیم. عملیات فلش جاده آبادان- ماهشهر، عملیات فرعی بود. قرار بود در آن الحاق بکنیم و دشمن را که در آنجا خیلی استحکامات و موانع داشت، سرگرم بکنیم تا نیروهایش نتوانند به کمک نیروهای دیگر بروند.
گروهان ها را درباره فلشهای حملهشان توجیه کردم و تا جایی که میتوانستم، فرماندهان و افراد یگانها را آوردم و سه، چهار روزی، بهخوبی در خط مقدم توجیهشان کردم.
تغییراتی که با لاستیک و کانالهای متعدد در زمین به وجود آورده بودیم، جزء اقدامات برتر ما در طرح عملیات بود. باز کردن میادین مین اقدام بعدیمان بود. من خودم برنامهریزی کردم که میادین مین محور اصلی حمله را با بولدوزر باز کنم. در واقع ما جنگ با سیمخاردارها و میادین مین را داشتیم. جنگ با سنگرهای کمین و خاکریزهای متعدد دشمن را داشتیم.
من، چند نفر از نیروهای تخریبچی را به محورهای چپ و راست فرستادم تا میادین مین را باز کنند. در محور وسط، عرض میدان مین صد و پنجاه متر بود خودم پشت بولدوزر نشستم و تیغه بولدوزر را پایین انداختم و میدان مین را تا سینه خاکریز، کامل جمع کردم. بعد که به خاکریز رسیدم، چون مینها توی بیل بولدوزر بودند، ضربه یا تقه ای که به آنها میخورد، منفجر میشدن.
ما در ساعت ۱۲ تا ۱ (۵ مهرماه ۱۳۶۰) حمله کردیم. یکی از محورها متأسفانه زودتر وارد عمل شد و عملیات لو رفت. دشمن که هوشیار شد، کار برای ما مشکل شد. در ضمن چون این دشت هموار بود، دشمن دید و تیر مؤثری داشت.
عراقیها بالای خاکریز آمده بودند و منتظر بودند که با ما درگیر شوند. ما با استفاده از کانالها، تونلها و لاستیکها، خاکریز اول دشمن را در ساعت ۱ پاکسازی کردیم. تیربارها و دوشکاهای عراقی را خفه میکردیم و آتشهای خودمان را با دیدبان، آنقدر دقیق اجرا میکردیم که دشمن نیروهای زرهیاش را برده بود، در خط دوم و سومش مخفی کرده بود که ما آنها را نبینیم.
هر جا که تجهیزات یا سنگری میدیدیم، با تانکهای چیفتن خودمان که گلوله را بهصورت منحنی شلیک میکردند، آنها را میزدیم. نیروهای ما در محور ایران گاز، دشمن را ذلیل کردند. اینجا قبرستانی از تانک، نفربر، ماشین، توپخانه و ادوات دشمن به وجود آمده بود.
اول صبح تا کنار ساختمان ۱۲۰۰ رفتیم و روی جاده آبادان-اهواز با نیروهای حسین خرازی الحاق کردیم. حدود ساعت ۷ صبح نیروهایمان هماهنگ شدند و عدهای اسیر گرفتند.
حدود ساعت ۹ صبح جاده آسفالت آبادان- ماهشهر و آبادان-اهواز هم باز شد و بین نیروهای محورها الحاق حاصل شد... البته نیروهای پراکنده عراقی در اینجا کمی مقاومت و تیراندازی کردند، ولی دیگر کسی خیلی به آنها توجه نمیکرد و درست هم همین بود. ما نباید معطل چند نیروی بهجامانده دشمن میشدیم. بههرحال برای پاکسازی نیرو فرستادیم. همه فکر من به سمت هدف اصلی یعنی پل حفار بود.
حدود ساعت ۸ یا ۹ صبح بود که دیدم یک ستون نظامی تانک و نفربر دشمن از محور روبرو دارد میآید. آنها از غرب رودخانه کارون و از روی پل حفار عبور کرده بودند و از طریق جادهای که داشتند، خودشان را به پشت خاکریز مقابل فیاضیه و ایستگاه ۱۲ رساندند و در آنجا مستقر شدند. آنها نیروهای گردان تانک و مکانیزه تیپ ۱۰ زرهی عراق بودند که برای بازپسگیری محوری که ما تصرف کرده بودیم آمده بودند.
تانکهای دشمن بهشدت با نیروهای جبهه فیاضیه در کنار رودخانه درگیر شدند. بهجز قسمتی از جاده آبادان-اهواز، ما همه محدوده عملیاتی خودمان را گرفته و کامل پاکسازی کرده بودیم. ساعت ۹ صبح دیگر همه منطقه بهجز جبهه فیاضیه را تصرف کرده بودیم و الحاق بین جبهه دارخوین و جبهه ماهشهر کاملاً برقرارشده بود.
پل حفار در محدوده طرح ما نبود ولی بر اساس تکلیف شرعی و برای انهدام قوای پاتک کننده دشمن و رسیدن به عقبه اصلی او، به سمت این پل رفتیم. پل حفار بر عهده تیپ ۲ لشکر ۷۷، رحیم صفوی و احمد کاظمی بود، اما این کار انجامنشده بود.
شکار تانکها و نفربرها
تانکها و نفربرهای دشمن که به این منطقه آمده بودند، به سمت جبهه فیاضیه آرایش گرفته بودند. من هم از کنار ساختمان ۱۲۰۰ پشت توپ ۱۰۶ نشستم و از روی جاده آسفالت، اولین نفربر عراقی را زدم. گلوله دقیقاً به وسط نفربر خورد و منهدم شد و کسی زنده از توی آن بیرون نیامد.
دومین نفربر در یک کیلومتری من ایستاده بود. آن را هم با گلوله ۱۰۶ زدم و منهدم کردم. یک تانک عراقی برگشت که من را بزند، با گلوله ۱۰۶ به زیر برجکش زدم و برجکش بلند شد. یک تانک دیگر هم برگشت که من را بزند. تا برگشت، آن را زدم و گلوله ۱۰۶ توی نورافکنش خورد و فرمانده تانک که بالای آن ایستاده بود، بدنش متلاشی شد.
بعد قبضههای ۱۰۶ را روی جاده بردم. یکدفعه دیدم چهار تا تانک چیفتن و یک جیپ فرماندهی از جبهه ایستگاه ۷ دارند با هم میآیند. توی جیپ، سرگرد کمانگری، مسئول عملیات تیپ ۲ لشکر ۷۷ بود که زیر نظر سرهنگ منوچهر کهتری کار میکرد و از قبل در محاصره آبادان باهم آشنا شده بودیم. افسر خیلی شجاعی بود. همینکه به هم رسیدیم، دست دادیم و رویهم ر ا بوسیدیم و پیروزی را تبریک گفتیم.
گفت «مرتضی، الحمدالله بعثیها منهدم شدند.» گفتم «خداروشکر، مأموریت شما تا کجاست؟» گفت «ما خط حد خودمان را تأمین کردیم.» گفتم «اسم پل روی کارون که دست دشمن است، چیست؟» گفت «پل حفار است.» گفتم «خیلی خب، تانکها را راه بینداز و دنبال من بیا.»
چند درخت بلند در آنطرف کارون دیده میشد. کمانگری گفت «بهاحتمالزیاد، پل حفار آنجاست.» من نیروهای خودم را با جیپ ۱۰۶ روی جاده شنی بلندی که از زمین یک و نیم متر ارتفاع داشت، بردم. برای شکار تانکها و نفربرهای دشمن، گلوله گذاری کردم. چند تانک و نفربر در حال فرار بودند که روی این جاده چپ کردند و سرنگون شدند.
با نیروهای خودم دشمن را تعقیب کردم و به کمانگری گفتم «من میروم این محور را تأمین و مسیر ر ا باز کنم و تو به فلان جا بیا.» گفتم «نقطه نشانمان کجا؟» گفت «نخلها.»
خلاصه راه افتادیم و از روی این جاده رفتیم. همینطور که داشتیم میرفتیم، دوتا نفربر کاسکاور داشتند بهطرف ما میآمدند. من به طرفشان شلیک کردم که گلوله به آنها نخورد، اما به بیرون جاده رفتند و چپ کردند. وقتی به نفربرها رسیدم، دیدیم نیروهای داخل آنها حسابی ترسیدهاند. دستهایشان را بالا بردند و تسلیم شدند. بعد من با گلوله ۱۰۶ شروع کردم به زدن پشت جبهه دشمن؛ یعنی تا آنجا که توی دیدم بود، پاکسازی کردم.
ما از ساعت ۹ در اطراف پل حفار درگیر بودیم و ساعت ۱۱ به یک جاده خاکی که جاده عملیاتی در پشت رودخانه کارون بود، رسیدیم. بچههای محور دیگر یعنی حسین خرازی، ردانی پور، ابوشهاب و جعفری با یک جیپ و موتور به ما رسیدند. آنها وقتی دیدند ما به پل حفار رسیدهایم و آن را تصرف کردهایم، خیلی خوشحال شدند. باهم روبوسی و حدود ساعت ۱۱، در خط با همدیگر الحاق کردیم و مطمئن شدیم که اینجا امن شده است. از آن به بعد رفتوآمدها عادی شد.
من حدود ساعت یازده و نیم به کنار پل رسیدم. نماز جماعت ظهر را همانجا خواندیم و بعد به همه فرماندهان محورمان پیام دادم. آنها هرچه نیرو داشتند، برداشتند و به کنار کارون آمدند؛ یعنی همه نیروهای کرمانی، مازندرانی و اصفهانی که در عملیات شرکت کرده بودند و بقیه نیروهای زیردستشان را کنار پل حفار آوردند. وقتی دیدم همه نیروها دور هم جمع شدهاند و الحمدالله سالماند، خدا را شکر کردم و پیروزی را تبریک گفتم.
منابع:
۱-جمعی از نویسندگان، اطلس جنگ ایران و عراق (فشرده نبردهای زمینی)، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ چهارم، ۱۳۹۹، صفحه ۴۶.
۲-رزاق زاده، امیر، در مسیر پیروزی: تاریخ شفاهی دفاع مقدس (جلد اول): روایت مرتضی قربانی، تهران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول ۱۳۹۸، صفحات ۱۸۶، ۱۸۸، ۱۹۰، ۱۹۱، ۱۹۲، ۱۹۳، ۱۹۴، ۱۹۵، ۱۹۶، ۱۹۷.
نظر شما