جنگ بود و صحنههای خونین و تکاندهندهاش بسیار؛ «اتفاقات متعددی در سوسنگرد افتاد. موشکی به یک خانواده 16 نفره اصابت کرد. رفتیم تا به آنها کمک کنیم که با صحنهای از پوست، استخوان و خون روبهرو شدیم. به محض اینکه در همین فاصله زمانی اندک، به بازار رسیدیم، دیدیم بازار را هم هدف قرار دادهاند. در زمان جنگ پدر و پسری را دیدم که دست در دست هم داشتند. با هم میدویدند. ناگهان ترکش به سر پدر خورد و به زمین افتاد. وضع اسفباری در آنجا حکمفرما بود.»
این جملات، خاطراتی از خانم ایران ترابی بود که در سالهای جنگ تحمیلی جزو پرتلاشترین امدادگران ما بود و روزهای حصر و شکست محاصره سوسنگرد را به نیز به چشم دید. بخشی از آنچه او دید و تجربه کرد در کتاب «خاطرات ایران» (انتشارات سوره مهر) روایت میشود.
کتابی در حوزه تاریخ شفاهی؛ روایت سردار احمد غلامپور
سردار احمد غلامپور در ماجرای محاصره سوسنگرد حضور داشت و چشم در چشم با دشمن متجاوز جنگید. روایت او، در کتاب «جوانان اهواز هنوز زندهاند» (مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس) روایتی دست اول از آن روزهای سخت و پرالتهاب است. «جبهه سوسنگرد خیلی فعال بود. فاصله ما با دشمن هم حداکثر چهل، پنجاه متر بود. ما اینطرف (شرق) رودخانه نیسان بودیم و دشمن آنطرف رودخانه مستقر بود که عرضش حداکثر پنجاه متر بود. دشمن در آنطرف رودخانه تحرک زیادی داشت و مترصد بود وضعیتی فراهم شود تا به سوسنگرد دست پیدا کند. از طرف دیگر، ما هم آرام نمینشستیم و نیروهای فعال و با انگیزهمان مدام به سمت دشمن میرفتند و شناسایی میکردند و اقداماتی انجام میدادند.»
در خاطراتش از جزییات نبرد، آرایش عراقیها و مجاهدت نیروهای ما میگوید. به حماسهای که مدافعان شهر آفریدند. «سه روز تمام، بچهها در محاصره بودند و جنگ جانانهای کردند و حماسهای بهیادماندنی آفریدند. بچههای تبریز بهخصوص نیروهای (شهید) تجلایی در حفظ شهر نقش مهمی داشتند. نیروهای در حال محاصره، به آیتالله مدنی، امامجمعه و نماینده امام (ره) در تبریز پیامی رساندند. به ایشان پیام رساندند که ما در محاصرهایم و تنهاییم و کسی به فکر ما نیست. آیتالله مدنی هم از تبریز به تهران آمد و خدمت امام رفت و گله کرد، که بچههای تبریز و بقیه بچهها در محاصرهاند و کسی به فریاد آنها نمیرسد. حاج احمد هم به دستور امام، به اهواز زنگ زد و گفت فکری بکنید. در نهایت یک تیپ از لشکر ۹۲ زرهی ارتش، نیروهای چمران و نیروهای سپاه و بسیج توانستند محاصره را بشکنند و از سقوط سوسنگرد جلوگیری کنند. آنجا دستکم ۱۰۰ شهید دادیم. اگر آن زمان سوسنگرد سقوط میکرد، عراقیها با کمک لشکر ۵ به سمت اهواز پیشروی میکردند و بهاحتمال زیاد اهواز هم سقوط میکرد.»
و چند عنوان کتاب دیگر با موضوع سوسنگرد
جعفر شیرعلینیا در کتاب «روز پنجاه و هفتم: روایت آزادسازی سوسنگرد در پنجاه و هفتمین روز جنگ» به شروع جنگ، چگونگی محاصره شهر و مقاومت مردم آن، و سپس نبردهایی که منجر به شکست حصر سوسنگرد شد میپردازد. «شهر من پرواز کن» (حوزه هنری) نیز خاطرات دانشآموزان سوسنگردی است که به همت رضا رئیسی تدوین شده و حس و حال بچههای این شهر در آن روزهای سخت را بازخوانی میکند. همچنین میتوان از «یادداشتهای سوسنگرد» از غلامرضا صادقزاده (انتشارات سوره مهر)، «مقاومت در سوسنگرد» نوشته سید قاسم یاحسینی (انتشارات سوره مهر) نیز نام برد.
کتاب «مقاومت در سوسنگرد» مرور خاطرات علی بالشی است که به عنوان موسس سپاه سوسنگرد شناخته میشود. راوی در مرور این خاطرات، هم از کودکیاش میگوید و هم از سالهای مبارزه با حکومت پهلوی روایت میکند. بعد به روزهای تجاوز عراق میرسد و مشاهدات و شنیدههایش از آن روزها را برای خواننده تعریف میکند. بالشی یکی از کسانی که میشود دربارهاش گفت «چیزها دید»؛ حمله سنگین بعثیها را دید، آتش دشمن روی زادگاهش را دید، ویرانی نقاطی از شهرش را دید، شهادت بسیاری از دوستان و همرزمانش را دید، و سرانجام شکست و عقبنشینی متجاوز را هم دید.
نظر شما