محفل شعر عروج، به مناسبت ایام سوگواری سالگرد رحلت بنیانگذار جمهوری اسلامی به میزبانی خانه کتاب و ادبیات ایران برگزار شد.
این شاعر با بیان اینکه در مقطع اولیه، فجریه و امامیه به منظور ورود تاریخی امام ( ره) سروده شد، ادامه داد: در مقطع دوم که مقطع ارتحال امام (ره) است تا چند ماه بدون اغراق شاعران انقلاب به خاطر تاثرات عمیق عاطفی شعر میسرودند. این جریان ادامه داشت و ماحصل آن تا اربعین امام راحل چندین جلد کتاب شعر شد که این امر نشاندهنده جایگاه رفیع امام(ره) در قلب مردم است.
دبیر هفدهمین جشنواره شعر فجر با بیان اینکه امام راحل خود را از مردم میدانستند، عنوان کرد: امام( ره) علاوه بر اینکه شخصیت بزرگ سیاسی و مرجع دینی بودند، از جنس مردم بودند. سیر و سلوک امام راحل را که بررسی کنیم، میبینیم سادهزیست و مردمدار بودند و این امر باعث شده که روزبهروز محبوبیت ایشان بیشتر شود.
اسماعيلی شعری با عنوان «چشمهسار معنا» را تقدیم به روح آسمانی امام خمینی(ره) کرد:
امام، آن که دلش چشمه سار معنا بود
تمام زندگیاش یک قیام زیبا بود
نگاه شرقی او چلچراغی از رؤیا
به سقف شب زده مشرق معما بود
دلش مترجم آواز روشن خورشید
لبش مُفسر لبخند صبح فردا بود
دلش انار َترَک خورده پر از آتش
گدازههای دلش دانه دانه پیدا بود
تمام زندگیاش بوی سادگی می داد
کسی به سادگی او نبود، آیا بود؟
دوباره آمد و آئینه را تبسم کرد
امام آینه های بهارسیما بود
کسی به پینه دستان ما نمیخندید
امام، حامی ما پابرهنگان، تا بود
قسم به چشمه ز چشمان او نشد سیراب
دلم که عاشق آن بیکرانه دریا بود
شبی تمام دلش جذب نور مطلق شد
غروب او چو طلوعش قشنگ و زیبا بود
محمدرضا سهرابینژاد نیز در این مراسم با اشاره به اینکه نهضت ۱۵ خرداد، رویداد عجیبی بود، گفت: این نهضت منجر به انقلاب شد و خدا را شاکرم با تمام حوادثی که پیش آوردند و پیش آمد از خط امام (ره) نلغزیدیم. ایستادیم و مرارتها را تحمل کردیم. من اولین رباعی را زمانی گفتم که بنیصدر را برکنار کردند و این رباعی در صفحه اول روزنامه زیر عکس امام(ره) چاپ شد.
وی سپس این شعر را قرائت کرد:
مست از می مینای الستی ای مرد
از نسل خلیل حقپرستی ای مرد
تا نغمه توحید جهانگیر شود
بتهای زمانه را شکستی ای مرد
گلویم را غمی سنگین فشرده
دلم مثل شقایق زخم خورده
به رویش جامه ابری کشیدند
بمیرم من! مگر خورشید مرده؟
حجتالاسلام سید سلمان علوی شاعر دیگری بود که غزلی تقدیم امام راحل کرد:
ای انقلاب سبز زمین، ربنای تو
وی التهاب سرخ زمان، اشکهای تو
ای سجدهات قیام، طواف تبر به دوش
ای بندگی تمام تو و ماجرای تو
قرآن بخوان و شوکت شب را به هم بزن
ای رایت حماسی عرفان، ردای تو
بنویس خون که غوطه زنم در برابرت
بنویس جان که جامه درم در هوای تو
آغاز انتظار، طلوع تمام توست
وان شیوههای شرقی صبحآشنای تو
حالی نوید نفحه موعود میرسد
زان اقتدار ریخته در اقتدای تو
ما را پیمبریست که بعد از تو مانده با
میراثی از صدای تو و ردّ پای تو
در گل نشسته فتنه فرعون و قصهایست
طغیان آبهای جهان را عصای تو
ما با پر ولایتی از جنس العجل
پرواز کردهایم به دولتسرای تو
حالا هوا، هوای تو... ای صبح منتظر
ماییم و آستانه کهف الورای تو
محمودرضا اکرامیفر از شاعران کشورمان نیز در این محفل ادبی بیان کرد: حضرت امام (ره) چندساحتی یعنی فقیه،عارف و مرد سیاسی بودند. ما نتوانستیم این چندوجهی بودن شخصیت امام (ره) را خوب بیان کنیم.
وی این شعر را قرائت کرد:
ای که آیینه تماشای تو را کم دارد
کوچه آواز قدمهای تو را کم دارد
خاک همخانه خورشید شود، اما حیف
چند سالیست که جا پای تو را کم دارد
سنگ هم لایق پروانه شدن هست، ولی
نفس گرم مسیحای تو را کم دارد
ابر تا خاک کف پای شهیدان گردد
نمی از غیرت دریای تو را کم دارد
عشق، این لطف خداداد پس از رفتن تو
آفتابیست که فردای تو را کم دارد
ما که در سایه خورشید تو هستیم، اما
شب، نماز تو، دعاهای تو را کم دارد
در نبود تو گل صحبت مردم این است
کوچه آواز قدمهای تو را کم دارد
همچنین مبین اردستانی نیز شعری را در این محفل خواند:
دنیا بدهکارست تا دنیاست
به این دل بی آینه تنها
دیروزهای بی تو فرسودن
امروزهای بی تو بودن را
دیروزهامان بی تو لب تشنه
امروزهامان بی تو جان بر لب
خورشیدی و دیروز و امروزم
بی تو برایم دیشب و امشب
طومار تنهایی و غم هستند
هر شب به هم پیچیده دردند
این کوچههای بی تو سرگردان
تا صبح دنبال تو میگردند
دلخوش به ماهم در شب شبهه
دلخوش به ماهم در شب تردید
ماهت غریب افتاده در برکه
کی میرسد صبحی که برگردید؟
علیرضا قزوه نیز شعری را تقدیم ساحت امام راحل کرد:
پیوسته مرگ پیش نگاهش چو عید بود
نامش سپید باد که راهش سپید بود
هم قفل شوم وحشت شب را شکست و هم
دروازه بهشت خدا را کلید بود
هم آن شگفت گوشه چشمی به تاک داشت
هم سایهای برای درختان بید بود
عرفات عاشقانه عینالقضاتیاش
شیرازه بند لمعه شیخ شهید بود
آن مرد پیش از آنکه بمیرد به عرش رفت
آن مرد پیش از آنکه بمیرد، شهید بود
حمیده پارسافر نیز در این محفل یکی از اشعار خود را قرائت کرد:
نشسته غم به تماشای آسمان، بی تو
غبار میوزد از متن کهکشان بی تو
چگونه گریه نبارد به گونههای زمین
چگونه نور دهند این ستارگان بی تو
دلم شبیه جماران ِ بی تو دلگیر است
گرفته نای مرا بغض بی امان بی تو
قسم به روح بلندت، به یادِ جاویدت
که غم نمیرود از خاطراتمان بی تو
چگونه سرخ نبارد دلی که دلتنگ است
چگونه میشود ای خوبِ مهربان، بی تو؟
سید وحید سمنانی نیز شعری خواند:
صدای عبور تو را کوچه باور ندارد
زمین در عطش مرده و سایهگستر ندارد
شکوه تو در آینه میتراود، ولی آه!
دل من شکستهست و تصویر بهتر ندارد
ترک میخورد طرح بغض زمین در شب شک
عطش میشود سیل اشکم و آخر ندارد
و پرسیدم از آسمان، «ناگهان او چرا رفت؟»
- چرا رفت؟ گفتم که، اینجا کبوتر ندارد
اقاقی شکوفا شده سایبان نگاهش
ولی کوچه دیگر درخت تناور ندارد»
پروانه نجاتی نیز دیگر شاعری بود که این گونه زمزمه کرد:
بر من ببار ای عطش باستانیام
من تشنهکام بارقهای آسمانیام
روز گذشت قافله عشق از این دیار
بر دامنش نشست غبار جوانیام
تا در دلم دمیده شد آن روح اعتقاد
گم شد در آستان حضورش نشانیام
نامش طلوع صبح و سلامی دوباره بود
اینک هلاک آن نفس آسمانیام
چشمش طلایهدار بهاری شکفته بود
بر شاخههای بیبر و خشک خزانیام
ای روح جاودانه این قرن، کیستی
کاین گونه در مدار خدا میکشانیام
با واژههای معنوی خویش روز و شب
از گرد و خاک بیخبری میتکانیام
رفتی و داغ عشق تو در دل نشسته است
سر باز کرده بعد تو زخم نهانیام
عصر تو روزگار بلوغ شهادت است
مرد حماسه، مرد خطر، جاودانیام
غلامرضا کافی، شاعر و استاد دانشگاه که مجری این برنامه نیز بود، شعر زیر را خواند:
مهین یادگارا زمین را زمان را
بلندا نگارا همین را هم آن را
بلندا نگارا مهین یادگاری
تو این خاک خونرنگ غیرت نشان را
زهی صیت نامت ز عالم فراتر
زهی عطر یادت گرفته جهان را
حنیف مقدم خلیل معاصر
که در هم شکستی ستمکارگان را
تو زنجیر زجر زبونان بریدی
هم از یاوه گویان بریدی زبان را
سر سرکشان را به چنبر کشیدی
که گردن شکستی تو گردنکشان را
ستم میگریزد ز درگاهت آری
که درخاک غلتیده آن آستان را
صلابت تو از کوه داری؟ زهی سهو
که کوه از تو دارد شکوه گران را
هم از شانههای تو دارد نشانی
اگر صخره بر خود نبیند تکان را
گره خورده با دین چنان صیت نامت
که فریاد تو یاد آرد اذان را
سلاح تو ایمان قرین تو قران
بریدی امان شاه صاحب قران را
نه تیغ و نه ترگ و نه هیهای لشکر
نه در کف گرفتی عنان وسنان را
نه اسبان تازی ز جیحون جهاندی
نه تسخیر کردی قلاع فلان را
نه بازو شکستی نه بارو گشودی
نه در بند کردی فلان خاندان را
نه تاج زمرد نه تخت زبرجد
نه بر تن قبا دوختی پرنیان را
چه کردی که این خیل مشتاق محروم
به درگاه تو تحفه آورد جان را
حکومت به دلها مرام شما بود
که لرزاند تا بن دل حاکمان را
زهی فکر وتدبیر پیرانه ی تو
که در شورش آورد خیل جوان را
بزرگا اماما تو را دوست داریم
و هم نزهت نهضت جاودان را
گران بود داغ تو بر خلق زیرا
گرفتی تو از خلق خواب گران را
تو گفتی به اعجاز کشف و شهودت
که اسلام گیرد کران تا کران را
زمان چشم دارد به آن روز موعود
تماشای موعود صاحب زمان را
که خاک از فراوانی سبزه و گل
خجالت دهد باغسار جنان را
جهان از تماشای او گر بگیرد
بسوزاند از غمزه ای کهکشان را
ببخشد به یعقوبها چشم بینا
بگیرد ز ایوبها امتحان را
بسی راز ناگفته را سر گشاید
بشوید هم از گرگ کنعان دهان را
بزرگا اماما تو را دوست داریم
و آن انقلاب بزرگ جهان را!
نظر شما