سه‌شنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۲ - ۰۸:۳۷
خواسته من این بود که خود حضرت زینب(س) من را برای خدمت در نظر بگیرند

باید ببینیم که هر کسی چه نگاهی برای حضور در آن منطقه دارد. ممکن است نگاه من این باشد که با تلاش خودم یا به‌واسطه آشنایی با فلان فرمانده به اینجا رسیدم. نمی‌دانم گفتنش درست است یا نه، از ابتدا خودم را سپردم به حضرت زینب. در منطقه هم که حاضر شدم، بارها و بارها از خانم خواسته بودم آن‌جایی را که خودشان صلاح می‌دانند برای خدمت من در نظر بگیرند.

سرویس مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): پزشکان جهادگر بدون هیچ چشم‌داشتی در هشت سال دفاع مقدس، در قالب تیم‌های اضطراری با حضور فعال و مستمر در خطوط مقدم نبرد و درمانگاه‌های صحرایی به تلاش جهت رفع آلام مجروحان و آسیب‌دیدگان می‌پرداختند.
 

در پیمودن این راه مقدس بیش از ۸۰ هزار پزشک و پیراپزشک از سراسر میهن اسلامی در صحنه‌های نبرد حضور داشتند و صدها شهید و جانباز نیز تقدیم انقلاب اسلامی کردند. از این تعداد حدود ۲۵۰ نفر از پزشکان جان خود را در راه انقلاب اسلامی فدا کردند و تعداد زیادی نیز مجروح شدند.
 

در جنگ علیه داعش و دفاع از حرمین نیز پزشکان و پرستاران حضور داشتند. ایجاد اتاقک‌هایی ساده که تبدیل به بیمارستان‌های کوچکی می‌شد و در همان خط مقدم جراحی‌های سنگین را بر روی مجروحین انجام می‌دادند. در جنگ سوریه حدود ۶ هزار نفر از مردم مظلوم و مجروحان توسط جامعه پزشکی کشورمان درمان شدند که این موضوع ثمره شکل گرفتن تیم‌های اضطرار در دوران دفاع مقدس است.
 

در جنگ علیه داعش یازده نفر از پزشکان و پرستاران به شهادت رسیدند. احسان جاویدی یکی از آن پرستارانی بود که در سوریه حضور داشت و برای درمان مردم بی‌پناه سوریه قدم‌های بزرگی برداشت. «همسایه‌های خانم جان» عنوان کتابی است که زینب عرفانیان خاطرات او را در آن به رشته تحریر درآورده است.

مشروح گفت‌وگو ما با نویسنده و راوی کتاب را در زیر می‌خوانید:

- خانم عرفانیان، شما قبل از این کتاب تجربه نگارش در حوزه دفاع مقدس را داشتید. چه تفاوت‌هایی را در این دو حوزه احساس کردید؟
 

در حوزه دفاع مقدس شنیده‌هایم را روایت می‌کنم و در این حوزه دیده‌هایم. حوزه‌ای که آتش جنگش شاید از کشورمان دور بود و سدّی به نام مدافعین حرم نگذاشت آتشش که هیچ، دودش هم به ایران برسد. با این حال وقتی می‌گویم دیده‌هایم یعنی قهرمان‌هایی که با من هم دوره بودند. قهرمان هایی که هم سن و سالم بودند. قهرمان‌هایی که در شهر من و امکانات من و سبک زندگی من، زندگی می‌کردند.

- چه شد که سراغ خاطرات آقای جاویدی رفتید؟
 

من نرفتم، خودش آمد.
 

- مصاحبه با راوی و نگارش کتاب چه‌قدر طول کشید؟
 

زیر یک سال. کم است، می‌دانم ولی دلیلش چراغ تعجبتان را خاموش می‌کند.
 

اول، متن پیش‌نویس راوی. نوشتن این متن در راوی‌هایی که لااقل من تا امروز داشته ام، از نوادر به‌حساب می‌آید. راوی کارش روایت است و نوشتن برایش سخت است و معمولاً یا زیر بار نوشتن نمی‌رود یا خیلی سخت، برای همین می‌گویم نوادر. متنی که شاید قوی نبود، ولی به من یک نمای دید پرنده یا همان زاویه دید را اهدا کرد. یک نمای از بالا از کار که برای رسیدن به آن دست کم پنج جلسه مصاحبه با حداقل سه ساعت سوال و جواب لازم داشتم. دوم هم، به یمن و برکت مشغله‌های زیاد طرفین در بازه زمانی مصاحبه و نگارش کتاب و تلاش برای زودتر نهایی کردن این پروژه و نفس راحت کشیدن.

- غیر از استفاده از خاطرات راوی، از منابع دیگری هم بهره بردید؟

بله. چند مستند عربی و ایرانی درباره داعش و جنگ سوریه. مثل «بوکمال کابوس آمریکا»

و «با صبر زندگی» و چند روایت دیگر از مدافعین حرم را مشاهده کردم. شناور شدن در باید و نبایدهای پزشکی با جست‌وجو و مطالعه و تحقیق میدانی و استفاده از چند منبع زنده، شاهد میدانی، همرزم و همکار راوی، از دیگر منابعی بود که استفاده کردم.

- از سال ۹۴ خانم‌های زیادی وارد عرصه نویسندگی شدند و به نگارش در حوزه ادبیات مدافعان حرم روی آوردند. آثار نویسندگان خانم در این حوزه را از نظر کیفی چه‌طور ارزیابی می‌کنید؟

قطعاً بخواهم نظر بدهم باید همه‌شان را خوانده باشم و البته همه‌شان را نخوانده‌ام و نمی‌توانم نظر قطعی بدهم.

- جایی از کتاب بود که در هنگام نگارش نتوانید کار را ادامه دهید و شما را به فکر کردن وادار کند؟
 

کار که بدون فکر نمی‌شود و شروع تا پایانش از فکر و فکر و فکر می‌آید. ولی جاهایی بود که فکرهایش درد داشت. خیلی زیاد. مثل مرگ احسان، تنها فرزند یک زوج سوری. نوزادی که با مصیبت در بیمارستان جنگی زیر آتش به دنیا آوردندش، هر چند مرده. با تخصص و توسل زنده‌اش کردند و بعد از دو ماه به‌خاطر سوءتغذیه و بیماری فوت کرد. پسری که به واسطه تلاش‌های تیم ایرانی در به دنیا آوردنش، اسمش را احسان گذاشتند. (اسم احسان جاویدی، راوی کتاب) نوزادی که بین شخصیت‌های کتاب از معدود افرادی بود که دوست داشتم از نزدیک ببینمش ولی نشد. افسوس و صد افسوس.

- آقای جاویدی شما چهار ماه در سوریه حضور داشتید، در این مدت نگاهتان به مکانی که در آن مستقر بودید چه‌طور بود؟
 

خب سوریه را خیلی دوست داشتم و کسی که جایی را دوست داشته باشد، بهترین حال را دارد و کسی که بهترین حال را در جایی داشته باشد، سعی می‌کند بهترین استفاده را ببرد و بهترین عملکرد را داشته باشد. یادم هست کلاس سوم راهنمایی بودم. عزیزی از من دعوت کرد در جایی در همان عالم بچگی روضه خواندم. او هدیه‌ای به من داد و من تا سال‌ها آن را چون خیلی دوست داشتم، نگه داشتم. انسان وقتی چیزی را از یک بزرگی می‌گیرد خیلی دوستش دارد. این حس لحظه‌به‌لحظه با من بود و این شرایطی که در آن قرار گرفتم، از یک بزرگی به من رسیده است. بزرگی که بی‌انتهاست، بزرگی که بانوی هر دو دنیاست. ما کجا و نخ معجر این بانو. نه اینکه شعاری بگویم، حقیقتاً حس من در آن چند روز این‌گونه بود و آنجا را خیلی دوست داشتم. همین باعث می‌شد که به لطف خدا و با کمک دوستان بهترین کارها انجام شود. در یک بازه زمانی محدود، مکان و امکانات بسیار محدود، آن بیمارستان یک اثرگذاری خوبی داشت.

- سال‌ها منتظر بودید تا به سوریه اعزام شوید؛ اما به‌جای میدان نبرد، در میدانی دیگر قرار گرفتید. مخالفتی نکردید؟
 

حقیقت مطلب این است که به اندازه ذهن خودم، با آمادگی کامل به سوریه رفته بودم. در حدی که برای هر اتفاقی آماده بودم و آن اتفاق را علی‌الظاهر در منطقه نبرد می‌دیدم. حتی شب اولی که به منطقه اعزام شدم، با داعشی‌ها فقط ۲۰۰ متر فاصله داشتیم. آن شب خیلی لذت بردم. خوشحال بودم که پایم به خط مقدم باز شد، چه بسا آرزویم این بود که همانجا بمانم. در آن روزها فکر می‌کردم اگر تمام چهار ماه را همانجا بمانم، بهترین مکان و بهترین کاری است که انجام می‌دهم. کاری که سال‌ها برای آن انتظار کشیده بودم را خیلی دوست داشتم. اما به‌ناگاه مسیر تغییر کرد و دستور تأسیس بیمارستان با آن رویکرد، شکل و وضعیت صادر شد. به‌لطف فرماندهان که از ابتدا و لحظه‌به‌لحظه پای کار بودند و عزیزان لشکر فاطمیون و حیدریون و بچه‌هایی که در این جبهه قدیمی بودند، همه دست‌به‌دست هم دادند وکمک کردند تا این بیمارستان راه بیفتد. حقیر هم فرصت داشتم انجام وظیفه کنم. اما این‌که می‌فرمایید مخالفتی نکردی، شاید صحبت کردن درباره آن خیلی راحت باشد که این‌ها همسایه‌های خانم جان بودند و حداقل هم‌وطن‌های حضرت زینب بودند و فرصت خوبی بود برای خدمت؛ اما واقعاً تصمیم‌گیری در آن مقطع بسیار سخت بود. شما آماده‌ای برای رفتن به داخل خط و خیلی از اتفاقات، آماده‌ای برای فدا کردن جانت، بعد باید کار در چنین بیمارستان و چنین رویکردی را شروع کنی. تصمیم‌گیری در آن لحظه بسیار سخت بود؛ آن هم بعد از سال‌ها انتظار. اما ما در مکتبی بزرگ شدیم که هر جا کار را دست خودشان بسپاریم، بهترین‌ها برای ما رقم می‌خورد.

- شما کمک کردید تا ۲۶۰ نوزاد داعشی پا به عرصه گیتی بگذارند. در این‌باره توضیحی می‌فرمایید؟ اینکه غیر از حرفه‌ای که به آن مشغولید، چه عامل دیگری باعث شد این اتفاق رقم بخورد؟
 

همه بچه‌هایی که به دنیا آمدند داعشی نبودند. خیلی‌ها از ساکنین منطقه بودند. کسانی بودند که حتی مورد ظلم واقع شدند. اما درصد غالبی از آن‌ها افرادی بودند که با داعش همکاری داشتند. اما آنچه که مهم است این است که باید ببینیم که هر کسی چه نگاهی برای حضور در آن منطقه دارد. ممکن است نگاه من این باشد که با تلاش خودم یا به‌واسطه آشنایی با فلان فرمانده به اینجا رسیدم. نمی‌دانم گفتنش درست است یا نه، از ابتدا خودم را سپردم به حضرت زینب. در منطقه هم که حاضر شدم، بارها و بارها از خانم خواسته بودم آن‌جایی را که خودشان صلاح می‌دانند برای خدمت من در نظر بگیرند. بنده به حضرت زینب قول داده بودم که هیچ اعتراضی نداشته باشم و آن‌جا را مرکز پرگار جبهه مقاومت بدانم. این مطلب را کنار ضریحشان قول داده بودم. اگر توفیقی حاصل شد به‌خاطر زحمات دوستان بوده، به‌خصوص دوستانمان در مجموعه فاطمیون، خیلی آن‌جا کمک کردند تا این کار انجام شد. اگر بخواهم به عوامل اشاره کنم، عوامل زیادی وجود داشت، دعای پد و مادر و اخلاص همسرم و زحمات آن‌ها بوده است.

- خانم عرفانیان فرمودند که شما به سراغ او رفتید. در این‌باره توضیحی می‌فرمایید. چه شد او را انتخاب کردید؟
 

بله ما به سراغ خانم عرفانیان رفتیم و از نتیجه کار هم بسیار رضایت دارم. خیلی سریع و به‌جا کار را تمام کردند. یک دوستی داشتم به‌نام آقای ناصر نادری که مسئولین رسانه‌ای سازمان اوج هستند. در سوریه با هم آشنا شدیم و رفاقتمان قبل آن سبقه‌ای نداشت. او چندوقتی در سوریه مهمان ما بود و بعد از اتفاقاتی که توضیح آن در کتاب آمده، مدتی در بیمارستان بستری بودند. در همان ایام شروع کردم به نوشتن یک‌سری کدگذاری‌هایی که در سوریه کرده بودم. نوشتن این ماجراها چندین ماه زمان برد تا اینکه تبدیل شد به مجوعه‌ای ۱۸۰ صفحه‌ای. آقای نادری این‌ها را مطالعه کرد. از آنجایی که او داماد شهید رحیمی است و کتاب "رسول مولتان" را خانم عرفانیان نوشته، او خانم عرفانیان را به بنده معرفی کردند. چند جلسه‌ای با هم گذاشتیم و علیرغم اینکه درگیری چند پروژه بودند، پذیرفتند و الحمدلله این کار به‌نحو احسن انجام شد.

- ترک همسر و چهار فرزند و رفتن به مکانی که احتمال برگشت با تردید همراه است، ساده نیست. چه‌طور این مسئله را حل کردید؟
 

در پاسخ این سؤال می‌شود هزار پاسخ کلیشه‌ای داد. اینکه نوکر یک ارباب هستیم و پای روضه‌هایش گریه می‌کنیم. اربابی که جلوی همسر و فرزندانش، سر از بدنش جدا کردند. درواقع حجت بر ما تمام است. در دفاع از اسلام ما حد و مرزی نداریم. واقعیت ماجرا این است که زمانی صرف آماده سازی روحی شد. بالاخره اینکه فردی برای این جبهه تربیت شود، یا خانواده‌ای برای این جبهه آماده شود، خروجی آن یک‌روزه و حتی یکساله نیست. سال‌ها زحمت کشیده شده. پدران و بزرگان ما کار کردند. خیلی از کارها باید در فضای خانه انجام شود تا به مرور خانواده به آن بلوغ برسد، تا وقتی که مطرح می‌شود در شهر غریب، در تهران با چهار فرزند بمانید (ما اهل مشهدیم) و می‌خواهم چندهزار کیلومتر آن‌طرف‌تر بروم‌. اما قرار است از حرم دفاع کنیم. حرمی که حاج قاسم به زیبایی فرمودند: "همه جمهوری اسلامی حرم است". خب، این‌ها به‌مرور و طی سال‌ها با اخبار و صحبت‌های مختلف آماده شده بودند. باز هم کار ساده‌ای نیست که یک زن تصمیم بگیرد زندگی را اداره و بچه‌ها را جمع کند؛ آن‌هم با مشقت و سختی و مشکلات مالی. بگذارید برای اولین‌بار این‌نکته را عرض کنم که خیلی‌ها می‌گفتند این‌ها فلان‌قدر دلار می‌گیرند، کلی برای این‌ها هزینه می‌شود و به خانواده ما که در ایران بودند زخم زبان می‌زدند که همسرت فلان مقدار پول می‌گیرد. در حالیکه طی ۴۵ روز حضور در خاک سوریه، حدوداً چهار میلیون دریافتی داشتیم. در همان‌موقع درآمد بچه‌های پرستاری در تهران، دو برابر این مبلغ بود. خانواده به‌خاطر عشقی که به حضرت زینب داشتند، این زخم‌زبان‌ها را تحمل کردند. به‌واسطه آن تربیتی که در خانوده شده بودند و تلاشی که سال‌های متمادی برای آن‌ها انجام شد تا بتوانند در لحظه تصمیم درست را اتخاذ کنند. الحمدلله خانواده ما مستثنا نبودند و این کمک را انجام دادند. این لطف را کردند و حقیر به منطقه اعزام شدم. امیدوارم که چیزی را که به ما دادند را نگه داریم. این خیلی مهم‌تر است، تا حداقل جزو آن دسته سوم یا جزو دسته بی‌تفاوت‌ها نشویم. بتوانیم آن را تا روزی که صلاح بدانند مثل شهید جواد محمدی و شهید حسین بشیری ما را هم ان‌شاءالله قابل بدانند و بخرند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها