سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – حمیدرضا حافظی: نشست «فارابی، دین و فلسفه» به مناسبت بزرگداشت فارابی و روز جهانی فلسفه در مرکز همایشهای رسالت برگزار شد.
انشاءالله رحمتی پژوهشگر و استاد گروه فلسفه دانشگاه آزاد اسلامی بیان کرد: ابراز تاسف میکنم از رنجی که بر مردم بیدفاع غزه میرود. آرزو میکنم خداوند نصرت خودش را شامل حال این مردم بیدفاع کند و هرچه زودتر جنایتهایی که علیه آنها صورت میگیرد تمام شود. حتی اگر هولوکاستی هم باشد، به پای این جنایتها که بر سر مردم بیدفاع غزه میرود، نمیرسد. امیدوارم این مردم از این وضعیت نجات پیدا کنند و کار به پیروزی ستمدیدگان و مظلومان ختم شود.
به لحاظ فلسفی چه نیازی به بحث از نبوت داریم؟
او به عنوان مقدمۀ بحثش تحت عنوان «نظریه نبوت از دیدگاه فارابی و ابنسینا» بیان کرد: باید به این نکته بیاندیشیم که امروز به لحاظ فلسفی چه نیازی به بحث نبوت داریم. در بحثهای فلسفه مدرن، مباحث دینی در فلسفه دین مورد بحث قرار میگیرند. با توجه به تخصصی شدن رشتههای فلسفی، مباحث دینی در فلسفه دین و گاهی تئولوژی به شیوه فلسفی مورد بحث قرار میگیرد. جالب است بدانید که در کتابهای فلسفه دین هیچ فصلی درباره نبوت وجود ندارد و اساساً فیلسوفان از آن بحث نکردهاند. اخیراً که دانشنامۀ فلسفه دین را تنظیم میکردم که شامل مقالات متعددی بود، نتوانستم مدخلی را به نبوت اختصاص دهم. نه کسی چیزی نوشته بود و نه در آن ساختار میگنجید که وارد این بحث شوم.
چرا به بحث نبوت پرداخته نشده است؟
رحمتی به این موضوع اشاره کرد که نپرداختن به مسئله نبوت دو دلیل دارد و ادامه داد: دلیل اول تاریخی است. فلسفه عمدتاً از منظر سنت مسیحی مورد بحث قرار میگیرد. یعنی فیلسوفانی که امروز میشناسیم درست است که به عنوان فلسفه بحث کردهاند ولی به هرحال یک خاستگاه دینی دارند که این خاستگاه، مسیحی است. در مسیحیت هم نبوت وجود ندارد و حضرت عیسی را نبی نمیدانند و پسر خدا میدانند.
اما دلیل مهمتر این است که اساساً نبوت در ساختار فکری بشر امروز جایگاه خود را از دست داده است. به این دلیل که مبنای ما هیومنیزم، اومانیسم و اصالت انسان است و انسان، مدار و محور هرچیزی است، بنابراین مرکزیت دین نیز انسان میشود. یعنی شروع دین، شروع درک دینی و علم دینی با انسان است بنابراین ممکن است انسانها صاحب معرفت دینی شوند ولی نیازی نیست که این معرفت را کسی به آنها داده باشد.
او اضافه کرد: به یک معنا میشود گفت، تجربه دینی و عرفانی بر جای نبوت نشسته است و کسانی که امروز ما به عنوان نبی میشناسیم، از نظر فلسفه انسانهایی صاحب تجربۀ دینی هستند. هرچقدر هم تجربه دینی اعلایی باشد همچنان صحبت از انسانی است که به دلیل استعداد، توانسته با غیب عالم ارتباط برقرار کند و ادراکاتی داشته باشد.
اما از طرف دیگر برای فیلسوفان اسلامی، مسئله نبوت بسیار مهم است. فیلسوفان ما از فارابی که اولین فیلسوف مسلمان است به بعد، تا ابنسینا و شارحان ابنسینا، همگی در کتابهایشان فصلی درباره نبوت دارند. در نگاه اول شاید اینطور به نظر برسد که اینها متکلم و عالم دینی هستند و به عنوان متکلم بحث نبوت را مطرح میکنند اما به نظر من اینطور نیست و آنها فیلسوف بودهاند. این موضوع برای فیلسوفان یهودی نیز وجود دارد و بحث نبوت برای آنها نیز مطرح بوده است. بخشی از فلسفه یهودی نیز متاثر از فلسفه اسلامی بوده است.
پیامبری، گمشدۀ انسان امروزی است
رحمتی با اشاره به اینکه بشر امروز نیاز دارد به آراء فیلسوفان ما رجوع کند گفت: این وضعیت بحران و انحطاط معنوی که بشر امروز به آن گرفتار شده است، یک دلیلش این است که نبوت و پیامبری گمشدۀ انسان امروز است. در جهان ما، پیامبرانی که از غیب با آنها سخن گفته شده، دیگر حضور ندارند و تعالیم آنها فراموش شده و اگر هم به آنها توجه کنیم، به تاریخ آنها توجه میکنیم. انسان امروز، متون مقدس را به عنوان متون تاریخی میخواند. همانگونه کتاب مقدس را میخواند که ایلیاد و اودیسه را میخواند. با این حال تصور ما از نبوت با تصور یهودیان از نبوت بسیار نزدیک است چون نام دیگر کتاب عهد عتیق کتاب انبیا است. به یک معنا این کتابها «وحی» هستند. حالا ممکن است ما مسلمانها آنها را تحریفشده بدانیم اما پیروانشان، آنها را وحی میدانند.
استاد گروه فلسفه دانشگاه آزاد اسلامی بیان کرد: بازخوانی نظریه فیلسوفان مسلمان درباره نبوت از این جهت مهم است که به بشر امروز کمک میکند که بخشی از میراث معنویاش که به فراموشی سپرده را بازیابی و بازخوانی کند و پاسخ بسیاری از پرسشهایی که جوابی برای آنها نیست را در این متون بیابد و دردهای معنوی بیدرمان را درمان کند. فارابی اولین فیلسوفی است که درباره نبوت به شکل عمیق تأمل کرد. او در کتاب «آراء اهل المدینهالفاضله» مینویسد: «هنگامی که طبیعت انسان مادۀ عقلِ منفعل واقع شد، و آن عقل منفعلْ عقل بالفعل شد، و عقل بالفعلْ مادۀ عقل مستفاد واقع شد و عقل مستفاد به مثابۀ مادۀ عقل فعال گردید، و همه اینها چون شیء واحد شدند، در این صورت میتوان گفت در چنین انسانی «عقل فعال» حلول کرده است و به چنین انسانی «وحی» شده است. تنها در اینصورت به انسان وحی میشود؛ زمانی که میان او و عقل فعال واسطهای نباشد او صاحب وحی خواهد شد». یه قدری این مسئله به لحاظ معرفتشناسی پیچیده است و باید این اصطلاحات توضیح داده شود.
انواع عقل در فلسفۀ اسلامی
او با اشاره به آراء ابنسینا و فارابی در شرح اصطلاحات عقل بشر و مراحلی که عقلْ طی میکند به این نکته پرداخت که این روند تکاملی عقل، برای انسان امروز موضوعیت ندارد و در فلسفه جدید، با این مسئله روبهرو نمیشویم که عقل مراحلی را طی کند. رحمتی گفت: کسی مثل ابنسینا میگوید نفسْ قدیم است و از ماده به وجود نیامده است و به عنوان یک امر روحانی شناخته میشود. با این حال در تصورات امروزه، گاهی گفته میشود که نفس همان مغز است، یا حتی اگر چیزی را به عنوان روان بپذیرند، همانگونه است که دکارت از Mind یا ذهن نام برده، نه آنچیزی که Soul یا روح خوانده شده است. با این حال وقتی قوۀ عقل در انسان وجود دارد، این قوه مراحلی دارد و در انسانهای مختلف به صورت متفاوت این مراحل طی میشوند. پایینترین عقل، «عقل بالقوه» است که این عقل در کودکی که به دنیا میآید، استعداد فراگیری دارد ولی چیزی بلد نیست. بعد از عقل بالقوه، «عقل بالملکه» است و بعد تبدیل به «عقل بالفعل» میشود و در بالاترین مرحله به «عقل مستفاد» تبدیل میشود. عقل مستفاد همان عقلی است که میتواند از معارف استفاده کند. این استفاده یعنی وصل شدن به منبعی دیگر که فارابی به آن منبع دیگر «عقل فعال» میگوید. این عقل فعال بیرون از ما هست و اگر بخواهیم به زبان دینی از آن تعبیر کنیم همان فرشتۀ وحی یا جبرئیل است.
فارابی اِبایی ندارد بگوید پیامبر یک فیلسوف بوده است
رحمتی به این موضوع پرداخت که فارابی از آنجایی که میخواهد با اصطلاحات فلسفی حرف بزند، از جبرئیل به عنوان «عقل فعال» یاد میکند و میگوید کسی که صاحب «عقل مستفاد» بشود، «عقل فعال» در او حلول کرده است. فارابی اتصال به عقل فعال را متصل شدن به منبع همۀ معارف معرفی میکند و از این گزاره به این موضوع میرسد که پیامبر نیز چنین انسانی است. بر اساس گفته رحمتی، پیامبر انسانی بیسواد نیست که خداوند به او عقل فعال داده باشد، بلکه پیامبر یک انسان کامل است، انسانی که به لحاظ عقلی رشد کرده تا آنجا که به مرحله اتصال به عقل فعال رسیده است. او به این مسئله پرداخت که ممکن است این تلقی برای ما ایجاد شود که این پیامبر، دیگر پیامبر نیست و فیلسوف است که به آراء ارسطو برمیگردد. رحمتی گفت: فارابی و ابن سینا و ملاصدرا هیچکدام اِبایی ندارند که بگویند، پیامبر فیلسوف بوده است.
در نگاه فیلسوفان ما عقل و دین تعارضی ندارند
این پژوهشگر ادامه داد: یکی از جدیترین تعارضاتی که در دینشناسی وجود دارد این است که فکر میکنیم هرجا پای فلسفه و عقل به میان بیاید، دیگر دین وجود ندارد. چون اساساً پیامبر و فیلسوف آبشان در یک جوی نمیرود. پیامبر حرفهای قدسی میزند و فیلسوف فقط چون و چرا میکند و استدلال میآورد و مناقشه و تخطئه میکند. اما در نگاه فیلسوفان ما اساساً تعارض عقل و دین مطرح نمیشود چون سنخ پیامبر با سنخ فیلسوف یکی است. یک فیلسوف گمنامی درباره پیامبر این تعبیر را به کار میبرد که هرگاه نیازی از بحر ناموس شریعت عارض شود، پیامبر، آینه جان خودش را در مقابل عقل فعال قرار میدهد و معارف، از آن عقل بر آینۀ جان او منعکس میشود. بنابراین به تعبیر هانری کُربن، نسبت پیامبر با عقل فعال، نسبت پدیدار و آینه است. یعنی جان پیامبر، جانی آینهسان است.
فلاسفۀ اسلامی پیامبر را تا مرتبۀ فیلسوف پایین نمیآورند، شأن فیلسوف را ارتقا دادهاند
رحمتی به این موضوع اشاره کرد که ممکن است این مسئله زننده باشد که پیامبر را در حد فیلسوف تنزل بدهیم، اما نکته اینجاست که فلاسفه ما نمیخواهند پیامبر را تا مرتبه فیلسوف تنزل بدهند بلکه میخواهند مرتبه فیلسوف را بالا ببرند. او به تعبیر «العلماء ورثهالانبیاء» اشاره کرد و گفت: اگر بخواهیم این گزاره را با منطق فارابی و ابنسینا بازخوانی کنیم باید بگوییم حکیمان هستند که وارث پیامبران هستند. یعنی در این دنیا، نزدیکترین کسان به پیامبران، حکیمان هستند. اما حکیمانی که مدارج عقل را طی کردهاند به این معنا که عقل آنها نیز عقل مستفاد شده است.
عدم توجه به پیامبر، بینصیب ماندن از وجه معقول عالم است
رحمتی به دستهبندی دانش اشاره کرد و گفت: دانش ما شامل «محسوسات»، «مخیلات» و «معقولات» است. بالاترین علمی که انسان میتواند پیدا کند علم معقولات است. معرفت پیامبر، معرفت معقول است. دلیل اینکه معقولات بالاترند این است که ادراکات معقول، ثابتاند ولی محسوسات متغیراند. افلاطون این را بیان کرد که هرچه در قالب ادراک محسوس به دست میآوریم «Doxa» یعنی ظن و پندار است. چون متعلق ادراکمان به محسوسات، ثابت نیست. هراکلیتوس میگفت شما در این عالم نمیتوانید دو بار در یک رودخانه وارد شوید چون به محض ورود، آن آب میرود و آب دیگری جایگزین میشود. لذا اینجا دارِ تغییر است و ادراک ما نیز نسبت به محسوسات متغیر است. در حالی که ادراک پیامبر، ادراک معقول است و وقتی به نبوت توجه نمیکنیم انگار داریم خودمان را از وجه معقول عالم بینصیب میگذاریم.
صاحبان «عقل قدسی» مبرا از خطا هستند
رحمتی از این جهت کار فیلسوفان را متمایز از پیامبران دانست و گفت: آنچه فیلسوفان میگویند، دیالکتیکی و جدلیات هستند و معقول نیستند؛ یعنی گویی ما روی محسوسات داریم جدل میکنیم. بنابراین بیشترین قرابت را به انبیاء، فیلسوفانی دارند که در ادراک معقولات، رنج میبرند. حال این پرسش پیش میآید که چگونه میان فیلسوف و نبی فرق بگذاریم. ابنسینا میگوید عقل فیلسوفان «عقل مستفاد» است ولی بالاتر از عقل مستفاد، «عقل قدسی» است. بنابراین عقل پیامبر قدسی است و بالاتر از مستفاد است. فیلسوفان اشتباه میکنند اما پیامبران اشتباه نمیکنند.
برهان اجتماعی ابنسینا
این پژوهشگر به نقل از ابنسینا به حکیمانه بودن آفرینش اشاره کرد و به این موضوع پرداخت که مسئلۀ کوچکی مثل گودی کف پا، به بهتر راه رفتن ما کمک میکند و این نشاندهنده حکیمانه بودن آفرینش انسان و جزئینگر بودن خداوند است؛ حال چگونه ممکن است خداوند امر هدایت ما را مهمل گذاشته باشد. به قول ابنسینا ما بدون پیامبران، حتی زندگی اجتماعی خود را نمیتوانیم اداره کنیم. رحمتی گفت: برهان اجتماعی ابنسینا معروف است. او میگوید ما مدنی بالطبع و مدنی بالضروره هستیم و زندگی اجتماعی هم نیازمند قانون است و ما صلاحیت قانونگذاری نداریم چون علممان ناقص است و از طرفی دستخوش هوای نفس هستیم. بنابراین، قانونگذار باید الهی باشد.
رحمتی در پایان سخنانش، به قوه متخیله پیامبر نیز اشاره کرد، چیزی که در فیلسوف وجود ندارد. او گفت: پیامبر از طریق همین متخیله میتواند با تمام انسانها ارتباط برقرار کند. ابنسینا میگوید خیالِ پیامبر نیز خیالِ قدسی است. رحمتی همچنین به قوه متصرفه پیامبر نیز اشاره کرد و گفت: او میتواند در کل عالم تصرف کند که همان اعجاز اوست و این قوه به دلیل قوۀ خیال اوست.
این پژوهشگر در ادامه به دیدگاه سهروردی پرداخت که میگفت راه آسمان بعد از پیامبر بسته نیست. همچنین به این مسئله اشاره کرد که ابنسینا و فارابی بیشترین تاثیر را از تشیع گرفتند چون تشیع بود که مقابل اکثریت جامعه ایستاد و گفت باب وحی بسته شده ولی باب الهام باز است؛ البته منظور از این الهام، الهام حکیمانه است.
تقابل اسلام و یهودیت همواره مسئلهزا بوده است
شقاقی استادیار گروه پژوهشی مطالعات میان فرهنگی معاصر در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی دیگر سخنران این نشست بود. او در بحث خود با عنوان «تاملی تاریخی در باب فلسفه» علاوه بر فارابی به فیلون اسکندرانی نیز اشاره کرد و به این موضوع پرداخت که تقابل جهان اسلام و یهودیت همواره مسئلهزا بوده است، با این حال قرابتهایی نیز در مواجهه با فلسفه وجود دارد. شقاقی گفت: ما با فارابی آشناتریم تا با فیلون. فارابی فیلسوفی است که در واقع جزو نخستین فیلسوفان اسلامی محسوب میشود و به نوعی متاثر از ارسطو است.
شقاقی به این موضوع پرداخت که فارابی از یک سو با عقلانیت مواجه بوده و از سوی دیگر در فلسفه یونان با حقیقت دیگری برخورد داشته است که زبانش با دعوی دین در مسئله وحی متفاوت و مسئلهزا بوده است؛ یک سو فلاسفه و یک سو ادیان، حال چگونه باید میان این دو آشتی ایجاد کرد؛ آیا باید یکی را طرد کرد و دیگری را پذیرفت، یا هر دو را پذیرفت، یا هر دو را طرد کرد؟ شقاقی به این موضوع پرداخت که فیلون نیز با این مسائل روبهرو بوده است.
او گفت: فیلون فیلسوفی یهودی است که با باورهای یهودی بزرگ شده؛ مادرش یهودی است و پدرش غیریهودیای که به زبان یونانی مسلط است. از یک سو با آموزههای یهودی و مواردی همچون «قوم برگزیده» روبهرو است و از سوی دیگر با فلسفهای مواجه است که مخاطبش کل بشریت است و انسان را نه بهمثابه یک قوم خاص بلکه به مثابه ماهیتی میشناسد که میتواند زبان و تبارهای مختلف داشته باشد. در چنین وضعیت تنشزایی، مسئله و فلسفه فیلون شکل میگیرد و با دو عقلانیت روبهرو میشود. یکی عقلانیت کتاب مقدس و دیگری عقلانیتی که فلسفه یونان ارائه میدهد.
فیلون هم میگوید عقلانیت دینی و فلسفی از یک سرچشمهاند
شقاقی ادامه داد: فیلون و فارابی، یکی از جامعه یهودی و دیگری از جامعه اسلامی، تقریباً وضع مشابهی را در مواجهه با فلسفه تجربه میکنند. انتخابی که این دو میکنند به هم شبیه است و سعی دارند بگویند هر دو چیزهایی که به ما رسیده یعنی «عقلانیت دینی» و «عقلانیت فلسفی»، از یک آبشخور و سرچشمه هستند. فیلون میگوید فلاسفه یونانی مثل افلاطون و ارسطو به کتاب مقدس دسترسی داشتند. از آنجایی که پیامبر اسلام به لحاظ تاریخی بعد از فلاسفه یونان است، فارابی نیز سعی دارد به نحو فلسفی، این وحدت آبشخور را تبیین کند. از همین رو نیز سرچشمه فلسفه و وحی را به یک هویت فلسفی به نام عقل فعال برمیگرداند و میگوید این عقل فعال در ادبیات دینی، جبرئیل نامیده میشود.
او اضافه کرد: با اینکه هر دو این فیلسوفان سعی دارند در دفاع از فلسفه، دیانت را با فلسفه آشتی بدهند، در جامعه خودشان با مسائل دینی مواجه میشوند. مسائلی که این نوع آشتی دادن برای آنها ایجاد میکند. یکی از مهمترین مسئلههایی که برای هر دو پیش میآید، بحث «نجات» است چیزی که ما به آن «فلاح» میگوییم. نجات در ادبیات دینی ما مختص باورمندان است. چه در ادبیات اسلامی و چه به شکل پررنگتر در ادبیات یهودی، نجات متعلق به کسانی است که متعلق به چارچوبهای دینی هستند. در حالی که چنین تمایزی را ما در فلسفه نمیبینیم. این آشتی دادنی که ما در فیلون و فارابی میبینیم در تعارض جدی با آموزه نجات قرار دارد.
فیلونِ یهودی از فلسفهای دفاع میکند که مخاطبش صرفاً قومی نیست
شقاقی گفت: مسئله جدی دیگری که فیلون با آن مواجه میشود قومیت است. فیلون از فلسفهای دفاع میکند که مخاطبش صرفاً قوم یهود نیست؛ مخاطبش عام است. ادبیات دینی که او در آن قرار دارد با این مسئله سر سازش ندارد. اگر به صورت داستان به مسئله نگاه کنیم و به فلسفه کاراکتر بدهیم، باید بگوییم این معضل را فلسفه ایجاد میکند. یعنی یک چارچوب مشخصی وجود داشته و فلسفه با ایجاد یک داعیه حقیقت، آمده و بازی را به هم زده و مسائلی را ایجاد کرده است. اگر به چشم تاریخی به این هویت نگاه کنیم مشاهده میکنیم که این هویت همواره به همین شکل مسئلهزا بوده است و هرجایی که ظاهر میشود به نوعی تنش ایجاد میکند. یکی از دلایلش این است که اساساً فلسفه نمیخواهد در چارچوبهای موجود از قبل پذیرفته بگنجد.
شقاقی به تجربۀ یوستین گوردر در نوشتن کتاب «دنیای سوفی» و راز فال ورق اشاره کرد که او تاریخ فلسفه را به شکل داستان روایت میکند و برای فلسفه و فیلسوف، شخصیتی آفرید به نام جوکر. کسی که در هیچ بازیای نیست ولی همه بازیها را نیز میتواند به هم بزند؛ شخصیتی که به نوعی بازیخرابکن و کاراکترگریز است. شقاقی گفت: وقتی به ابتدای داستان فلسفه برمیگردیم میبینیم اولین کسی که خودش را فیلسوف نامید، سقراط بود. کسی که به نوعی یک آدم بیکار بود و دیگران پول غذای او را میدادند تا با او سخن بگویند؛ کسی که عمده پاسخش به تمام مسائل، «نمیدانم» بوده است. سقراط به این موضوع التفات داشت که ما نمیدانیم و به همین جهت چرا ادعا کنیم که چیزی میدانیم. به نوعی نیز دانایی را بر همین اساس تعریف میکند، یعنی قائل بودن به ندانستن.
کانت با فلسفۀ اخلاقی میخواست اخلاق و سیاست را نجات بدهد
موضوع دیگری که شقاقی به آن پرداخت، مسئله سیاست و اخلاق بود که به نوعی فیلسوفان با این دو مسئله زندگی میکردند و این دو مسئله نیز در بسترهای اجتماعی به وجود آمدند. شقاقی موضوع ادیان اساطیری را نیز مطرح کرد که رفته رفته مبانی خود را از دست دادند و در ادامه آن، اخلاق و دین نیز تکیهگاه خود را از دست دادند و تمام اینها برای فیلسوفان مسائل متعددی را به وجود آورد؛ پرسشهایی که باید به آنها پاسخ گفته میشد. در این میان تلقیهای مختلفی به وجود آمد از جمله اینکه آکویناس سعی کرد فلسفه را خادمۀ دین معرفی کند. با این حال کسی مثل هیوم با شکاکیتهایی که ایجاد کرد به کلی بنیانهای دین و فلسفه را متزلزل کرد. تا جایی که کانت گفت هیوم من را از خواب جزمی بیدار کرد. شقاقی اشاره کرد که کانت سعی میکند پس از هیوم، اخلاقیات و سیاست را نجات بدهد و در همین راستا از فلسفه اخلاقی مستقل از دیانت صحبت میکند؛ فلسفهای که با عقلِ همهشمول تطابق دارد؛ تا شاید تکیهگاهی تازه برای علم و سیاست و اخلاق و هنر ایجاد شود. با این حال، انباشتی از میدانمها باعث شد مصائب دیگری به وجود بیاید که نتیجهاش گم شدن معنای زندگی میشود.
شقاقی در پایان، راهحل مطرح شده از سوی اندیشمندان فلسفه را گفتوگو معرفی کرد. او ایجاد بسترهای تعامل و پذیرفتن این نکته که تمام حقیقت، نزد ما نیست را مبنای این دعوت عنوان کرد و گفت این رویکرد توصیه میکند تا از دیگری بیاموزیم چرا که هنجارهای دیگری نیز حاصل مواجهه او با جهان است. اینطور، شاید به نتایج بهتری بتوان رسید؛ نتایجی که مصائب بشر را کم کند.
نظر شما