جمعه ۱۰ آذر ۱۴۰۲ - ۱۳:۱۶
کتاب‌ها پاسخ می‌دهند: شهید مدرس چگونه سیاستمداری بود؟

مدرس سیاستمداری بود که در عرف زمان و مکان خود نمی‌گنجید، چرا که همیشه قادر بود پایبندی‌اش به اصول (ملی و مشروطه) را با واقع‌بینی سیاسی و تشخیص گزینه‌ها و تنگناها در هر شرایطی همراه کند. به همین دلیل خیرخواهان خام‌اندیش و احساساتی غالباً از کار او سر درنمی‌آوردند.

سرویس تاریخ و سیاست خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): برخی‌ها درباره‌اش می‌گفتد که آدم عجیبی است. می‌گفتند کنش و واکنش‌هایش با معیارهای مرسومی که برای مردان سیاست تعریف شده است نمی‌خواند و او روش‌های خاص خودش را برای نقش‌آفرینی و تأثیرگذاری دارد. شاید درست می‌گفتند. مدرس اگر نه عجیب، که قطعاً با دیگران بسیار متفاوت بود. در روزگاری که اهالی سیاست تقریباً همه مسائل را شخصی می‌کردند و همه چیز را براساس سود و زیانی که برای‌شان داشت می‌سنجیدند، او به خیر جمعی و منافع عمومی می‌اندیشید، از پایبندی به قانون می‌گفت و صادقانه در تحقق آرمان‌های انقلاب مشروطه می‌کوشید.

محمدتقی بهار که مدرس را از نزدیک دیده و در مقاطعی با او همکاری کرده بود، در کتاب «تاریخ مختصر احزاب سیاسی در ایران» می‌نویسد: «مرحوم مدرس در نجف اشرف و اصفهان تحصیل کرده بود و در آغاز مشروطیت در اصفهان توقف داشت و به هواداری مشروطه مشهور بود و از طرف علمای نجف، طراز اول معین شده بود. روزی که وکلای مجلس از اصفهان به طرف تهران برای شرکت در مجلس دوم حرکت می‌کردند، دیده شد که سیدی ضعیف (لاغراندام)، اسباب‌های ساده و مختصر خود را در گاری تک‌اسبه نهاده و خود هم بر آن مرکب ساده سوار شده، به طرف تهران برای شرکت در مجلس حرکت کرد. این مرد عجیب سید حسن مدرس بود. به تهران آمد و در مجلس دوم جزو حزب اعتدال بود و در بین مجلس دوم و سوم در دیکتاتوری ناصرالملک در یکی از مجالس عمومی که دولت و نایب‌السلطنه به منظور سیاسی تشکیل داده بودند، سید مدرس نطقی کرد که مجلس به آن بزرگی برهم خورد و نطق او به هواداری قانون اساسی و بر ضد خیال ناصرالملک بود. مرحوم سپهسالار تنکابنی در مجلس به مدرس حمله کرد و مدرس به تعرض از مجلس برخاست و مجلس تق و لق شد و خواستند او را توقیف کنند و میسر نشد.»

مدرس در تهران ماند و بعد به نمایندگی مردم پایتخت به مجلس شورای ملی رفت. مانند همه سیاستمداران دیگر، از انگ و افترا در امان نماند و از دوست و دشمن، بارها تهمت و زخم‌زبان شنید. کاتوزیان در کتاب «دولت و جامعه در ایران» می‌نویسد: «مدرس سیاستمداری بود که در عرف زمان و مکان خود نمی‌گنجید، چرا که همیشه قادر بود پایبندی‌اش به اصول (ملی و مشروطه) را با واقع‌بینی سیاسی و تشخیص گزینه‌ها و تنگناها در هر شرایطی همراه کند. به همین دلیل خیرخواهان خام‌اندیش و احساساتی غالباً از کار او سر درنمی‌آوردند و در آثار واقع‌بینی سیاسی او نشانه‌هایی از دمدمی‌مزاجی و حتی دورویی و سازشکاری می‌دیدند. فرخی یزدی، شاعر و روزنامه‌نگار، در یک دو بیتی او را بوقلمون‌صفت توصیف کرد. عارف و عشقی هم به مدرس کم بد و بیراه نمی‌گفتند، هرچند بعدها نظر عشقی درباره او عوض شد.»

کاتوزیان می‌افزاید: «مدرس برخلاف بسیاری از سیاستمداران روزگارش هیچ تماسی با سفارت‌های خارجی نداشت و مستقیم با نیروهای داخلی گفت‌وگو می‌کرد. سال‌ها بعد سر پرسی لورن، وزیرمختار وقت انگلیس در تهران، با اینکه شخصاً او را نمی‌شناخت و مواضع سیاسی او را چندان نمی‌پسندید، وی را سخنگوی مردم و در عین حال نماینده مشروطیت محافظه‌کار و دموکراسی معتدل توصیف کرد.»

سیاست مستقل، سنگینی مسئولیت نمایندگی

مسیر سیاست‌ورزی مدرس، مسیری سخت و سنگلاخی بود، زیرا او در سخت‌ترین کشمکش‌ها نیز از استقلال خودش دست نمی‌کشید و از بیان صریح نظراتش ابایی نداشت. بهار در مرور خاطراتش، روایت می‌کند که «در آغاز سقوط قاجاریه که مدرس و من در اقلیت بودیم و تقریباً سیاست رجال تهران می‌رفت روشن بشود، من با وزیرمختار دولت شوروی، رفیق داویتیان ملاقات‌های زیادی می‌کردم و با اعضای سفارت و افراد مهم آن زمان… هم روابط دوستانه داشتم. شبی از سید حسن مدرس صحبت به میان آوردیم، من از رویه او تمجید می‌کردم، آقای وزیرمختار گفت مدرس نوکر انگلیس است! گفتم شما در اشتباهید، و دلایلی آوردم. وزیرمختار گفت هرکس که نوکر ما نباشد، ما او را نوکر انگلیس می‌شناسیم! این سخن پرمعنی فقط و فقط یکی از نتایج سوء هتاکی و تهمت‌زدن جراید بود که اعضا مفید مملکت را در نظر اجانب خوار کرده بودند.»

البته که این تهمت‌ها و اهانت‌ها، گام‌های مدرس را در مسیری که به درستی‌اش ایمان داشت، سست نمی‌کرد. می‌دانست مسئولیت نمایندگی مردم چقدر مهم است و چه وظیفه سنگینی را به عهده دارد. این را هم می‌دانست که مجلس شورای ملی در نظام مشروطه، چه قدرت و اختیاراتی دارد و باید از این قدرت و اختیارات برای اداره درست کشور و تأمین سعادت عمومی یا به قول خودش «صلاح مملکت» بهره بگیرد. بارها به دیگر نمایندگان مجلس نیز نهیب زد که اهمیت نقش خودشان را بپذیرند و جایگاهی را به نمایندگی از مردم تصاحب کرده‌اند پست و بی‌اعتبار نکنند.

از جمله یک بار در مهر ۱۳۰۱، همان دوره‌ای که رضاخان سردارسپه وزارت جنگ را در دست داشت و درجا که اراده می‌کرد قوانین کشور را زیر پا می‌گذاشت، مدرس تصمیم به مهار او از طریق مجلس گرفت. آن زمان بسیاری از نمایندگان مرعوب رضاخان بودند و اگر هم مخالفتی داشتند، پنهانی از آن صحبت می‌کردند. اما مدرس مثل آن‌ها نبود. در مجلس در نطقی علنی به رفتار وزیر جنگ و رویه‌ای که در آن وزارت‌خانه برای دست‌درازی به حوزه‌های دیگر آغاز شده بود معترض شد. خطاب به نمایندگان گفت: «شما مگر ضعف‌نفس دارید این حرف‌ها را می‌زنید و در پرده سخن می‌گویید. ما بر هر کس قدرت داریم. از رضاخان هم هیچ ترس و واهمه نداریم. ما قدرت داریم پادشاه را عزل کنیم، رئیس‌الوزرا را بیاوریم سوال کنیم، استیضاح کنیم، عزلش کنیم و هم‌چنین رضاخان را استیضاح کنیم، عزل کنیم، می‌روند در خانه‌شان می‌نشینند.»

سپس ادامه داد: «قدرتی که مجلس دارد، هیچ‌چیز نمی‌تواند مقابلش بایستد. شما تعیین صلاح بکنید، مجلس بر هر چیزی قدرت دارد… صلاح و فساد را بسنجید و عمل کنید… قدرت مجلس در تمام مزاحمات، خیلی زیادتر است، خیلی آقایان در این مجلس بودند، وقتی سالارالدوله (برادر محمدعلی‌شاه مخلوع) با سی‌هزار نفر آمد تا شش فرسخی شهر، ما نترسیدیم و با دویست نفر لات از آن‌ها جلوگیری کردیم و این جلوگیری به واسطه تقویت مجلس بود. ما اگر اتفاق داشته باشیم، هیچ قوه در مقابل ما که برای صلاح مملکت کار می‌کنیم، نمی‌تواند عرض‌اندام کند.»

کتاب‌ها پاسخ می‌دهند: شهید مدرس چگونه سیاستمداری بود؟

پایبندی به مشروطیت، دشمنی با رضاخان

درگیری‌اش با رضاخان، با وقفه‌هایی کوتاه، تا مدت‌ها ادامه یافت. رضاخان و طرفدارانش مصمم به تصاحب کامل قدرت بودند و حتی کوشش‌هایی برای تغییر نظام سیاسی کشور از پادشاهی مشروطه به جمهوری (به ریاست‌جمهوری رضاخان) به کار بستند، اما مدرس پای مشروطیت ایستاده بود و – به حق – از بازگشت دوباره استبداد و پسرفت کشور به دوران تصمیم‌گیری‌های فردی می‌ترسید. چند بار نقشه‌های رقیب را خنثی کرد و نقشه‌های آنان را بی‌نتیجه گذاشت. اما در گذر از تغییر و تحولات بعدی و شروع به کار مجلس پنجم، از سخنگوی اکثریت به رهبر اقلیت تغییر نقش داد. البته نه از مبارزه دست کشید و نه تسلیم شرایط دشوار زمانه شد. آنچه از دستش برمی‌آمد انجام داد تا مانع وقوع اتفاقی شود که مطمئن بود جز ضرر و خسارت برای کشور ندارد. اما نتوانست. جریان حامی رضاخان، موانع پادشاهی او را یکی پس از دیگری از سر راهش برداشتند و با عزل قاجارها، تاج سلطنت را به او تقدیم کرد.

با شروع دوران پادشاهی رضاخان، نقش‌آفرینی در صحنه سیاسی برای مدرس دشوارتر شد. هرچند در انتخابات دور بعدی مجلس (مجلس ششم) باز از مردم تهران رای گرفت، اما از طرف حکومت محدودیت‌های بسیاری برایش ایجاد کردند و تصمیم قطعی به حذفش گرفتند. به روایت خواجه نوری، یک بار در اوایل آبان ۱۳۰۵ چند جانی را برای قتل مدرس فرستادند، اما آنان در کاری که مأمور انجامش شده بودند ناکام شدند. ماجرا سروصدای زیادی ایجاد کرد و رضاشاه را – که همه می‌گفتند سوءقصد زیر سر اوست – از اقدامات مشابه بعدی منصرف کرد. البته بعدتر، با دخالت در انتخابات مجلس، راه ادامه نمایندگی‌اش را بستند. چندی بعد زندانی‌اش کردند و سال‌ها در خواف در حبس نگهش داشتند. باقر عاقلی در سومین جلد کتاب «شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران» می‌نویسد که «مدرس قریب به نه سال در زندان خواف به سر برد تا اینکه در ۱۳۱۶ دستور قتل وی صادر شد. در ۲۲ آبان ماه او را از زندان خواف به زندان کاشمر انتقال دادند و در روز دهم آبان ماه در زندان شهربانی کاشمر او را به وضع دلخراشی به قتل رسانیدند. ابتدا به او سم داده می‌شود و چون اثر سم سریع نبود مأمورین او را خفه می‌نمایند.»

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها