سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - بیتا ناصر: در هفتمین شماره از پرونده «تصویر جنگ در ادبیات جهان» سعی داریم تا با بررسی مفاهیم و شاخصههای مطرح در حوزه ادبیات کلاسیک، به آثاری بپردازیم که با موضوع جنگ و مضامین مرتبط به آن، در این گروه قرار میگیرند.
آرش مونگاری، نویسنده و منتقد ادبی معتقد است که برای بررسی مفاهیم ارائه شده از جنگ در ادبیات کلاسیک جهان، باید به بررسی مفاهیم و معانی جنگ در ادبیات، در عصر گذشته و عصر مدرن پرداخت و دید که در ادبیات کهن و به همان نسبت، در ادبیات کلاسیک، جنگ و رویدادهای مرتبط با آن، چرا و چگونه بازتعریف یا که توصیف شدند؟ آن وقت است که با تفکیک بین این دو، میتوان به درک و پاسخ مناسبتری از مفاهیم جنگ در ادبیات کلاسیک رسید و گفت: ساختار و نمود مفاهیم در ادبیات کهن جنگ، با مفاهیم و نمودهای آن در عصر مدرن، به ویژه بازه زمانی پیش و پس از دو جنگ جهانی، متفاوتند.
مونگاری با اشاره به حضور ادبیات جنگ از زمان نگارش نخستین متون ادبی، توضیح داد: حماسه باستانی گیلگمش از جمله اولین آنهاست. حماسهای که نخستین قهرمان انسانی و نخستین قهرمان تراژیک ثبت شده در ادبیات جهان را در خود دارد؛ همچنین ایلیاد و شاهنامه و سایر حماسهها و داستانهای تاریخی که داستان رواییشان، حول محور زندگی قهرمان و ابرقهرمانان میهنی_آیینی جنگ است. پهلوانان، ابرقهرمانان و گاهی نیمهخدایانی که با جذابیت، رشادتهای خارقالعاده و خستگیناپذیر، نفوذ کلام و البته خرد و هوش بیبدیلشان، تأثیرات تاریخی، سیاسی و اجتماعی بالایی در خوانندگانشان میگذاشتند و گاه هنوز هم به شکل گستردهای میگذارند. درواقع، حضور چنین قهرمانانی و داستان رشادتگریهاشان، بنمایه اصلی داستانها و ادبیات جنگ در دوران کهن بود که بهواسطه اقدامات خارقالعاده و ابرانسانیشان، نقش پررنگی در تهییج، تحریک و تقویت روحیه میهنپرستی، سلحشوری و آیینی خوانندگان داشت. با این حساب، طبیعی است که مفاهیم اصلی که در چنین ادبیاتی بازتاب داده خواهند شد، کاملاً برآمده و بازتعریفی از قصه رشادتها و از خودگذشتگیهای همین ابرقهرمانان است. درواقع مفاهیمی همچون رشادت، سلحشوری، ازخودگذشتگی، میهنپرستی، آرمانگرایی و اخلاقیات از مفاهیم اصلی این دست از روایتهای کهن جنگ است؛ مفاهیمی که بنمایه اصلی شکلگیری اکثر داستانهای حماسی_آیینی و میهنی را تشکیل میدهند. روایتهایی فاخر که در آن، منجی_خدایگانی پرقدرت با دلاوریهایی پراعجاب و بیپایان، در پی بازگرداندن امنیت، شکوه، جایگاه و همای جمعی از دسترفته سرزمین اکثراً ایزدی (از باب تقدسگرایی) خویشاند. اقدامات خارقالعادهای یا اغراقآمیزی که باورشان، گاه حتی دشوار نیز به نظر میرسد. بر همین اساس است که میتوان با توجه به آنچه در ابتدا عنوان شد، ریشه ژانر جنگ در ادبیات را حتی در متون کهنی چون گیلگمش نیز دنبال کرد. ژانری که البته قدمتش پیش از هرچیز، یادآور این حقیقت است که پدیده جنگ را باید امری ازلی_ابدی دانست. همچنان که حقایقِ اجتماعی بزرگ دیگری چون عشق، زندگی، مرگ، حقایقی ازلی_ابدیاند، مواردی که از نسلی به نسل دیگر و از قرنی به قرن دیگر در تکررند؛ اما آنچه که در این بین متفاوت و متغیر است و ما نیز به دنبال آن هستیم، گوناگونی (ظاهری یا باطنی) در اشکال تعریف و بازتعربف این حقیقت است. امری که در طول زمان، به تغییر ماهیت مفاهیم این ژانر در ادبیات جهان انجامید.
وی با طرح این پرسش که «بهراستی ادبیات جنگ چیست و چه تعریف جامعی میتوان از آن ارائه داد؟»، گفت: به عبارت دیگر این سوال مطرح است که چه خصیصه یا خصایصی سبب میشوند تا اثری را بتوان در دستهبندی ژانرها، جزو ژانر جنگ به حساب آورد و برچسب ادبیات جنگ را به آن زد؟ برای پاسخ بهتر است ابتدا، از خودمان بپرسیم که آیا واقعاً نیاز است تا تمام المانهای یک اثر ادبی، دربردارنده نشانگانی از فضای خشونتبار جنگ باشند؟ آیا صرف تشریح محض یک فضای جنگی، همراه با به تصویرکشیدن صحنههای خونینش، مهر تأییدی بر جنگی یا که غیرجنگی بودن یک اثر ادبی خواهد بود؟ با توجه به خوانشی که میتوان از تعاریفِ دانشنامههای مختلف ادبی از جنگ ارائه کرد، قطعاً پاسخ این سوأل خیر است. درواقع، طبق این تعاریف، همین که اثری به تشریحِ پیامدهای سنگین و ویرانگر جنگ بر جغرافیای داستان و زندگی شخصیتهایش بپردازد کافی است تا آن اثر را در طبقات ژانرِ جنگ دستهبندی کنیم.
این منتقد ادبی در پاسخ به این پرسش که جنگ در ادبیات کلاسیک جهان، چه مفاهیمی را ارائه میدهد؟ ادامه داد: داستانهای کلاسیک درست در زمانهای نوشته شدند که بشر به واسطه پیشرفت حیرتانگیزش در زمینه علوم ریاضی و انسانی، رنسانس و بعدها انقلابهای بزرگ دیگری چون انقلاب صنعتی، به نگرش جدیدتر و چندبعدیتری نسبت به جهانی که در آن زیست میکند، رسید. پس طبیعی است که با این دگرگونیها در نگرش نویسندگان به رویدادهای جهانی نیز دگردیسی بنیادینی رخ دهد. مفاهیمی چون عشق، فداکاری، نجابت، رشادت، راستی و اخلاقیات از بار معنایی که در گذشته داشتند و حمل میکردند، رفتهرفته تهی شد و در عوضش، هریک از این مفاهیم دارای معنا و مدلولهای جدیدی شدند. در حقیقت، همان گونه که ساختارِ اندیشه نظری، به سمت و سوی گرایشهای انسانمحورانهتری رفت و در علوم، مسائل دارای ابعاد و فراخنای بیشتری شدند، در ادبیات نیز داستانها و رویدادهای در آن، رنگ و بوی انسانمحورانهتری به خود گرفتند و به مرور و در بخشهای مختلف، تعریف و بازتعریف متفاوت و گاه نوینی از انسان و اجتماع چندساحته عصر مدرنش توسط نویسندگان به دست داده شد. ژانر جنگ نیز یکی از همین بخشها بود؛ ژانری که تا قبل از اینکه_پیش و پس از جنگهای جهانی اول و دوم_ مسیر امروزی خودش را طی کند، قهرمانانش نه از مرگ ابایی داشتند و نه از هر امر واقع برآمده از بطن جنگ میترسیدند. قهرمانانی که در باورها، رشادتها و یا ازخودگذشتگیهاشان، هیچگاه دچار تردید، یأس و تناقض نمیشدند؛ برخلاف راوی داستانهای کلاسیک که در مواجهشان با جنگ، گاهدچار استحاله، ترس، تضاد، تردید، سرخوردگی و سرگشتگی میشدند. اینها همه و همه دستاورد عصری است که در آن، با توجه به مفهوم دنیای نو، ماهیت جهانشمول تمامی اتفاقات دگرگون میشود و به سبب خصلت مدرنش، خود را کاملاً از دنیای قدیم متمایز میکند. هنر نیز در کنار سایر ساحتهای تمدن انسانی از این دگردیسیها برکنار نیست. لایههای تهیدست و ستمدیده اجتماع (برخلاف دنیای کهن)، نقش اصلی را در اکثر رویدادهای تأثیرگذار (انقلابهای صنعتی و سیاسی) برعهده میگیرند و جنبشهای بزرگی علیه سنتهای کهنه گذشته راه میافتد. آن گونه که رفتهرفته، بیشتر مظاهر گذشته رو به افول و نابودی میگذارند و مظاهر دنیای نو، با مفاهیم جدید و متفاوتشان، روبهرشد و ترقی میگذارند.
وی ادامه داد: در چنین شرایطی، پدیدهای همچون جنگ نیز به عنوان مظهری انسانی خواه و ناخواه، در مفاهیمش دچار دگرگونی و دگردیسیهای اساسی خواهد شد. جنگ از روی آسمانها (تقدسگرایی) بر روی زمین آورده میشود (تقدسزدایی) و رنگ و بویی میهنپرستانه میگیرد. جدالهای تمامعیاری که شعلههای آتشش، به واسطه تشکیل و گسترش امپراتوریهای استعماری مختلف (با پشتوانه احساسات ملیگرایانه پرشور داخلی) و تضاد منافع بر سر تقسیم جهان بین این قدرتها، رفتهرفته دامان کل جهان مدرن آن عصر را میگیرد. به این ترتیب دیگر خبری از ابرقهرمان دنیای کهن نیست؛ همهچیز دگرگون شده و جنگ و ادبیات جنگ نیز از این قاعده مستثنی نخواهند بود. در داستان، ابرقهرمانان بیباک اخلاقمدارِ اشرافی، جای خود را به آدمهای کاملاً معمولی میدهند، که برخلاف سلف خود، با همه ترسهایشان از مرگ و امیدها برای زندگی، با جنگ مواجه میشوند و به جدال با آن یا پیامدهایش میپردازند و گاهی دست به خباثت و خیانت میزنند. به عبارتی قهرمان ادبیات کلاسیک، برخلاف قهرمانان ادبیات کهن، دیگر برایش این مهم نیست که چگونه دیده میشود و یا اینکه چه رفتار زشت یا ناجوانمردانهای از خود نشان میدهد؛ او با توجه به ماهیت جنگ (جدال برای بقا) میخواهد تنها زنده بماند، چراکه اصولاً تعریف واقعیات بیرونی و درونی، دیگر با قبل کاملاً فرق کرده و ابعاد جدیدتری نمود پیدا کرده است. آن گونه که این قهرمانان در مواجه با جنگ و پیامدهای ویرانگرش، بیش از آنکه در جدال با دشمنان بیرونی باشند، در جدال با ترسها، رنجها، دلتنگیها و رؤیاهای دنیای درون خود، به سر میبرند. بنابراین، مفاهیمی چون از خودگذشتگی، فداکاری، ایثار، عدالت، راستی و جوانمردی به مرور دگردیس شده و جای خود را به مفاهیم تازهتری چون منفعتطلبی، خیانت، خباثت، پوچی، رباخواری، خشونت، شهوت، طلاق، شهرت، شقاوت و رقابت دادند و با آنها درآمیختند؛ امری که با جهانی که رفتهرفته از قهرمان یا ابرقهرمانان و کارهای خارقالعادهشان تهی میشد، هم راستا بود.
وی در پاسخ به این پرسش که پیشرفتهای علمی و نظامی در جنگ چه تأثیری بر ادبیات جنگ در سده گذشته داشته است؟ عنوان کرد: مواردی همچون تحول در فرم، تکنیک، مضمون و درکل تغییر در ساختار روایات از جمله تأثیرات این امر به شمار میآیند، چراکه جنگ پدیدهای است که با وقایعش، چشمانداز گسترده و چشمگیری پیش روی هنرمند (نویسنده) میگذارد. پس همان گونه که در ظاهر، شیوه و سازههای مورد استفاده در جنگ، تغییراتی ایجاد میشود و گفتمان جنگ تغییر میکند، در شیوه، فرم، مضامین و گفتمان روایات هنرمند (نویسنده) نیز، تحولات شگرفی ایجاد خواهد شد. بنابراین با پیشرفتهای علمی، نظامی و صنعتی دنیا که به ابداعات نویی در جنگافزارها و سازههای انسانی میانجامد، به ظرفیتهای نویسنده در مواجهه با آن (به عنوان مشاهدهگر و راوی) نیز، به همان اندازه اضافه شد. امری که در گذشته به دلیل شکل جهان و محدودیتهای موجود در آن، بسیار کمرنگ بود و استفاده از مضامین، فرمها و یا ساختارهای گوناگون و خلاق در ادبیات، محل زیادی از اعراب نداشت. نقلی اگر بود در قالب مشخص سنتی خود بود و جای میگرفت و نویسندگان صرفاً به بازگو کردن یکطرفه رویدادها و تشریح و ثبت اتفاقات (به همان شکل مرسوم و محدود) میپرداختند و در واقع گفتمان اساساً به شکل امروزی خودش وجود نداشت، اما با توجه به تغییر مختصات جنگ در جهان نو و پدیدآمدن امکانات تازه، زمینه برای بازنمود خلاقانهتر رویدادهای جنگ نیز (مظاهر جهان نو)، بیش از پیش فراهم شد و به همین میزان، مضامین و البته دایره واژگانی گوناگون بیشماری، وارد عرصه ادبیات شد؛ دگرگونیهایی که بیشتر در مضامین، شیوه، و فرم (ساختار) روایات اتفاق افتاد.
مونگاری توضیح داد: درواقع ابداع پدیدههای نوینی چون تلگراف، قطار، هواپیما، زیردریایی، راه آهن، ماشینآلات و تلفن زمینهساز خلق مضامین و فرمهای نویی در قلمرو ادبیات جهان شدند که در بازنمایی خلاقانه و تأثیرگذارتر رویدادها، سهم بسزا و تعیینکنندهای را ایفا کردند. به عبارتی با احتساب و کاربست این دستاوردها بود که نویسنده در بازنمود درستِ و خلاقانه رویدادها، نقش بسزاتری نسبت به گذشته برعهده گرفت و بازی کرد و در امتدادش، زمینهساز گفتمانی شگرفی شد که به حضور پررنگ و بیسابقه مخاطب، در تکامل متن ادبی انجامید. امری که در حقیقت، هم به نویسنده به عنوان راوی_خالق و هم به مخاطب، به عنوان مشاهدهگر_خواننده، امکان مواجههای بیواسطهتر و فعالانهتر با جهان بازنمودیافته پیش رویش داد. تحولی که در نهایت، منجر به دگرگونی بزرگی در نحوه خوانش و بازنمایی رویدادهای انسانی (ازجمله جنگ) و پیامدهای مرتبط با آن شد، که به مرور از نقش و دخالت نویسنده در متن کم و به نقش فعالتر، پررنگتر و درگیرانهتر خواننده در متن و بیرون از متن اضافه کرد.
وی به برترین آثار ارائه شده در حوزه جنگ اشاره کرد و گفت: بعضی از آثار نسبت به سایر آثاری که در این حوزه نگاشته شدهاند از اهمیت، خلاقیت و غنای ادبی بیشتری برخوردارند و البته که اطلاعات ناب و بعضاً شوکهکنندهای از جنگ و جوامع درگیر آن به دست میدهند. با این حساب رمان «جنگ و صلح» اثر لئون تولستوی، «در امتداد شب» اثر سلین، «برباد رفته» اثر مارگارت میچل و «دکتر ژیواگو» اثر بوریس پاسترناک از جمله آثاری هستند که جایگاه ویژهای دارند.
نظر شما