سرویس مدیریت کتاب خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) _کیمیا امینی، مدرس و مروج کتاب و کتابخوانی، نویسنده، منتقد، کارشناسیارشد ادبیات کودک ونوجوان: ایران از دیرباز، سرزمین اساطیر و افسانههای خیالی پررمز و راز بوده است. برگزاری انواع یادمانها و جشنهای خرد و کلان که هرکدام روایتی از تقابل مدام انسان با کهن الگوی «زمان، ترس، مرگ و زندگی» است. این طرحواره در هر قوم و فرهنگی با ریشههای کهن مشترک به گونههای مختلف بازتاب دارد. در فرهنگ دیرینه ما اساطیر نقش قدرتمندی برای شکلگیری این افسانهها داشتهاند. اسطوره «زایش، زیست، میرایی» یکی از آنها است که در داستان طبیعت محور فصول نقش اساسی دارد. با آمدن خزان، طبیعت از نظم طبیعی و فراوانی خود خارج میشود و اهریمن تاریکی و سرما دست به غارت این نظم و فراوانی میزند. فرشتگان سرسبزی و طراوت را میرباید و چهره مادر طبیعت را به زردی و فسردگی میکشاند. خالق نظم و زیبایی و فراوانی این هجوم را نمیپسندد، پس مهر را میآفریند تا همه چیز را به انس و مهر و زیبایی بازگرداند. و این قهرمان مهرپرور، بتواند قدرتمند در برابر سوز و سردی و تاریک شدن اهریمنی مقاومت کند و امواج تیره شب را از ساحل روز عقب براند. شبِ زایش مهر، طولانیترین شب سال در فرهنگ ایرانی و بسیار مهم است. و افسانه از همین شب سرد و طولانی آغاز میشود شبی پر رمز و راز و انتظار کوههای البرز را سرمایی شدید و برفی سپید پوشانده است درون غاری سرد در دل تاریکی و سکوت و ترس، کودکی متولد میشود، نامش «مهر» است که لبخند او آشکارتر از گریهاش بود. او اسطوره حیات دوباره و زایشی فرخنده است.
گفتهاند آناهیتا ایزدبانوی باروری او را زاد.و بسیاری او را زاده البرز و سنگی عجیب دانستهاند و گروهی او را برآمده از گل نیلوفر، (که درفرهنگ مادی قابل اهمیت است) اما آنچه یکسان است این کودک پر راز و شگفت در نخستین شب زمستان متولد شد و آن شب یلدا نام گرفت. او ماموریت داشت تا فرشتگان طبیعت را از دست اهریمن تاریکی و سردی نجات دهد. کار او از بامداد همان شب طولانی آغاز می شود؛ در ماه اول زاده شدن؛ امواج تاریکی را به نیروی نور درون و مهر عمیقش به عقب میراند تا روز گسترش یابد و زمین و موجوداتی که از ترس به دل خاک پناه برده اند بازگردند. او روشنایی و گرما را به جان هراسان و لرزان آنها جاری میکند. جالب این است که در لایههای این افسانه داستانی عامیانه نیز زاده شده است؛ یعنی وجود خیالی ننهسرما پیر زالی که در آغاز زمان، در البرز کوه ساکن است و در دیدار اولیه خود با نوروز پیک سرخوش بهاری هوشیار است و با او وصلت میکند و از او سه فرزند باردار میشود.
رنج دوری از نوروز و زادن سه فرزند و چشم انتظاری اورا به خوابی سخت فرو میبرد و دیدار مجدد هرگز صورت نمیگیرد. نوروز دعای خیر برای ننهسرما کرده است که هرسال یکدیگر را ملاقات کنند و البته نوع این ملاقات را تعیین نکرده است. او هرگز از وجود فرزندان خود و اینکه هرکدام از آنها با خویی اهریمنی و اهورایی مدتی برزمین حکومت کردهاند. (چله بزرگ ۴۰ روز و چله کوچک ۲۰ روز و پیش بهار ۲۹ روز) باخبر نمیشود. تقدیر او این است که برای آبادانی سرزمینها و بذرافشانی به همه سرزمینها سفر کند. اما هربار که به نزد همسر خود به البرز کوه باز میگردد او را در خواب میبیند. و تنها هرپنجسال یکبار اتفاق میافتد که او میآید و درکنار ننه سرما میخوابید کودکی را میبیند که سرخوش بازی با فرشتگاه سرسبزی است و این ملاقات خیلی کوتاه است.
ماه دوم در دنباله افسانه اساطیری زایش مهر، او، برای اینکه زودتر موجودات به حیات خود بازگردند، قصد قربانی میکند تا خون ریختهشده یاور شکوفایی و پیدایش مجدد طبیعت و دوری از شر و اهریمن تاریکی و خشکی باشد. پس گاوی تنومند را به غار میبرد و گلوی او را میبرد. خون این گاو باعث بارور شدن خاک و برآمدن سبزه زاران و جان گرفتن دوباره درختان میشود. اهریمن سرما خشمگین دست بهکار میشود و زمین را تاریک تر و سرما را بیشتر میکند به فرمان او خزندگان گزنده و موذی نطفه گاو را آلوده میکنند. اما مهر دوباره خون را بر زمین جاری و نطفه را پاک میکند تا از آن نخستین انسانها به دنیا بیایند؛ یعنی مشی و مشیانه.(گفتهاند مشی و مشیانه شکلی از گیاه ریواس است که بیشتر در مناطق کوهستانی شهرهایی چون نیشابور و اواخر فروردین و اردیبهشت میروید).
در ماه سوم، نبرد میان روشنایی و تاریکی و سرمای بیحاصلی و گرمای رویشی، شکلی جدیتر به خود میگیرد مهر تلاش میکند فرشتگان سرسبزی را نجات دهد. اهریمن تاریکی و سرما عقبنشینی میکند و مهر طبیعت را جانی دوباره میبخشد و از عرق جبین او گلهای بنفشه کوهی که نشان بهار هستند روییده می شود.
به باور گذشتگان مهر یا میترا جهت کوچ پرندگان، ساختن خانه و به بار آوردن محصول و چرای دام و … را به مشی و مشیانه آموخت. سپس با ارابهای چهارچرخ خود به آسمان رفت و در آسمان چهارم سکنا گزید. خورشید از او نور گرفت و به زمبن تابید اما همچنان اهریمن بهدنبال دستیابی به قدرت در جدال مدام با نور و روز است. روزها و شبها در این مبارزه در کوتاهی و بلندی قرار میگیرند و هربار در دو گاه، جهان روی نظم و آرامش را به خود میبیند؛ نوروز مهر و نوروز فروردین.
البته داستانها و افسانههای عامیانه دیگری هم از کنار این افسانه اصلی ساخته شده و سینه به سینه از طریق ترانهها و قصهها وارد فرهنگ عامیانه ایران شدهاند. داستان دوازده برادر و ننه سرما، ننه سرما و فرزندانش «چله بزرگه» و «چله کوچیکه» و «چارچار» و منو بهمن و سیاه بهار و پیرزنکش و داستان عمونوروز و دختر بهار و.... که هرکدام نشان توجه نیاکان ما به طبیعت و زنده نگه داشتن سنتهای کهن ملی بومی را دارد.
این اسطوره کهن، یادمان تلاش و تقابل نیاکان ما است نسبت به ترس از سختیها، سرمای سخت زمستان و خشکسالی و بلایای طبیعی که با مهر و بردباری و امید؛ آنها را پشت سرگذاردهاند. و به یادگار این سختکوشی جشنی همگانی را در آغاز زمستان برای تولد مهر میگیرند و حرکت بهسوی بهار را آغاز میکنند. سفره آنها با نمادهای شادیآفرین و امید بخش زندگی تازه چون انار و سیب رنگین میشود و با گفتن و شنیدن و خواندن افسانههای کهن آن انقلاب طبیعی را زنده نگه میدارند. این شب، هنوز و همچنان، شب یلدای مهر است و دورهم بودن و امیدگذر از زمستان زندگی برای رسیدن به بهارشکوفایی و پابرجا است.
نظر شما