سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - مجدالدین میرفخرایی، متخلص به گلچین گیلانی، ۱۱ دی ماه ۱۲۸۸ در رشت، شهر باران به دنیا آمد. پدرش، سیدمهدی، زاده تفرش و مدتی فرماندار قم و سبزوار بود. مجدالدین، تحصیلات مقدماتی را در زادگاهش و متوسطه را در تهران و در دارالفنون به پایان رسانید و در رشته فلسفه و علوم تربیتی موفق به دریافت مدرک لیسانس شد. کسانی چون وحید دستگردی و عباس اقبال آشتیانی از جملهخ استادان او در دارالفنون بودند.
گلچین گیلانی، پس از آن به انگلستان رفت و به تحصیل در رشته طب پرداخت. پزشک شد و دیگر به ایران نیامد اما ارتباطش با شاعران و نویسندگان ایرانی چون هوشنگ ابتهاج، محمدعلی اسلامی ندوشن، محمد زهری، مسعود فرزاد، محمد مسعود و پرویز ناتل خانلری ادامه یافت.
گلچین از نوجوانی به شاعری پرداخت و کمکم اشعارش مورد توجه قرار گرفت. او از نخستین سرایندگان شعر نوی فارسی بود. شعر گلچین، برای نخستینبار، سال ۱۳۰۷ ش در مجلهٔ «ارمغان» و بعدها در «روزگار نو»، «فروغ» و مجله «سخن» منتشر شد.
گلچین گیلانی از شاعرانی بود که به اقلیم طبیعت توجهی خاص داشت. عناصر موجود در طبیعت جلوهای از رازورمز جهان هستی هستند که کشف رابطههای پنهان و تصاویر نهفته در عناصر طبیعت تنها از عهده شاعرانی برمیآید که با تمام وجود آن تصاویر را درک کرده باشند.
شعر «باران» گلچین از مشهورترین آپار این شاعر خلاق است که به تمام ما حس نوستالژیک فردی میدهد و خاطرات دوران کودکی را تداعی میکند، شاعر بهزیبایی در کلمه کلمه این شعر در احساسات کودکانه خویش غرق شده و حتی تشبیهات و توصیفات وی جنبه کودکانه دارد. در اینکه چرا این شعر به خاطره جمعی چند نسل از ایرانیان تبدیل شده است، زیاد گفتهاند. گروهی آن را به سبب ثبت در کتابهای درسی میدانند. اگرچه این بخشی از علت است، اما همه آن نیست. زیرا بسیاری متنها، از شعر و نثر در کتابهای درسی فارسی آمده است، اما هیچکدام این نقش را بازی نکردهاند. سبب عمده و علت اصلی آن است که این شعر به راستی خود شعر است:
باز باران،
با ترانه،
با گوهرهای فراوان
میخورد بر بام خانه.
آب چون آبشار ریزان
میریزد بر سر ایوان
من به پشت شیشه تنها
ایستاده
در گذرها،
رودها راه افتاده.
***
شاد و خرم
یک دو سه گنجشک پر گو،
باز هر دم
میپرند، این سو و آن سو
***
میخورد بر شیشه و در
مشت و سیلی،
آسمان امروز دیگر
نیست نیلی.
***
یادم آرد روز باران:
گردش یک روز دیرین؛
خوب و شیرین
توی جنگلهای گیلان.
***
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک
***
از پرنده،
از خزنده،
از چرنده،
بود جنگل گرم و زنده.
***
آسمان آبی، چو دریا
یک دو ابر، اینجا و آنجا
چون دل من،
روز روشن.
***
بوی جنگل،
تازه و تر
همچو می مستی دهنده.
بر درختان میزدی پر،
هر کجا زیبا پرنده.
***
برکهها آرام و آبی؛
برگ و گل هر جا نمایان،
چتر نیلوفر درخشان؛
آفتابی.
***
سنگها از آب جسته،
از خزه پوشیده تن را؛
بس وزغ آنجا نشسته،
دم به دم در شور و غوغا.
***
رودخانه،
با دو صد زیبا ترانه؛
زیر پاهای درختان
چرخ میزد، چرخ میزد، همچو مستان.
***
چشمهها چون شیشههای آفتابی،
نرم و خوش در جوش و لرزه؛
توی آنها سنگ ریزه،
سرخ و سبز و زرد و آبی.
***
با دو پای کودکانه
میدویدم همچو آهو،
میپریدم از سر جو،
دور میگشتم ز خانه.
***
میکشانیدم به پایین،
شاخههای بید مشکی
دست من میگشت رنگین،
از تمشک سرخ و مشکی.
***
میشنیدم از پرنده،
از لب باد وزنده،
داستانهای نهانی،
رازهای زندگانی
***
هر چه میدیدم در آنجا
بود دلکش، بود زیبا؛
شاد بودم
میسرودم:
«روز، ای روز دلارا!
دادهات خورشید رخشان
این چنین رخسار زیبا؛
ورنه بودی زشت و بیجان.
***
این درختان،
با همه سبزی و خوبی
گو چه میبودند جز پاهای چوبی
گر نبودی مهر رخشان؟
***
روز، ای روز دلارا!
گر دلارایی ست، از خورشید باشد.
ای درخت سبز و زیبا!
هر چه زیبایی ست از خورشید باشد.»
***
اندک اندک، رفته رفته، ابرها گشتند چیره.
آسمان گردید تیره،
بسته شد رخسارهٔ خورشید رخشان
ریخت باران، ریخت باران.
***
جنگل از باد گریزان
چرخها میزد چو دریا
دانههای گرد باران
پهن میگشتند هر جا.
***
برق چون شمشیر بران
پاره میکرد ابرها را
تندر دیوانه غران
مشت میزد ابرها را.
***
روی برکه مرغ آبی،
از میانه، از کرانه،
با شتابی چرخ میزد بیشماره.
***
گیسوی سیمین مه را
شانه میزد دست باران
بادها، با فوت خوانا
مینمودندش پریشان.
***
سبزه در زیر درختان
رفته رفته گشت دریا
توی این دریای جوشان
جنگل وارونه پیدا.
***
بس دلارا بود جنگل،
به، چه زیبا بود جنگل!
بس فسانه، بس ترانه،
بس ترانه، بس فسانه.
***
بس گوارا بود باران
به، چه زیبا بود باران!
میشنیدم اندر این گوهر فشانی
رازهای جاودانی، پندهای آسمانی.
***
بشنو از من، کودک من
پیش چشم مرد فردا،
زندگانی – خواه تیره، خواه روشن -
هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا.
نظرات