سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - مهرداد مراد، پژوهشگر و نویسنده ادبیات جنایی: دنیای ادبیات جنایی در گذر زمان، مکرر پوست انداخته و متحول شده است. در این میان، جریان پست مدرن همچون طوفانی بر پهنه این ژانر وزیده و نقدها و تحسینهای بسیاری را به خود جذب کرده است. البته برخی محافظهکاران، آثار پست مدرن از جمله رمانهای جنایی آن را فاقد انسجام و معنای قابل درک میدانند. مثلاً جولیان سیمونز نویسنده کتاب «قتل خونین»، رمان «شهر شیشهای» پُل آستر را کتابی هوشمند اما عقیم توصیف کرده است. اما آیا این قضاوت درست است؟ واقعیت این است که سبک پست مدرن با رویکرد انتقادی و جسورانهاش، خود نوعی مقاومت در دل ادبیات محسوب میشود. این جریان ادبی مفاهیم جاافتاده ثبات و هویت یکپارچه را که بر مبنای سیستمهای فکری محدودکننده کلاسیک شکل گرفته، به چالش میکشد.
سبک پست مدرن در ادبیات جنایی، مرزهای ژانر را میشکافد و روایتهای چندلایه، راویان غیرقابل اطمینان و پایانهای باز را برمیگزیند. قهرمانانش اغلب شخصیتهایی خاکستری هستند و خطوط بین خیر و شر درهم تنیده می شوند. این داستانها آینهای به سوی جهان آشفته و چندپهلوی معاصر ما میگیرند. دنیایی که در آن حقیقت از هزار توی روایتها و نشانهها سر برمیآورد و خود خواننده، بخشی از فرایند رمزگشایی میشود. پست مدرن شاید برای مخاطبان معتاد به ساختارهای سنتیِ ادبی، دشوار و گیجکننده باشد، اما با زیر سؤال بردن مفروضات رایج و ارائه دیدگاههای نوآورانه، خواننده را به تأمل و تفکر عمیقتری فرا میخواند و این همان ماهیت اعتراضآمیز و جسورانه ای است که آن را از سایر جریانهای ادبی دیگر متمایز میکند.
ادبیات پست مدرن، از جمله ژانر جنایی آن، قوانین جاافتاده را بر هم میزند و از ابزار و ترفندهایی برای زیر سوال بردن مفهوم تکصدایی، مطلقگرایی و انسجام روایی استفاده میکند. همزمانیهای عجیب، روایتهای متضاد و پایانهای باز در این آثار به کار گرفته میشوند تا ایدهی وجود راوی دانا و تکصدا که در چارچوبی از یک زمان خطی و با انگیزهای مشخص عمل میکند، به چالش کشیده شود. اما چرا ادبیات جنایی در این سبک میتواند اهمیت ویژهای داشته باشد؟ بسیاری از پیشگامان جنبش پست مدرن از این سبک برای به چالش کشیدن منطق مرسوم استفاده کردند. رمانهای جنایی به دلیل ساختار معمایی و جستجو برای حقیقت، زمینه مناسبی را برای نقد مفاهیم تثبیتشدهای همچون عقلگرایی، یقینگرایی و قهرمانسازی در اختیار نویسندگان قرار می دهند.
ما در روایتهای جنایی پست مدرن، با پارودی، طنز و رویدادهای بیمعنی مواجه میشویم که تلاش میکنند تا همانطور که ذکر شد، مفهوم یک سوژه دانا و اخلاقگرا را که در بستری منظم و خطی، با اهدافی مشخص عمل میکند، از هم بپاشند. شخصیتها ممکن است غیرقابل اعتماد باشند، روایتها با شکاف و ابهام روبهرو شوند و به جای حل معمایی واحد، با انبوهی از راهحلهای ممکن، خواننده را رها کنند و این گونه با بر هم زدن انتظارات از یک داستان جنایی سنتی، ما را به بازاندیشی در مفاهیم رایج و درک پیچیدگیهای جهان معاصرمان فرامیخوانند. بدین سان دیگر، تنها یک حقیقت وجود ندارد، راوی تنها از یک زاویه نمیبیند و خواننده به جای صرفاً دریافت پیام، فعالانه در روند رمزگشایی و تفسیر مشارکت میکند. اینجا ادبیات جنایی (ژانری که به ظاهر با تعلیق، رمزگشایی و یافتن مجرم سروکار دارد)، بیش از آنچه تصور شود، میتواند لایههای عمیقتری را بکاود. متفکرانی همچون مایکل هالکویست و استفانو تانی دریچهای جدید به روی این پتانسیل گشودند. در سال ۱۹۷۱، هالکویست در مقالهای تاثیرگذار و در سال ۱۹۸۴ تانی در کتاب «کارآگاه محکوم به فنا»، نشان دادند چطور بورخس، بوتور و اُمبرتو اکو میتوانند با خلق رمانهای جنایی کمتر قطعی و سادهانگارانه، با به زیر سوال بردن یقینهایی درباره خود، ذهن و حتی دنیای پیرامون، ذهن خواننده را دچار آشوب سازند. آنها ثابت کردند که ژانر جنایی، همانقدر که میتواند سرگرمکننده باشد، عمیق و فلسفی نیز هست.
در رابطه بین ژانر جنایی و سبک پست مدرن، پل آستر، نویسنده نامآشنای معاصر، با خلق آثاری پر رمز و راز و سرشار از تناقض، خواننده را به سفری در اعماق وجود انسان دعوت می کند. در دنیای داستانی آستر، هویت و واقعیت سیال و مبهم هستند و شخصیتها در جستجوی یافتن جایگاه خود در جهانی آشفته و بیرحم سرگردانند.
در «سهگانهی نیویورک» (شهر شیشه ای، ارواح و اتاق قفل شده)، کارآگاهان گرفتار پروندههایی میشوند که خطوط مشخصی بین خیر و شر، حقیقت و دروغ نمیکشند. آنها به جای یافتن قاتلان، درگیر کشف هویت خود و مواجهه با پوچی و عدم اطمینان دائمی میشوند. با به چالش کشیدن مفاهیم سنتی کارآگاهی، این اثر خواننده را وارد دنیایی میکند که در آن، مسیر و پرسشها بیشتر از پاسخهای نهایی اهمیت دارند.
شهر شیشهای، اولین رمان از سهگانهی نیویورک پل آستر، ما را به سفری پر پیچ و خم در دل راز و جنون میبرد. زمانی که نیمهشب، زنگِ عجیب تلفنی به صدا درمیآید، دنیل کوئین، نویسندهی داستانهای پلیسی، گرفتارِ پروندهای میشود که از هر داستانی پیچیدهتر است. شهر با فضایی توهمآلود ترسیم میشود و نویسنده طنز سیاه را با تعلیقی به سبک هیچکاک در هم میآمیزد. کوئین که خود را کارآگاه خصوصی معرفی میکند، به دنبال گُمشدهای به نام پیتر استیلمن، نویسندهای گوشهگیر، در خیابانهای نیویورک قدم میزند. اما هرچه پیشتر میرود، بیشتر در ترکیب میان توهم و واقعیت محو میشود. نمیداند که آیا با مردی مواجه است که هویت خود را دزدیده یا با سایهای دست نیافتنی روبهروست که تنها در ذهنش وجود دارد.
مرز بین خیال و حقیقت سُست میشود و خواننده همراه با کوئین، در هذیانی از ادبیات، جنایت و فلسفه قدم برمیدارد. کوئین در دنیایی پر از حقهبازی و توهم گرفتار میشود و معلوم نیست چه کسی قابل اعتماد است و چه چیزی حقیقت دارد. حتی هویت خودش نیز زیر سوال میرود. این رمان پر از نشانههای ادبی و فلسفی است. آستر با الهام از نویسندگان بزرگ مانند بورخس و کافکا، دنیایی ساخته است که در آن مرزهای واقعیت و خیال همواره در حال نوسان هستند.
در دو رمان بعدی، «ارواح» و «اتاق قفلشده»، این تمها با گستردگی بیشتری دنبال میشوند. در رمان ارواح، آبی یک کارآگاه خصوصی است که ماموریتی عجیب دریافت میکند: تحت نظر گرفتن مردی به نام سیاه که زندگی مرموزی دارد. آبی در این تعقیب و مراقبت، به تدریج در تار و پودِ رازِ زندگی سیاه غرق میشود و هویت و خود واقعی خویش را نیز به چالش میکشد.
آستر در این رمان، با ظرافتی بینظیر، بازی با هویت را به نمایش میگذارد. آبی و سیاه، دو روی یک سکهاند که در تقابل و تعاملی دراماتیک، به کاوش در مفهوم هویت و معنای زندگی میپردازند. همانند دیگر آثار آستر، "ارواح" نیز سرشار از پرسشهای بیپاسخ و ابهامات فلسفی است. راوی داستان، خواننده را به تأمل در مفاهیمی مانند مرگ و زندگی دعوت میکند. آستر با نثر منحصر به فرد خود و بازیهای زبانی و متافیکشن، خواننده را وادار میکند تا مفاهیم شناخته شده را زیر سوال ببرد. او نشان میدهد در جامعهای که هویتها به برچسبهایی بیمعنا تبدیل شدهاند و دانش همواره نسبی و ناقص است، یافتن حقیقت مطلق، امری بیهوده و شاید هم غیرممکن است.
در رمان «اتاق قفل شده» فردریک کینگ، نویسندهای که پس از مرگ همسرش در غم و اندوه غرق شده است، به آپارتمان خالی خود در نیویورک نقل مکان میکند. در آنجا، او به طور تصادفی با دستنوشتههای مردی به نام فنس که قبلاً در آن آپارتمان زندگی میکرده و به طرز مرموزی ناپدید شده است، روبرو میشود. کینگ که در جستجوی هویت و یافتن معنای زندگی خود است، تصمیم میگیرد راز ناپدید شدن فنس را رمزگشایی کند. آپارتمان خالی فنس، به مثابهی مکانی پر از رمز و راز، به تدریج اسرار خود را برملا میکند. کینگ در این آپارتمان با اشیاء عجیب و غریب، نقاشیهای رمزآلود و دستنوشتههای پر از تناقض فنس روبرو میشود که او را در جستجوی حقیقت یاری میرسانند. آستر در این رمان، با ظرافتی بینظیر، با زمان بازی میکند. روایت داستان غیرخطی و در مقاطع زمانی مختلف اتفاق میافتد. آستر با نثری شاعرانه و لحنی مسحورکننده، داستانی رازآلود و فلسفی را روایت میکند و جملات کوتاه و گزنده او، ضرباهنگی تند و نفسگیر به آن میبخشند.
بنابراین، هوشمندی و عقیمی که سایمونز از آن یاد میکند، نه ضعف رمانها، بلکه بخشی اساسی از پیام آستر هستند. او با به تصویر کشیدن دنیایی تکهتکه شده و سردرگم، خواننده را دعوت میکند تا در آینه این رمانها به بازتاب جامعهی خود بنگرد و پرسشهای عمیقی دربارهی ماهیت هستی، شناخت و واقعیتی که در آن زندگی میکنیم، مطرح کند.
پل آستر تنها صدا در این تاریکی نیست. بسیاری از نویسندگان تیزبین و فرم شناس، با عبور از مرزهای رمان جنایی، قدم به عرصه الگوهای پست مدرن گذاشته و از پیوند داستان های جنایی رادیکال با الگوهای پست مدرن، دروازه ای به سوی خلاقیت و نوآوری در ادبیات معاصر گشوده شدهاند. در این گذار، ادبیات نه تنها روایتگر داستان است، بلکه خود در جستجوی حقیقتی نو در دل ابهام و شکستن ساختارهای قدیمی پیش قدم میشود.
نظر شما