سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): احمد رحیمخانیِ سامانی، دکتر در زبان و ادبیّات فارسی، نویسنده و پژوهشگرِ چهارمحال و بختیاری، در بررسیِ حکایتی از دفتر ششم، این هفته سُراغِ ماجرای کسانی میرود که خیال میکنند باید آرزوها و گمشدههایشان را هرکجا، جُز در وجودشان بجویند. با ایشان در بررسی آن حکایت، همراه میشویم:
آدمیزاد تا به کمال نرسیده، گمان میکُند، خوشبختی را باید جایی دیگر جُست. او موفّقیّت را در دوردستهایی میپندارد که حتّی نمیداند کجاست. انسان اغلب میاندیشد جایگاهِ کنونیاش، نقطۀ صفری است که دیر یا زود، باید آن را تَرک گوید. گویا این خصیصۀ مُشترکِ بیشینۀ آدمهایِ این کُرۀ خاکی است که پُختگی را تجربه نکردهاند. از این رو، بخشِ عمدهای از آموزههای اخلاقی و معرفتی، تلنگر به بشرزادهای است که آرزوهایش را جایی دیگر میجوید و در این میان، خود را فراموش میکند.
به این ابیات توجّه کنید:
گنج پنهان درونِ خانۀ ما
ما سَرآسیمه اینچنین هرجا!
(قطبِ دین [اوشی]، ۱۳۰۷: ۷۹)
گنجِ اعظم در میانِ مُشتِ توست
خاتَمِ جَم در کِهینْانگُشتِ توست
(صفایی نراقی، ۱۲۷۵: ۱۷۵)
ای اَخی! زِنهار! همچون خاک باش
تا ببینی گنجِ حق در خویش فاش
(جمالی اردستانی، ۱۲۳۵: ۱۱۷)
هست انسان گنج و این عالَم طِلسم
او مُسمّیٰ باشد و عالَم چو اِسم
(نوربخشِ خراسانی، ۱٫۱۳۴۵: ۴۸)
گنج تویی وین همه ویرانه است
شمع تویی وین همه پروانه است
(خواجوی کرمانی، ۱۳۷۰: ۴)
سالها دل طلبِ جامِ جَم از ما میکَرد
وآنچه خود داشت، زِ بیگانه تمنّا میکرد
(حافظ شیرازی، ۱۳۶۸: ۱۷۰)
بگذریم و برویم سُراغِ حکایت خودمان.
در دفترِ ششم مثنوی، مولانایِ اندیشهوَرز، قصّۀ مردی از اعیان را بازمیگوید که با بیاحتیاطی، مردهریگِ خانوادگی را به باد میدهد و به افلاس میافتد. [نک: پانویس] مردِ بیچاره که اکنون همهچیزش را از دستداده، دلشکسته آنقدر اشک میریزد و دعا مینماید که به قولِ مولوی، مزرعۀ دین را آبیاری میکُند:
بود یک میراثیِ مال و عَقار
جمله را خورد و بماند او عُور و زار...
نقد رفت و کاله رفت و خانهها
ماند چون چُغدان در آن ویرانهها
گفت: یا ربّ! برگ دادی، برگ رفت
یا بده برگی و یا بفرست مرگ...
رفت طُغیان آب از چشمش گُشاد
آبِ چشمش زَرعِ دین را آب داد
(مولوی بلخی، ۳٫۱۳۷۳: ۵۱۶)
فرشتگان در چنین مواقعی، وقتی دعاها و زاریهایِ کسی را میشنوند، رو به درگاه خدا میکُنند و از حضرتِ حق میخواهند، دعاهایش را اجابت کند، امّا حق که از همان نخست نیز همواره میخواهد بندگانش را یاری کُند، دربارۀ این مُفلس، حکمتش این است که او اکنون از سرِ احتیاج رو به ما آورده. اگر حاجتش را زود روا کنیم، احتمالاً دوباره در عیش و نوش غرق میشود. به همین دلیل، تصمیم میگیرد، او را در مسیری دشوار بیندازد که فرصتی برای اندیشیدنش فراهم شود تا هم گنج را بیابد و هم گنجبخشِ حقیقی را بشناسد:
پس ملایک با خدا نالند زار
کی مُجیبِ هر دُعا! وی مُستجار!
بندۀ مؤمن تضرّع میکُند
او نمیداند بهجُز تو مُستند
تو عطا بیگانگان را میدهی
از تو دارد آرزو هر مُشتهی
حق بفرماید که نهَز خواریّ اوست
عینِ تأخیرِ عطا یاریّ اوست...
گر برآرم حاجتش او وارَوَد
هم در آن بازیچه مُستغرَق شود...
وآنکْ اندر لابه و در ماجرا
میفریباند به هر نوعی مرا
طوطیان و بُلبلان را از پسند
از خوشآوازی قَفَص در میکُنند...
هم بدین فَن داردارَش میکُند
وَز رَهِ پنهان شکارش میکُند...
بیمُرادیْ مؤمنان از نیک و بَد
تو یقین میدان که بهرِ این بُوَد
(هماو، ۳٫۱۳۷۳: ۵۱۷)
مردِ مُفلسشده، پس از آنهمه ناله و گریه، در خواب میبیند سروشی غیبی به او ندا میدهد که فقرِ تو، در مِصر به غنا تبدیل میشود. پس به قاهرۀ مِصر برو و در فُلان محلّه و فُلان خانه در جُستوجویِ گنجِ موعودت باش. مرد از خواب که برمیخیزد، عزم سفر میکند و راهیِ دیار مِصر میشود. درویشِ قصّه که اکنون گرسنه و بیچیز به مِصر رسیده، تصمیم میگیرد شبانه، با گدایی از خانههای مردم، ابتدا قُوتِ لایَموتی از دَریوزگی کسب نماید تا بعد سراغِ گنج برود. او که در غُربت تا کنون گدایی پیشه نکرده، مُردّدِ بین رفتن و ماندن، گرفتارِ شُرطهای میشود که در جُستوجویِ دُزدانِ شبروی است که شبهایِ قبل، در آن محلّۀ، مُرتکبِ چند فقره دزدی شدهبودند.
ناگهانی خود عَسَس او را گرفت
مُشت و چوبش زد، زِ صفرا ناشِکفت
اتّفاقاً اندر آن شبهایِ تار
دیدهبُد مردم زِ شبدزدان ضِرار...
در چنین وقتش بدید و سخت زد
چوبها و زخمهایِ بیعدد
(هماو، ۳٫۱۳۷۳: ۵۱۹ و ۵۲۰)
قهرمانِ حکایت، وقتی گرفتارِ عَسَس میشود، در کنارِ اِستنطاق، کُتکِ مفصّلی هم میخورد. بیچاره که نه راهِ پس برایش مانده و نه راهِ پیش، به زبان آمده، صادقانه و با تضرّع، حکایت اِفلاسِ خود و خوابدیدنش را بازمیگوید. مردِ شُرطه خوب که به حرفهایش گوش میکُند، به صِدقِ گفتارش پیمیبَرد. سپس او را به خاطرِ سادگی و حماقت، ملامت میکُند که تو چهطور در پیِ یک خواب، به مِصر آمدی، در حالی که من بارها خواب دیدهام در بغداد و در فُلان محلّه و در فُلان خانه، گنجی نهفتهاست:
نعره و فریاد زآن درویش خاست
که مزن تا من بگویم حال راست
گفت: اینَک دادمت مُهلت، بگو
تا به شب چون آمدی بیرون به کو؟...
گفت او از بعدِ سوگندانِ پُر
که نیاَم من خانهسوز و کیسهبُر
من نه مَردِ دُزدی و بیدادیام
من غریبِ مِصرم و بغدایام...
قصّۀ آن خواب و گنجِ زر بگفت
پس زِ صدقِ او دلِ آن کس شگُفت
بویِ صدقش آمد از سوگندِ او
سوزِ او پیدا شد و اسپندِ او...
گفت: نه دُزدی تو و نه فاسقی
مردِ نیکی، لیک گول و احمقی
بر خیالِ و خواب چندین رَه کُنی؟
نیست عقلت را تَسویِ روشنی
بارها من خواب دیدم مُستمِر
که به بغداد است گنجی مُستَتِر
در فُلان سوی و فُلان کویی دَفین
بود آن خود نامِ کویِ این حَزین
هست در خانۀْ فُلانی، رَو بجو
نامِ خانه و نامِ او گفت آن عَدو
دیدهام خود بارها این خواب من
که به بغداد است گنجی در وطن
هیچ من از جا نرفتم زین خیال
تو به یک خوابی بیایی بیمَلال؟!
خوابِ احمق لایقِ عقلِ وَی است
همچو او بیقیمت است و لاشَی است
(هماو، ۳٫۱۳۷۳: ۵۲۰ و ۵۲۲)
مَرد در میانۀ مَلامتِ آن شُرطه، کمی که دقّت میکُند، متوجّه میشود نشانیهایی که او از گنجِ رؤیاهایش میدهد، دقیقاً در خانۀ خودِ اوست. آنگاه است که متوجّهِ حکمتِ آن رؤیا میشود و بدونِ توجّه به ملامتهایِ عَسَس، شادمان، عزمِ بازگشت میکند:
گفت با خود: گنج در خانۀْ من است
پس مرا آنجا چه فقر و شیون است؟...
من مُرادِ خویش دیدم بیگُمان
هرچه خواهی گو مرا، ای بَددهان!
تو مرا پُردَرد گو، ای مُحتشم!
پیشِ تو پُردَرد و پیشِ خود خوشم
(هماو، ۳٫۱۳۷۳: ۵۲۳)
درویشِ فقیر، وقتی به بغداد بازمیگردد و گنجش را مییابد، تازه متوجّه حکمتِ آن رؤیا و سختیهایی میشود که باید تحمّل میکرد تا هم به خواستهاش برسد و هم در این سلوکِ دشوار، پختهشود و نهایتِ لُطف پروردگاری را درک کند:
بازگشت از مِصر تا بغداد او
ساجد و راکع، ثناگر، شُکرگو
جُملهرَه حیران و مست او زین عَجَب
زِانعکاسِ روزی و راهِ طلب
کز کجا اومیدوارم کردهبود
وَز کجا افشاند بر من سیم و سود!
این چه حکمت بود که قبلۀ مُراد
کردم از خانه برون گُمراه و شاد؟!
تا شتابان در ضلالت میشدم
هر دَم از مطلب جُداتر میبُدم
باز آن عینِ ضلالت را به جود
حق وسیلت کرد اندر رُشد و سود
گُمرَهی را مَنهَجِ ایمان کُند
کَژرَوی را مَحصدِ احسان کند...
خانه آمد، گنج را او بازیافت
کارش از لُطفِ خدایی ساز یافت
(هماو، ۳٫۱۳۷۳: ۵۲۴- ۵۲۶)
روایتِ قصّه تقریباً با همین ابیات به انتها میرسد و مولانا بقیۀ حکایت را، گاه از زبانِ درویش و گاه از زبانِ خود، دربارۀ هدایتِ پس از ضلالت و راحتیِ پس از سختی و لُطف بعد از قهر و مطالبی از این دست، پی میگیرد و وارد حکایتی دیگر میشود.
حکایتِ مردِ مُفلسشده، ناخودآگاه مرا به یادِ کارِ صَعبِ شیخِ صَنعان [سَمعان] در منطقالطّیر میاندازد، با این تفاوت که گُمراهی شیخ، اِفلاسِ او در فراموش کردن معشوقِ حقیقی است. شیخ پس از تحمّل آن همه سختی و حقارت و رُسوایی، دوباره متولّد شده، معشوقش را مییابد و غنایِ حقیقی را کشف میکند.
[پانویس]:
عنوان کامل حکایت این است: «حکایت آن شخص کی خواب دید کی آنچْ میطلبی از یَسار، به مِصر وفا شود. آنجا گنجی است در فُلان محلّه، در فُلان خانه. چون به مصر آمد، کسی گفت: من خواب دیدهام کی گنجی است به بغداد در فُلان محلّه در فُلان خانه. نام محلّه و خانۀ این شخص بگفت. آن شخص فهم کرد کی آن گنج در مِصر گفتن، جهت آن بود کی مرا یقین کُنند کی در غیر خانۀ خود نمیباید جُستن ولیکن این گنج، یقین و مُحقَّق جُز در مِصر حاصل نشود»، (هماو، ۳٫۱۳۷۳: ۵۱۵)
تا یادداشتی دیگر، بدرود!
مراجعه کنید:
• جمالی اردستانی، پیر جمالالدّین محمّد. (۱۲۳۵ ق.). کُلیّات جمالی اردستانی، به خطِّ علیاشرف بن علی، نسخۀ خطّی، محل نگهداری در ایران- تهران: کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، شمارۀ ثبت: ۱۲۲۸۹.
• حافظ شیرازی، شمسالدّین محمّد. (۱۳۶۸). [دیوان] حافظ: غنی – قزوینی، با مجموعۀ تعلیقات و حواشی علّامه محمّد قزوینی، به اهتمام عبدالکریم جُربزهدار، تهران: اساطیر، چاپ دوم.
• خواجوی کرمانی، کمالالدّین ابوعطا محمود بن علی. (۱۳۷۰). خمسۀ خواجوی کرمانی، به تصحیح سعید نیاز کرمانی، کرمان: دانشگاه شهید باهنر.
• صفایی نراقی، احمد بن محمّدمهدی. (۱۲۷۵ ق.). [مثنوی] طاقدیس، به خطّ محمّدعلی طهرانی، تهران: آقا محمّدصادق بن محمّدآقا خوانساری، چاپ سنگی.
• قطبِ دین [اوشی]، خواجه قطبالدّین بختیار کاکی. (۱۳۰۷ ق.). مثنوی مَیرنگ، کانپور: مَطبعِ مُنشی نَوَلکِشور، چاپ سنگی.
• مولوی بلخی، جلالالدّین محمّد. (۱۳۷۳). مثنوی معنوی، به تصحیح رینولد. ا. نیکُلسون، به اهتمام نصرالله پورجوادی، تهران: مؤسّسۀ انتشارات امیرکبیر، ۴ ج، چاپ دوم.
• نوربخش خراسانی، علاءالدّین محمّد موسوی. (۱۳۴۵ ق.). کشفالحقیقة فی بیان عَوالِم الکثرة و الوحدة، [به خطّ معلّم کاتب]، به امر حاج سیّد احمد نوربخش دهکُردی، تهران: مَطبعۀ فرهنگ، ۶ ج در یک مجلّد، چاپ سنگی.
نظرات