سرویس کودک و نوجوان خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): کریل لوئیس، رماننویس، نمایشنامهنویس و فیلمنامهنویس اهل ولز است که برنده چندین جایزه شده است. یکی از آثار او با عنوان Martha, Jac a Sianco در برنامه درسی ولز قرار دارد و با اقتباس از آن یک فیلم سینمایی موفق هم ساخته شده است. کریل لوئیس مدرس نویسندگی خلاق است و با خانوادهاش در یک مزرعه زندگی میکند. این نویسنده در گفتوگو با کارلا بریدینگ که در باز مگزین منتشر شده، درباره اولین رمانی که برای نوجوانان نوشته است، صحبت کرده است؛ درباره «دانه» که موضوع آن خانواده و دوستی بهعلاوه کمی جادو است. نشر افق این رمان را با خرید حق انحصاری نشر به زبان فارسی (کپیرایت) و ترجمه شقایق قندهاری منتشر کرده است. در ادامه ترجمه این گفتوگو را که ثمین نبیپور انجام داده است، میتوانید بخوانید:
- ایده «دانه» چطور به ذهنت رسید؟
تصور کن در زندگیات هیچچیز نداشته باشی؛ ولی در عینحال، یکعالمه خرتوپرت دورت را گرفته باشد. آدم نفسش بند میآید. مارتی علاوهبر ماجراهایی که در مدرسه دارد، با مادر مجردش زندگی میکند و وضع خانهشان هم چندان خوب نیست. حالا چطور میشود این فضای کمی سیاه را رنگی کرد؟ با جادوی یک دانه بینظیر.
- وقتی دانه به دست مارتی میرسد، بعدش چه میشود؟
خب وقتی پدربزرگ، دانه را به مارتی میدهد، دنیای کوچکِ شلوغش زیرورو میشود، همهچیز به یک ماجراجویی دیوانهوار تبدیل میشود و چی از این بهتر؟ او دوستهای جدید پیدا میکند و رویاها در گوشش زمزمه میکنند. آن دانه یک دانه کدوی معمولی نیست؛ دانه امید است.
- «دانه» فضای تصویری خیلی قدرتمندی دارد. به خاطر این است که نقاشی هم میکنی؟
در فرهنگ و زبانِ ولزی خیلی رایج است که ژانرها و سبکهای هنری و ادبی را با هم ترکیب کنیم. همه به من میگویند نوشتههایت خیلی تصویری است. من همیشه عاشق نقاشی بودم؛ ولی هیچوقت استعداد نقاششدن نداشتم. اما اگر از من بپرسی، میگویم من رماننویسم، نه نقاش. اشکالی ندارد آدم همه هنرها را نداشته باشد (میخندد).
- شخصیت پدربزرگِ مارتی چطور زنده شد؟
بابابزرگی داشتم که کشاورز و مخترع بود. او خیلی بامزه و بینهایت خوشبین بود. فکر کردم خیلی خوب است اگر به مارتی، بچهای که امیدش را به خوبی از دست داده، یک پدربزرگ بامزه و حتی کمی دیوانه بدهم. اینطوری تعادل برقرار میشود.
- «دانه» اولین کتابی است که برای مخاطب کودک و نوجوان نوشتی. چه چالشهایی برایت داشت؟
چالشهای بسیار و در عینحال، معجزهوار. هیجان نوشتن برای کودک و نوجوان همین است؛ آدم انگار دارد روی طناب نازکی در ارتفاع چندصدمتری بین دو ساختمان قدم برمیدارد. من هم عاشق هیجانم! ولی واقعاً هر لحظهاش برایم یادگیری داشت. کلی کتاب کودک و نوجوان خواندم و با چند مشاور نوجوان هم مشورت میکردم.
- تو هم به زبان ولزی مینویسی و هم تازگیها به انگلیسی. تجربه نوشتن به زبان دیگر چطوری است؟
خب، زبان مادری من ولزی است که هیچ ربطی به انگلیسی ندارد. من از بچگی ولزی بلد بودم. نوشتن به انگلیسی برخلاف چیزی که اغلب زبانشناسان میگویند، برای من فرق چندانی نداشت؛ چون، خب، میدانی، آن را هم من، خودم، مینویسم. من که از این زبان به آن زبان آدم دیگری نمیشوم، همیشه خودم هستم، با همان دیوانهبازیها و ترسها و آرزوها. بهنظرم آنقدرها هم کار مهم یا متفاوتی نبود.
- فکر میکنی خوانندهها «دانه» را دوست داشته باشند؟
امیدوارم. خودم عاشقش هستم. البته باید به سلیقه ادبی خوانندهها هم احترام بگذارم؛ چون من خودم و کتابم را دوست دارم، دلیل نمیشود بقیه هم خوششان بیاید (با خنده: ولی واقعاً برایم مهم است همه دنیا مرا دوست داشته باشد). برایم مهم این است که هرچی بنویسم، فقط خودم باشم، خودِ خودِ واقعیام. سعی میکنم صادقانه بنویسم و قلبم و تخیلم را بغل کنم و پشت لپتاپ بنشینم و تایپ کنم و تایپ کنم. فکر میکنم آدم با صداقت راهش را گم نمیکند.
نظر شما