سه‌شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳ - ۰۹:۳۱
سوگ ادبی نویسندگان کرمان در پی شهادت خادم مظلومان

کرمان- جمعی از نویسندگان کرمانی با نوشتن داستانک‌هایی از روایت‌های مردم کرمان اندوه خود را در پی شهادت رئیس جمهور مردمی ابراز کردند.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در کرمان، نویسندگان کرمانی با انتشار نوشته‌ها و روایت‌هایشان، شهادت رئیس‌جمهور و همراهان وی را به مردم تسلیت گفتند.

نویسندگان روایت‌های اجتماعی در کرمان پیرامون سانحه هوایی، جست‌وجو و شهادت خادم مظلومان است که تا کنون بیش از ۵۰ روایت در این زمینه نوشتند.

مهدیه سادات حسینی از شهرستان شهداد از توابع استان کرمان در «غصه ی پیرزن» نوشت: پیرزنی حدوداً ۸۰ ساله، قد خمیده، موسپید کرده از گذر روزگار؛ لنگ لنگان راهروی مرکز بهداشت را طی کرد و رسید به اتاق مراقب سلامت. به سختی روی صندلی نشست، آستین لباس مشکی اش را بالا زد و آرام گفت: «دخترم اومدم فشار بگیرم» - فشار خونی هستین مادر؟ + ها! شبی از غصه ی این بچه خواب نرفتم، سردرد بودم.قرصم خوردم، حروم خوب نشدم! - بچه؟ + ها، همین رئیس جمهور. آدم خوبی بود، خیلی برا مردم کار کرد. اعصابم خیلی براش خرده.چقد بهش خندیدن، حالا عاقبتش بخیر شد ولی دیه کسی مث این میشه رئیس جمهور؟

امید

زهره نمازیان نوشت: چقدر این تصویر آشناست. مرا برد به صبح جمعه‌ای که از خواب بیدار شدیم و با یک دست و انگشتر مواجه شدیم. بقیه‌ی ایران را نمی‌دانم ولی ما کرمانی‌ها، توی خیابان خورشید جمع شده بودیم.

جلوی بیت‌الزهرا، منزل حاج قاسم. اینجا شب است و مردم توی تاریکی راحت‌تر اشکشان را ول می‌دهند تا راحت روی صورتشان غِل بخورد.

ما توی آفتاب دم ظهر، هرکدام یک نقطه از خیابان خورشید کِز کرده بودیم و به در بیت‌الزهرا نگاه می‌کردیم. اشک که هیچ حتی نمی‌فهمیدیم آب بینیمان راه افتاده، تا صورتمان به خارش نمی‌افتاد، متوجه نمی‌شدیم تا اشک‌هایمان را پاک کنیم. استیصال و اضطراب وجودمان را پر کرده بود. همان یک عکس انگشت و انگشتر کافی بود برای چلاندن دل‌هایمان. هرچه قدر خبر شهادت حاج قاسم ناگهانی بود، این بار انتظار کشیدیم. مردم به امیدی از گرمی و نرمی خانه‌هایشان کنده بودند و دور هم توی خیابان‌ها جمع شده بودند. کاش پایان همه‌ی انتظارها خوش بود.

راضی هستیم به رضای تو…

به نام کوچکِ ابراهیم

م. الف نوشت: دراز کشیدم روی تخت سونوگرافی. قلبم تندتند می‌زد. روز مهمی بود. نگران دو تا قلب بودم که نکند نزنند، نکند نباشند. نکند… یکی‌اش اینجا نزدیک قلب خودم بود و یکی در مرز ایران بین درختان انبوه. دکتر «پروب» را روی شکمم فشار می‌داد؛ دردم می‌گرفت؛ صورتم جمع می‌شد که صدای قلبی تندتند از دستگاه سونوگرافی بلند شد. تاپ تاپ… تاپ تاپ… تاپ تاپ… اشک‌هایم شروع کرد به ریختن. دکتر نگاهم کرد و پرسید: «بچه نداشتی؟» اگر می‌گفتم دارم، اگر می‌گفتم این چهارمین بچه‌ام می‌شود، اگر می‌گفتم سر آن سه‌تای قبلی اصلاً گریه نکردم، اگر می‌گفتم… نمی‌شد! این‌ها جواب‌های من نبودند، چون سوال دکتر درست نبود. زیر لب گفتم صدای قلب آدما باشکوهه! در حالی که اشک‌هایم را پاک می‌کردم از تخت پایین آمدم. توی این دنیا هیچ چیز اتفاقی نیست. شاید اسمش را بگذارم ابراهیم. شاید این صدای تپش قلب ابراهیمِ گم‌شده است که در شکم من پیدا شده.

دلواپس

زهرا شمسی نوشت: لبه پله‌های ورودی گلزار شهدا چند دختر کنار هم نشسته‌اند و بحث بینشان داغ است. یک نفر که توجه همه به اوست، نگاه غم زده و نگرانش را بین دوستانش پخش می‌کند. آب دهانش را قورت می‌دهد و می‌گوید: «حالا که رئیسی رو زدن مملکت روی هواس!» این جمله مثل یک ویروس خطرناک بین همه‌شان رد و بدل می‌شود؛ بعضی آه می‌کشند و بعضی با چشم‌های گرد فقط نگاه می‌کنند.

دختری که روسری‌اش وسط سرش است با صدایی محکم رو می‌کند به بقیه و می‌گوید: «به نظرتون الان مملکت روی هواس؟ الان که همه کارا داره انجام میشه؟ الان که هر کشوری یه چیزی گفته؟ آیا کشوری به ایران حمله کرده یا چیزی تغییر کرده!» بقیه سکوت می‌کنند. انگار که می‌خواهند فکر کنند.

به گزارش ایبنا، این روایت‌ها در کانال راوینا منتشر می شود، راوینا یک کانال در ایتا است که روایت‌ها و اتفاقات سراسر کشور را پوشش می دهد، شروع این کانال هم از روایت کرمان آغاز شد و اسم کانال روایت کرمان بود که بعد از حادثه تروریستی ایجاد شد.

در ادامه این کانال به نام روایت ایران (راوینا) تغییر نام داد، کل روایت‌ها و رخدادهای سراسر کشور در این کانال درج می شود و این کار مربوط به دفتر پایداری حوزه هنری کشور است که استارت کار از کرمان آغاز شد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها