خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - فرانک جمشیدی، پژوهشگر و مولف ادبیات پایداری و دفاع مقدس: این یادداشت، با نظر به سخنرانی که در نشست بیستوششم خرداد ۱۴۰۳ در سالن صفارزادهی حوزهی هنری ایراد کردهام، تهیه وتنظیم شده است. هدف از برگزاری نشست یادشده، ارائهی گزارشی بود از پروژه «رنج و معنا در کتابهای خاطرات خودنوشت اسیران ایرانی» توسط مجری آن، خانم خالدی. در این نشست، به جز مسعود دهنمکی، بقیه حاضران از مسئولان و محققان و نویسندگان مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگ و ادب پایداری، دفتر ادبیات بیداری و اندیشکدهی پایداری (مستقر در حوزهی هنری) بودند.
این یادداشت را از دو حیث به خبرگزاری ایبنا ارسال کردهام؛ یکی، شمول یا گستردگی حوزهی فرهنگ و ادب پایداری که موجب میشود اغلب بحثهای پایداری، منطقاً برای همهی افراد حقیقی و حقوقی دستاندرکار این حوزه قابل توجه و درنگ باشد و دیگری، قابلیت تعمیم آسیبهایی که این نوشته به آنها پرداخته است، به سایر مراکز مطالعاتی و تحقیقاتی.
۱
در مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگ و ادب پایداری حوزهی هنری، مکانی که قریب به دو دهه و نیم در آن به فعالیت اشتغال دارم، مشکله یا دشوارهی مهمی وجود دارد به نام «دیدهنشدن» یا «غریبهمانی» یا «به حاشیه راندهشدگی» کتابهای پژوهشی. در چرایی دلیل ظهور و بروز این مشکله، در مرکز یادشده، یک گزارهی مسلم انگاشتهشدهای وجود دارد مبنی بر اینکه چنانچه اینگونه آثار، سادهتر نوشته شوند، اعتنابرانگیز و خواندنی خواهند شد. اما بهزعم من، حل این دشواره، به گمانهزنیهای سازمانیافتهتر و پیمایشهای دقیق نیاز دارد تا بتواند صحت این گزارهای مسلم انگاشتهشده را تأیید یا رد کند. ضمن اینکه برای چگونگی تحقق این پیشنهاد کلی و ناروشنگرانهی «سادهتر بنویسید تا خوانده شوید»، اولاً، کمتر تعریف عملیاتی از سادهنویسی پژوهشی صورت گرفته که نشان دهد منظور از آن چیست و ثانیاً، کمتر راهبردهای عملی برای سادهنویسی پژوهشی طراحی شدهاند، چه رسد به اینکه سودمندی این راهبردها در مرحلهی عمل و اجرا ثابت شده باشد. و میتوانم ادعا کنم در مرکز یادشده تاکنون هیچ تلاشی درینباب صورت نگرفته است. بنابراین، امروز دشوارهی «غربت»، «بیاعتنایی» و «حاشیهشدگی» آثار پژوهشی در حوزهی جنگ / دفاع مقدس / پایداری به پیدایی دشوارهی دیگری دامن زده است به نام «بحران مخاطب»؛ بحرانی که معمولاً در هیئت این پرسش جدی صورتبندی میشود که چگونه میتوان به آثار پژوهشی رونق و رواج بخشید و موفق به جذب حداکثری مخاطبان شد.
و اما تأکید یادداشت حاضر در اشاره به بحران مخاطب، پرداختن به این امر با تمرکز بر مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگ و ادب پایداری و تصریح بر غربت آثار پژوهشی در درون این مرکز بهعنوان موطن یا زیستگاه و خاستگاه اولیه بخشی از این آثار و نیز نزد کسانی است که ضرورتاً باید از حامیان آن باشند و با اتخاذ تمهیدات متعدد، مخاطبسازی کنند، نه اینکه با بهکارگیری شیوههای غیرمستقیم و نامشهود طرد و کنارگذاری، چنین بنمایند که بحران مخاطب برای بخش پژوهشی حوزهی جنگ / دفاع مقدس / پایداری ناشی از سختنویسی و ناخوشخوانبودن و، در نتیجه، دیریاببودن معنا و مفهوم در این آثار است.
۲
این توصیف هرچند کوتاه، زمینهای برای بازاندیشی انتقادی در وضعیت آثار پژوهشی در مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگ و ادب پایداری است؛ کنشی که اجازه میدهد برای رفع یک معضله یا دشواره، به گمانهزنیها یا طرح فرضیههای آزمونپذیر دست بزنیم و نتایج آزمونها، هر چه باشد، ما را به سمت تأیید یا رد فرضیهمان رهنمون کند. فرضیهی من این است: احتمال میرود در ایجاد یکی از این سه وضعیت غریبهمانی، نادیدهمانی، به حاشیهراندهشدگی آثار پژوهشی در اقلیم خودشان (از جمله غریبهمانی آثار پژوهشی حوزهی جنگ / دفاع مقدس / پایداری در مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگ و ادب پایداری)، نبود گفتوگومندی و یا ضعف موقعیت گفتوگویی مؤثر باشد.
منظور من از گفتوگومندی، موقعیتی است که یک نویسنده یا محقق بهواسطهی تولید یک اثر یا انجام و اجرای یک پروژهی پژوهشی، با دیگر کنشگران آن عرصه یا حوزه گفتوگو میکند. سادهاندیشی است که تصور کنیم موقعیت گفتوگویی صرفاً با جمعشدن عدهای دور یک میز به بهانهی نقد و بررسی یک اثر صورت میگیرد، بلکه بر موقعیت گفتوگویی باید منطق گفتوگویی حاکم باشد؛ یعنی پیش و بیش از آنکه افراد با هم گفتوگو کنند، آن نویسنده یا محقق با واسطهگری مسئلهها و پرسشها، فرضیهها و مفروضها، روشها و شیوهها و ابزارها و رویکردها، دادهها و نتایجاش، با مسئلهها و پرسشها، فرضیهها و مفروضها، روشها و شیوهها و ابزارها و رویکردها، دادهها و نتایج از پیش موجود گفتوگو کرده باشد.
تحقق این امر در جایی به نام «مرکز مطالعات و تحقیقات»، مشروط به این است که چنین مرکزی، تبدیل به یک اجتماع علمی شده باشد؛ اجتماعی که پژوهشگران و نویسندگان، با میانجیگری مسئلهها و دغدغههایشان با هم حرف بزنند، از آخرین دستاوردها و یافتهها و حتی خواندههای هم باخبر باشند، به یکدیگر برای به ثمر نشستن ایدههایشان مدد برسانند و، مهمتر از همهی اینها، نخستین و جدیترین منتقد آثار فکری و قلمی هم باشند.
تصور من این است که برای منتقد آثار هم بودن و منصفانه و مفید و مؤثر نقدکردن، آن هم در یک اجتماع علمی، نیاز به یک همدلی علمی به مفهوم وبری آن داریم، که به معنای تفهم یا فهم ژرف یک اثر یا پدیده است. به این منظور در یک اجتماع علمی نیاز داریم طی نشستهایی در بخشی از مهمترین حیات آن اثر، که من نام آن را «حیات پیشاتولد» میگذارم و ناظر بر ساحت مسئلهشدگی یک موضوع در جهان ذهنیت نویسنده یا محقق است، سهیم شویم؛ ساحتی که نویسنده یا محقق بهشدت نیاز دارد به کسی یا کسانی که از طریق همدلی با وی، با او شنود و گفت کنند: هم بهدقت بشنود، هم بهدقت شنیده شود تا به گفت درآید و به گفت درآورد. به زعم من، در چنین فرآیندی، بیآنکه طرفین خود آگاه باشند، کمک کردهاند به اینکه مسئله، خودش را آشکارتر نشان دهد و دستیافتنیتر شود.
آشکارشدگی و دستیابشدگی یک مسئله، دستکم، سه نشانه دارد: یکی اینکه، محقق بتواند بیلکنت دربارهاش حرف بزند؛ دوم اینکه، بتواند به اشکال متعدد روایتاش کند و سوم اینکه، اغلب چیزها را، بیآنکه اراده کرده باشد، از زاویهی مسئلهاش ببیند؛ اگر کتابی میخواند، فیلمی تماشا میکند، تئاتری میرود، در نشستی شرکت میکند، پای سخنرانیای مینشیند، و خلاصه هر چیزی گویی مستعد میشود که به قلاب مسئلهی او گیر کند یا، بهتر است بگویم، قلاب مسئله هرآنچه را که میان هستیشناسی خودش و هستیشناسی آن چیز، درصدی مشابهت ببیند، گیرش میاندازد و بهرهی خودش را از آن میگیرد تا هر لحظه عمیقتر و ریشهدارتر شود.
به نظر من، تقریباً هیچیک از آثار پژوهشی که در این مرکز تا کنون متولد شدهاند، این توفیق را نداشتهاند که ما شاغلان در واحدهای متعدد یک مرکز مطالعاتی و تحقیقاتی را به بهانهی انجام و اجرای یک پروژهی تحقیقاتی و پیش از آنکه در هیئت یک کتاب آراسته شود، دور هم گردآورد و به شنودوگفت دعوت کند. حال آنکه وجه نامگذاری یک مرکز به «مرکز مطالعات و تحقیقات»، تبدیل تکتک افراد به اعضای یک اجتماع علمی است؛ اجتماعی که در آن، مسئله موجبی است برای باهماندیشی، بازاندیشی و گستردهاندیشی به کمک یکدیگر.
استنباط من این است که تأسیس جایی به نام «مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگ و ادب پایداری»، یعنی سهمداشتن یا نقشپذیرفتن در عرصهی تولید علم ذیل علوم انسانی، که بنیادیترین حوزهی علمی جامعه است و باید زیربنای محکمی برای جامعه ایجاد کند. برای ایفای تام و تمام این نقش، مرکز ناگزیر است به سمت پژوهشهای مسئلهمحور حرکت کند و مسئله در حوزهی پژوهش و تحقیق یعنی آنچه مجهول است، آنچه به بیان ساده از آن به مشکل یاد میکنیم، آنچه مبهم است، آنچه بنبست آفریده است.
گذشته از تعریف مسئله باید بدانیم مسئله چگونه پدید میآید. پاسخ کوتاه من این است که مسئله فرزند نقد است. اینجاست که کنشگری افراد شاغل در مرکز مطالعات و تحقیقات معنا مییابد؛ یعنی مشارکت فعال آنها در اصلاح ایدهای که یک پروژه را هدایت میکند، در تکمیل پرسشهایی که محقق تلاش کرده مسئلهاش را با آنها صورتبندی کند، در سامانبخشیدن به آشفتگیها و پراکندگیهایی که احتمالاً در بخشهای متعدد یک پروژه وجود داشته باشد و مجری پروژه به دلیل انسگرفتن به کار، آن را نمیبیند یا ادراک نمیکند، و اینها همگی نقد را شانه به شانهی داوری و ارزیابی پیش میبَرَد؛ داوری و ارزیابی آن هم نه در حاصل پژوهش یا تحقیق، بلکه در ادراک صحیحتر مسئله و شناخت کاستیهای آن.
۳
گمانهزنی دوم من درخصوص چرایی غریبهمانی آثار پژوهشی در جغرافیای زیستیشان (که مشخصاً در اینجا به آثار پژوهشی جنگ / دفاع مقدس / پایداری در مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگ و ادب پایداری نظر دارم)، این است که میان زیستپذیرشدن آثار پژوهشی و تهیه و تدوین برنامهی پژوهشی و مطالعاتی و تحقیقاتی رابطهی مستقیمی وجود دارد. بنابراین، میتوان احتمال داد که میان زیستپذیرشدن آثار پژوهشی واحد پژوهش و تهیه و تدوین برنامهی پژوهشی و مطالعاتی و تحقیقاتی مرکز نیز رابطهی مستقیمی وجود داشته باشد. به این ترتیب، در صورت تهیه و تدوین چنین برنامهای و روشنشدن اولویتها و تقدم و تأخرها میان موضوعات و مسئلههای پژوهشی، میتوان وقوع سه رخداد را پیشبینی کرد:
الف. آثار پژوهشی مرکز، در یک پیوستار منظم، رو به جلو، انباشتی و توسعهای تولید خواهد شد، چندانکه مجموع آنها در کنار هم، سیمای دغدغههای مرکز را پیرامون نامی که یدک میکشد؛ یعنی «فرهنگ و ادب پایداری» ترسیم خواهد کرد.
ب. فرآیندی از شک منظم یا تردید سازمانیافته با محوریت مسئلهها و پرسشهای منسجم و معنادار مرکز مذکور حول مفهوم «فرهنگ و ادب پایداری» پدید و به دید خواهد آمد.
ج. نزدیکشدن (چه بهلحاظ فکری، چه بهلحاظ زبانی)، میان سطوح متعدد کنشگران شاغل در مرکز حاصل خواهد شد؛ رخدادی که نقش عمدهای در زیستمندشدن آثار پژوهشی دارد و چنانچه اتفاق نیفتد، حیات آثار پژوهشی پس از چاپ و انتشار، تهدید و تحدید خواهد شد.
توجه کنیم که بخشی از گنگبودگی، ادراکنشدگی و سختخوانبودن آثار پژوهشی (از جمله آثار پژوهشی جنگ / دفاع مقدس / پایداری در مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگ و ادب پایداری)، بیش از آنکه به سادهنبودن زبان این آثار مربوط باشد، به تدویننشدگی برنامهای که عرض کردم، برمیگردد. وجود این برنامه، هویتهای فردی پژوهشی را در یک روال پیوسته و متداوم به یکدیگر پیوند میدهد و در یک روال تدریجی و تدّرجی به پیدایی و رشد هویتهای جمعی پژوهشی در مرکز یادشده میانجامد. وقتی هویتهای فردی پژوهشی به هویتهای جمعی پژوهشی تبدیل میشوند، دیگر رسیدن به تفاهم (به معنای فهماندن و فهمیدهشدن همزمان)، بهتر و آسانتر صورت خواهد گرفت. متقابلاً، در نبود این برنامه، هویتهای فردی پژوهشی، منفرد باقی خواهند ماند و انتخاب موضوعات و مسئلههای پژوهشی صرفاً به ضرورتهایی پیوند خواهد خورد که هویتهای منفرد، هریک جدا از هم به آنها اندیشندهاند.
به نظرم، با ظهور و بروز چنین وضعیتی ما شاهد این آسیب خواهیم بود که مسئلهها و موضوعات، حتی اگر در جهان ذهنیت هویتهای فردی پژوهشی تابع یک روال پیوسته و مستمر بوده باشند و در طول زمان، آهستهآهسته به قوام یا پختگی رسیده و نظامی از موضوعات و مسئلهها را شکل داده باشند، نتوانند با کلیت مرکز مطالعات و تحقیقات گره بخورند یا، بهتر است بگویم، نتوانند مرکز را در مقام یک اجتماع علمی با خودشان همراه و با مسئلههایشان درگیر کنند. بنابراین، بدیهی است ادراک هم نشوند، چون در نگاه من، ادراکشدن نوعی استعداد دوساحتی است؛ هم همراهکردن «دیگری» ها با «خود»، هم همراهشدن «خودمان» با «دیگری» ها.
۴
وجود برنامهی جامع پژوهشی را باید جدی بگیریم چون چنین برنامهای، طرحی برای چگونگی پیجویی اهداف و انتخاب گزینههای روشی و نظری والگوهای روششناسی در پژوهشهای متعدد در اختیار میگذارد. همچنین برنامهی پژوهشی برای پژوهشگران و محققان مرکز آشکار میکند که چارچوب راهنما و قواعد مدیریتی مرکز برای تصمیمگیری درباب پروژههای پژوهشی و داوری و ارزیابی و، احتمالاً، طرد و کنارگذاری برخی از آنها چیست و در نهایت روشن میکند که مرکز از کدام خطمشی علمی پیروی میکند برای وجاهت منطقی بخشیدن به سیاستگذاریهای پژوهشیاش.
آنچه که ما امروز بهشدت به آن نیاز داریم و انتظار میرود جایی نظیر مرکز ما بتواند فقر و فقدان آن را جبران کند، ایجاد تداوم در اجتماعات علمی است. در مرکز ما بهعنوان یک اجتماع علمی، باید تبادلات و تعاملات متداوم وجود داشته باشد تا بتواند سنت فکری و سنت نظری برای ساختن فرهنگ و ادب پایداری بنا کند و خلق یک سنت فکری و نظری، یعنی تولید دانایی معنادار و کارآمد. به نظر من، عرصهی فرهنگ و ادب پایداری نیاز به تعریف و تأسیس تازهای از دانایی و علمورزی در این عرصه دارد و تحقق این مهم در مرکز، در گرو این است که باور داشته باشیم مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگ و ادب پایداری صرفاً یک نام خالی یا عنوان اداری برای یک مکان یا ساختمان نیست، بلکه باید بیانگر یک تقلای فکری و فرهنگی و علمی معطوف به تولید علم در حوزهی فرهنگ و ادب پایداری باشد.
۲۶ خرداد ۱۴۰۳، سالن صفارزاده
نظر شما