سرویس کودک و نوجوان خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - فاطمه خداوردی: در میزگردی با موضوع «اقتباس از ادبیات کلاسیک برای کودکان و نوجوانان؛ نقد مجموعه "یک پاورقی"» که در اتاق گفتوگوی تحریریه ایبنا برگزار شد، محمد دهریزی و امیرحسین زنجانبر، نویسندگان این مجموعه و احسان حجتی، نویسنده و پژوهشگر حوزه ادبیات کهن که در زمینه انیمیشن و بازی فعالیت میکند در فرصتی دوساعته درباره پنج کتاب این مجموعه و چرایی و چگونگی گفتن از شاهنامه برای کودکان و نوجوانان امروز، گفتوگو کردند.
در اولین گزارش منتشرشده از این نشست، کارشناسان ادبی حاضر در نشست، درباره اهمیت اقتباس از شاهنامه برای کودکان و نوجوانان در برهه کنونی و لزوم ارائه اقتباسها را در قالبهای متنوع، بهخصوص قالب آزاد که طرفدار بیشتری در حوزه ادبیات کودکان و نوجوان دارد گفتوگو کردند و در گزارش دوم این نشست، به قالبهای مناسب برای اقتباس از شاهنامه پرداخته شد؛ اینکه چرا شاهنامه را که به شعر سروده شده است، در همان قالب شعر به کودکان و نوجوانان منتقل نمیکنیم؟ در ادامه هر یک از کارشناسان نشست، دلایل خود را برای رخندادن این امر بیان کردند.
در بخش سوم گزارش این نشست، بحث چالشهای انجام اقتباس درست و جذاب مطرح شد و در بخش چهارم و پایانی، فرم و محتوای مجموعه «یک پاورقی» به صورت موردی نقد و بررسی شد که در ادامه آن را میخوانید:
فرم مجموعه «یک پاورقی» به صورت «چه میشد اگر» است ولی درنیامده!
احسان حجتی: کار به صورت فرمی کار خیلی خوبی بود؛ من به عنوان یک نویسنده، فرم کار را خیلی دوست داشتم؛ اینکه پیشخوان و پسخوان و پاورقی دارد و اینکه متن اصلی را بیاورید و بعد متن خودتان را قرار دهید و آن را در ادامه داستان گسترش دهید اتفاق جالب توجهی بود. به نظر من فرم کار بسیار قویتر از محتوای آن است؛ یعنی ممکن است به لحاظ فرمی مخاطبان را بیشتر درگیر کند تا محتوایی. البته که این محتوا بچهها را درگیر میکند؛ چون یک فرم جدید است و محتوا هم قصه جدیدی برای مخاطب دارد؛ اما برای من که در این حوزه فعالیت و مطالعات مختلفی انجام میدهم کمی مسئلهبرانگیز است.
امیرحسین زنجانبر: یک نظریهای هست که میگوید گاهی حاشیه بر متن غلبه میکند. ما میخواستیم در ساختار و در زبان این کار را انجام دهیم. اولش سعی کردیم زبان به متن اصلی نزدیک باشد؛ زیرا اگر مخاطب در همان ابتدا تفاوت و تغییر را ببیند احساس لودگی میکند و این طنز و شوخی را برنمیتابد؛ بنابراین در ابتدا خیلی جدیتر هستیم و هرچه جلوتر میآییم، زبانمان مقداری به زبان مخاطب نزدیکتر میشود، فاصلهاش را با مخاطب کم میکند و درنهایت جایی که داستان خودمان شروع میشود و از داستان اصلی فاصله میگیرد، زبان اثر را طنز میکنیم.
احسان حجتی: من در مورد لحن داستان صحبت نمیکنم؛ خط داستانی را میگویم. حرف من این است که شما فرم «چه میشد اگر» را شروع کردید؛ اما خیلی به آن نپرداختید.
امیرحسین زنجانبر: پیرنگ نیز همین است؛ مخصوصاً در نسخه اولیه که هفتخوان است، ما نمیتوانیم یکدفعه کلاً کل ماجرا را عوض کنیم. وقتی نیما یوشیج شعر نیمایی میگوید، بلد بود که از همان اول شعر بیوزن هم بگوید؛ ولی جامعه در همان ابتدا این شعر بیوزن را نمیپذیرد؛ پس همچنان بیشترین قافیه را به کار میبرد و فقط وزن را کوتاه و بلند میکند تا بعدها این مسئله را مطرح میکند که چه لزومی دارد حتماً قافیه را زوری بیاوریم. حالا اینجا اجازه میدهد که قافیه و وزن برداشته شود؛ در صورتی که همان ابتدا هم میتوانست قافیه را کمتر کند. ما در کتاب اول یعنی «هفتخوان رستم»، سعی کردیم شخصیتها همان شخصیتها باشند و دچار همان سرنوشت شوند و سعی کردیم اسطوره هم حفظ شود. همانطور که در انیمیشن نیز خودتان میدانید اگر اسطوره یا آن عنصر یاریگر خیانت کند، حتماً وسط راه کشته میشود؛ قهرمان است ولی نمیشود چون توبه کرده به سزای عملش نرسد. او به واسطه کشتهشدن در راه قهرمان تطهیر میشود؛ بنابراین حتی اگر شیر ماجرا، خطایی کرده باید کشته شود تا به مرحله بعدی برود. ما سعی کردیم این موارد را رعایت کنیم؛ ولی در جلدهای بعدی مثلاً دیو باید کشته میشد ولی ما سعی کردیم آن را نکشیم؛ بلکه متن را امروزی کنیم و خشونتش را کم.
میپرسید چرا اول و آخرش را خیلی تغییر ندادید؟ فلسفهای در ذهن ما بود؛ اینکه در ابتدای کار کمترین تغییرات را داشته باشیم؛ اما همانطور که دیدید در جلدهای بعدی تغییرات ما وسیعتر بود. اگر بخواهیم از لحاظ اقتباسی به آن درجههایی که شما در ابتدای جلسه به آن اشاره کردید بپردازیم، ما از اقتباس نیمهوابسته شروع کردیم و به سمت برداشت آزاد رفتیم در نسخههای بعدی، به سمت فرم «چه میشد اگر» یا به تعبیر من همان جهانهای ممکن. در جهانهای ممکن، مخاطب این اجازه را به ما میدهد که بعد از اینکه نسخه اول را خوانده و ذهنش آماده شده برای نسخههای بعدی، ما بتوانیم طنز و تغییرات بیشتری را در روایتمان به کار ببریم.
احسان حجتی: بحثی که اینجا هست، درباره ارتباط اینهاست، نه اینکه لزوماً وفاداری خوب است یا نه الزاماً فرم «چه میشد اگر» بد است! مسئله ارتباط و پیونددادن اینهاست. مثلاً همانطور که گفتم داستان آرش ایده خیلی جذابی داشت که یک ملت آرش باشند و آرشی وجود نداشته باشد؛ برای من خیلی جذاب بود؛ اما در انتها، آرش داستان را رها کرد و من خیلی متعجب شدم که چرا بعد از این همه کارکردن روی محتوا، قهرمان رها شد. به نظر من این ولکردن اشتباه بود.
خواب، رویا و دعا در گرهگشایی داستانهای امروزی جایی ندارد
محمد دهریزی: شما به نکات خوبی اشاره میکنید. آقای زنجانبر هم توضیحات خیلی دقیقی دادند. من باز هم برمیگردم به ساختار این مجموعه؛ چون برای ما چگونهگفتن خیلی مهم بوده است. وقتی شما اول ساختار کارت را تعیین میکنی، تمام اجزا و عناصر آن کتاب از اسمش گرفته تا کار گرافیستی که روی آن انجام میشود، همه باید با آن ساختار جور دربیاید. این میشود انسجام واقعی در یک کتاب. ما عناصری در کتاب تعبیه کردیم و تا جایی که ممکن بوده خواستیم با آن ساختار هماهنگ باشند. مثالی که شما زدید درست است؛ رستم در خوان دوم یا سوم که ناگهان دچار تشنگی میشود و میخواهد هلاک شود، دعا میکند و بعد آنجا قوچی پیدا میشود و یک چشمه آب. ببین، ما در داستان بالایی که داستان اصلی است، زمانمان، زمان گذشته است. در آن متن، منطقِ قصه وجود دارد نه داستان. ما در داستان پایینی (پاورقی) زمان را زمانِ حال کردیم؛ یعنی داریم داستان امروز را روایت میکنیم و باید روابط علی و معلولی دقیق چفت و بست داشته باشند. در متن بالایی، نثر تا حدودی آهنگین است ولی نه به صورت تصنعی؛ اما در متن پاورقی، نثرمان مکانیزمهای نثر امروزِ داستانهای کودکان را دارد. در متن بالایی، اصلاً گفتوگویی نداریم؛ کل پنج کتاب این مجموعه را بخوانید هرگز گفتوگویی در بالای صفحه نمیبینید؛ چون اینجا داریم روایت میکنیم و روایتمان هم اتفاقاً دوربین است تا جایی که ممکن بوده سعی کردیم وارد سوم شخص نشیم؛ اما در متن پایینی خیلی از داستانکهای ما با دیالوگ شروع میشود. به سراغ مثال قوچ برویم؛ این مسئله واقعاً با منطق داستان پاورقی نمیخواند که هرکجا شخصیت اول گیر کرد، دستش را بالا ببرد و دعا کند و مشکلش حل شود یا خواب و رویا ببیند و کارش درست شود. اصلاً خواب و رویا در گرهگشایی داستانهای امروزی جایگاهی ندارد؛ چون کودک امروز این منطق را نمیپذیرد.
احسان حجتی: شما دارید انحرافی در کار ایجاد میکنید؛ وقتی دارید انحراف ایجاد میکنید یعنی ماده اصلی را گرفتهاید و قاعده جدیدی در مابقی داستان خلق میکنید و میتوانید در قاعده جدید هر چیزی بگویید. میخواهم بگویم اینجا هیچ ممنوعیتی وجود ندارد که بگوییم در پاورقی نمیتواند شخصیت خواب ببیند.
امیرحسین زنجانبر: من با حرف شما موافقم؛ چون اگر چنین قاعدهای که دهریزی میگوید باشد، ما خودمان هم در داستان ضحاک به مشکل میخوریم؛ چون در داستان ضحاک او دارد خواب میبیند.
محمد دهریزی: سوءتفاهم شد؛ من منظورم در گرهگشاییهاست. در داستان ضحاک موضوع خواب وجود دارد هم در بالای صفحه هم در پایین صفحه؛ ولی اگر داستاننویس بخواهد هرکجا که گیر افتاد با رویا و خواب و دعا کار را حل کند و گرهگشایی کند، منطق داستان امروز آن را نمیپذیرد. ما در داستان پاورقی یک قاعده زیستشناسی را رعایت کردیم. ما یک ماه و نیم روی پرندگان مطالعه علمی انجام دادیم و متوجه شدیم که یک قاعده زیستشناسی هست که اگر در بیابان گیر افتادید به آسمان نگاه کنید؛ اگر دیدید که پرندهها اوج میگیرند یعنی در آنجا فعلاً از آب و دانه خبری نیست؛ اما اگر پرندهها را دیدی که رو به پایین میآیند یعنی به زودی به یک چشمهای یا آبادیای میرسی. ما از این منطق زیستشناسی استفاده کردیم تا منطق داستان خود را محکم کنیم.
رستم در متن پاورقی این مجموعه هویت ندارد
احسان حجتی: الان گیر مسئله اینجاست که رستم داستان هویت ندارد. رستم صرفاً یک شخصیت است؛ انگیزهای ندارد که ماجراها را دنبال کند. در روایت بالایی میبینیم که رستم، رستم است؛ همان رستمی که در شاهنامه وجود دارد و ما میدانیم چه اتفاقی برای او افتاده است؛ اما این رستم جدید در متن پایین صفحه، چه مختصاتی دارد؟ یک زمان شما قبل متن اصلی هویتی در مورد شخصیت داستان تعریف میکنید و میگویید این رستم فلان است و من با توجه به این شخصیت، داستان خودم را روایت میکنم و یک زمانی هم شما میگویید نه، من در طول روایت میخواهم به این شخصیت هویت بدهم؛ اما من فکر میکنم هیچکدام از این دو مورد درباره رستم پاورقی اتفاق نیفتاد.
محمد دهریزی: من یک توضیح کوتاه در اینباره میدهم؛ داستان بالای صفحه و داستان پاورقی دو ریل راهآهن نیستند که یکی برای خودش برود و دیگری برای خودش؛ اینها با یکدیگر ارتباط دارند. ما وقتی در بالای ورقه، رستم را با یک شخصیتی در آن بیابان برای مخاطب توضیح دادیم دیگر نمیآییم در پایین دوباره شخصیت رستم را توضیح بدهیم. فرض ما بر این است که آن رستم با مکان و زمان مختص به خود و شخصیتی که شکل گرفته است، وجود دارد و کودک امروز فقط داستان پایانی او را به شکل تغییریافته میخواند.
احسان حجتی: الان مسئله من دو تا شد؛ بالاخره داستان بالا و پایین با هم ارتباط دارند یا ندارند؟ اگر از هم جدا هستند که باید در پایین دوباره شخصیتها تعریف شوند و اگر باهم ارتباط دارند، پس باید هویت شخصیت بالا در پایینی نیز جاری باشد؛ اما این هویت جاری نیست. آدمی که در بالا میبینیم یک پهلوان مرامداری است که حتی به دشمنش در جاهایی از داستان رحم میکند؛ اما شخصیت پایینی رحمی ندارد، کلک میزند، مختصات شخصیتی ندارد و واکنشهای درونی او را نمیبینیم. در جایی از داستان، رخش کشته میشود؛ مگر میشود که رستم به رخش، اسب خودش هیچ عِرقی نداشته باشد؟
محمد دهریزی: این عِرق در روایت بالایی نشان داده شده است.
امیرحسین زنجانبر: باز هم اشاره میکنم که ما باید با عناصر درون آن فضا، داستان را پرداخت میکردیم؛ یعنی شخصیتی از بیرون به داستان اضافه نکردهایم. مثلاً اگر سیمرغ را از بیرون میآوردیم یک داستان دیگر میشد. ما قرار گذاشتیم که با آن عناصر و آن مکان و آن زمان و با همان پایانبندی، یک نسخه دیگری از داستان را نقل کنیم. اما هرچه جلوتر میرویم این اجازه را داریم که خودمان را از زیر سایه متن بالایی بیرون بیاوریم و داستان خود را بنویسیم. بحث ما این است که نمیشود در یک داستان همه خواستههای شما به عنوان مخاطب برآورده شود؛ اینکه هم عِرق وجود داشته باشد و هم تفکر حل مسئله. در آن نقطه از داستان، رستم باید یا باید بنشیند و زارزار برای مرگ رخش گریه کند یا باید با حل مسئله به جلو پیش برود.
احسان حجتی: با توجه به موضوعاتی که گفته شد و در داستان هم دیدیم، حسی که از داستان پاورقی گرفتم، حس یک چهلتکه بود.
امیرحسین زنجانبر: خب، درواقع هفتخوان رستم خودش یک چهلتکه است. اتفاقاً داستان اصلی چهلتکهتر از داستان پاورقی است.
احسان حجتی: نخ تسبیح در داستان هفتخوان، خود رستم است.
امیرحسین زنجانبر: در اینجا هم نخ تسبیح، خودِ رستم است. البته در پاورقی، علاوه بر اینکه خودِ رستم را داریم، این شخصیت به متن بعدی منتقل میشود؛ یعنی در هر خُردهروایت، تکلیفش مشخص میشود و بعد به بعدی میرود. پس نمیتوانیم بگوییم که نخ تسبیح را نداریم.
احسان حجتی: رستم در متن پاورقی رستم جدیدی نیست؛ انگار همان رستم است ولی کمتر از حد اصلی.
رستم در شاهنامه شخصیت نیست، تیپ است
امیرحسین زنجانبر: شما میگویید در روایت بالا شخصیت رستم است؛ ولی در روایت پایین این شخصیت تخت است. من اینطور برداشت میکنم که منظور شما این است در روایت بالا رستم سه بعدی است و در روایت پایین شخصیتش دو بعدی. اتفاقاً ما در تعریف شخصیت و تیپ چه چیزی داریم؟ در مسئله شخصیت، باید با ابعاد مختلف او آشنا شوی و اگر فقط زور داشته باشه میشود تیپ. رستم شاهنامه چون قصه است و قصهها شخصیت ندارند، از نوع تیپ است. طبیعی هم است و اجازه میدهد که آن رستم، تیپ باشد؛ اما وقتی آن را در داستان میآوری باید شخصیتش بکنی. شخصیت چیست؟ اینکه فکر دارد و نیرنگ میکند، بخشش دارد، ضعف دارد و بیرحمی. شما میگویید شخصیت درنیامده است؛ اتفاقاً به نظر من در متن پایین کتاب، شخصیت سه بعدی است و در متن بالا، همانطور که میطلبید، دو بعدی است. البته اینهایی که میگوییم به این معنا نیست که ما توانا بودیم و توانستهایم این مجموعه را به طور کامل دربیاوریم؛ ما داریم میگوییم تفکرمان چه بوده است؛ ممکن است آن چیزی که تفکر ما بوده است در کار اصلی، کامل از آب در نیامده باشد. شاید این تفکر ما بوده و وقتی که روی کاغذ آمده، ضعفهایی هم داشته است که باید بررسی و برطرف شود.
احسان حجتی: به گُردآفرید میپردازیم. گردآفرید خیلی شبیه به داستان هزار و یک شب شده بود و همچنین شبیه به هیولای فرانکشتاین. من انتظار داشتم که آخرش مکبث و این موارد هم قاطی داستان شود؛ اما درنهایت باز به همان سرنوشت محتوم دچار شد. بازی با سرنوشت محتومه هم میتوانست اینجا اتفاق بیفتد. در این داستان نیز باز نیرنگ گردآفرید را داریم. در این داستان سهراب شده بود جلاد، دقیقاً مثل پادشاه هزار و یک شب که میخواست همه را بکشد و شهرزاد با نیرنگ این موضوع را کش داد تا او را نکشد.
محمد دهریزی: چه اشکالی دارد که سهراب، اینجا جلاد باشد؟
احسان حجتی: سهراب جلاد باشد، اشکالی ندارد؟!
امیرحسین زنجانبر: اشکالی ندارد؛ چون ما دیگر کمکم تقدسزداییمان را از جلد اول شروع کردهایم و تقلیلش دادهایم و در جلد چهارم دیگر نباید آنقدر روی متن اصلی تعصب داشته باشیم.
احسان حجتی: من با این روند انتظار داشتم که در پایان داستان، عین قصه هزار و یک شب چون داستان از آن اقتباس شده، پادشاه خوب شود و گردآفرید واسطی شود بین سهراب و رستم و یک داستان خیلی جذاب شکل بگیرد؛ اما نشد.
محمد دهریزی: چون ما قائل به جهانهای ممکن هستیم، میگوییم که هم داستان ما درست است و هم حرف شما و هم میشد که طوری دیگری وقایع انجام شود.
احسان حجتی: من از دید یک مخاطب میگویم که اگر این اتفاق میافتاد داستان ضریب خیلی بیشتری میگرفت. مثلاً در داستان زال، من خیلی متوجه حضور مار نشدم؛ در داستان اصلی زال در کوه هست و حالا در داستان شما رفته داخل چاه. اینجا میتوانم بپذیرم که خب او در چاه هست و قرار است ادامه بدهد؛ پس حالا سیمرغ چرا دوباره به سراغ او در نزدیکی چاه میآید، مگر سیمرغ نباید در کوه باشد؟ اگر ما فرض گرفتیم که او به داخل چاه رفت دیگر نیازی نداریم که سیمرغ دوباره در داستان حضور داشته باشد. میتوانستیم به جای سیمرغ از همان مار استفاده کنیم و با همین مورد، نخ داستان را ادامه دهیم. آمدن سیمرغ برای من شبیه به این بود که حالا این ماده سیمرغ را داریم و باید در جایی از متن استفاده کنیم، پس زورکی در اینجا جا میدهیم؛ سیمرغی که در قصه ما کارآیی ندارد. اگر شما انتخاب کردید که مار باشد، پس باید صرفاً با همان مار ادامه میدادید و اسطوره از سیمرغ به مار تغییر پیدا میکرد.
امیرحسین زنجانبر: اول توضیح میدهم که چرا از مار استفاده کردیم. خود مار در اسطورهها و از نگاه یونگی و بقیه دیدگاهها به معنی و نماد نگهبانی و به طور همزمان، نماد زندگی و مرگ است. حتماً شنیدهاید که برای نگهبانی از گنجها از مار استفاده میکنند یا لوگوی داروخانهها را دیدهاید که یک مار پیچیده شده دور عصایی با سری در ظرف شراب است. اینکه او هم نماد نگهبانی است و هم نماد زندگی و هم نماد مرگ، یعنی میتواند جایگزین اسطوره سیمرغ شود. طوری نیست که بگویند یک اسطوره را حذف کردی و اسطورهای به جای آن گذاشتید که کارآیی اسطوره قبلی را ندارد. اینکه شما میگویید سیمرغ در این داستان زائد است تا حدودی ممکن است درست بگویید؛ چون ما در قسمتی از داستان آوردهایم که به طنز میگوییم «آتیش داری؟» کودک از کجا باید متوجه شود که منظور ما از این جمله چیست؛ چراکه این حرف مربوط به سیمرغ است؛ پس ما در جایی از داستان، باید اینها را به هم پیوند و سیمرغ را در آنجا قرار دهیم.
احسان حجتی: اگر سیمرغ بود، دیگر چه نیازی بود که مار را اضافه کنید؟
امیرحسین زنجانبر: این مرتبط به جهانهای ممکن است و به طور کلی، مار به داستان نشسته است؛ به قول شما تاحدودی سیمرغ در این داستان زائد است؛ ولی به هر حال باید پرِ خود را برای زال میآورد که داستان شکل بگیرد. این جرقهای بود که بدانیم زال با سیمرغ ارتباط دارد.
نظر مخاطب نوجوان کتاب مهمتر از نظر نویسنده و منتقد بزرگسال است
احسان حجتی: من با توجه به مجموعه جغرافیای این چند داستان باهم میگویم اگر زالی در این مجموعه هست به عنوان پدر رستم، باید به جای اینکه پر سیمرغ داشته باشد پولک مار داشته باشد. اگر بخواهیم براساس قاعده نگاه کنیم به واسطه اینکه زال در داستان به مار وفادار است، باید اینگونه داستان شکل میگرفت؛ چون سیمرغ در یک جایی از داستان رفت.
امیرحسین زنجانبر: این یکی از جهانهای ممکنی است که شما دارید میگویید و درست است؛ ولی ما دوست داشتیم به متن وفادارتر بمانیم و تغییرات زیادی در آن ایجاد نکنیم.
احسان حجتی: در داستان ضحاک به جای مارها، زالوها را داریم و این ایده جالبی بود. در این داستان از دارالشفا و سلطان استفاده کردید؛ میخواهم بگویم که نشانههای تبدیل تاریخی و درهمآمیختن یک برهه دیگری از تاریخ در این داستان، اذیتکننده است. مثلاً شاید بگوییم گفتن کلمه پزشک سخت است و بهتر است بگوییم طبیب؛ ولی دیگر دارالشفا خیلی خاص است و بهتر بود که از واژه بیمارستان استفاده میکردیم یا به جای کلمه سلطان از پادشاه و شاه استفاده میکردیم. مشکل دیگری هم داستان ضحاک داشت؛ اینکه اهریمن اینجا در داستان ضحاک درست مثل سیمرغ در داستان زال زائد بود و فقط وجود دارد و کارآیی نداشت. تمام این داستان و صحبتهایی که دارم مطرح میکنم به این خاطر است که کار خوبی ارائه شده؛ ولی من معتقدم میتوانست از این هم بهتر باشد. تمام صحبتهای من با این هدف است که چگونه میتوانست حتی بهتر از این باشد.
محمد دهریزی: ما سعی کردیم ارتباطی بین متن بالایی و پایینی برقرار کنیم. اگر دقت کرده باشید در تمام کتابها، حتماً عنصر آن اتفاقی که در پاورقی رخ داده، در متن بالا حضور داشته است. مثلاً اگر ما آرشخانم را آوردیم در پاورقی، در بالای ورقه درست زمانی بوده که آرش میرود با خانمش خداحافظی میکند و کمان را به او میدهد و میگوید من رفتم که تیر را بیندازم. ما این را بهانه قرار دادیم که در پاورقی، آرشخانم را خلق کنیم. تلاشمان این بوده که تا جایی که ممکن بود ارتباطی بین عناصر برقرار کنیم؛ اما ممکن است در بعضی جاها موفق نبوده باشیم؛ چون آنچه که مهم است نظر خواننده است. شما هم خواننده کتاب هستید؛ اما یک خوانندهای وجود دارد که نظرش از نظر من و شما مهمتر است و آن مخاطب، نوجوان است که مخاطب اصلی کتاب است. اما در مورد موضوع مار، من را به فکر فرو بردید که شاید اگر در زمان ایجاد پیرنگ پاورقی، این موضوع به ذهنمان میرسید چه بسا آن نوجوان در آن چاه با همان مار بزرگ میشد.
امیرحسین زنجانبر: تشکر میکنم از دوستان که نکات خوبی را متذکر شدند. شاید در آینده آثار بعدی را قبل از اینکه به چاپ برسانیم در چنین جلساتی به مشورت بگذاریم و از نظرات دوستان استفاده کنیم. قبل از اینکه این کتابها به چاپ برسند با آقای دهریزی قراری گذاشته بودیم که حتی اگر این کارها پس از چاپ گُل کرد، ما این مجموعه را ادامه ندهیم؛ دلیلش همین بود که معمولاً مجموعههایی که ادامهدار میشوند تجربههای خوبی نمیشوند و به قول معروف، ممکن است به آن آب بسته شود؛ بنابراین وقتی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، علاقهای به ادامه مجموعه نشان داد، ما اعلام کردیم این مجموعه را ادامه نمیدهیم؛ اما ساختار دیگری در همین فضای اقتباسهای اینشکلی به زودی با همکاری هم ارائه خواهیم کرد.
نظر شما