سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): آغاز ماه محرم و موسم بازخوانی قیام جاودانه سیدالشهدا (ع)، زمانی است که روایتهای مختلفی از این قیام و حرکت سیدالشهدا به بحث گذاشته میشود. با همین نگاه، بحثی با حجتالاسلام و المسلین، محمدمهدی طباخیان، پژوهشگر تاریخ اسلام، داشتیم در پاسخ به این سوال که چرا گفتمان قیام سیدالشهدا (ع)، گفتمان غالب عصر خودش نشد؟ مشروح این گفتوگو در قالب یک گفتار پیش چشم شماست.
ممکن است کسی که صحنه کربلا را که تماشا میکند، یک تصویر ابتدایی در ذهنش شکل بگیرد که این قیام، یک قیام ضدفساد است که یک سمت آن سیدالشهدا (ع) ایستاده و در سمت مقابل هم حاکمیت اموی با خلافت یزید بن معاویه است. حتی شاید انگیزه از قیام را این برشمارند که یک نامهنگاری از سوی کوفیان معترض نسبت به دولت اموی و علاقهمند به جریان علوی، مابین امام حسین و کوفیان رد و بدل شده و یک تحقیق اولیهای هم سیدالشهدا (ع) به واسطه مسلمابن عقیل انجام میدهند و چون جمعبندی مُسلم هم نسبت به کوفه یک جمعبندی مثبتی بوده، امام حسین (ع) عازم کوفه میشوند تا به کمک کسانی که خودشان اعلام آمادگی کردند، علیه دولت مرکزی که متهم به فساد است قیامی را که در نظر دارند به پیش ببرند و انجام دهد.
این صحنه اولیه است؛ بعد هم احتمالاً تصور عام این است که ما با یک خیانت مواجه هستیم، یعنی جامعه کوفیان که به سیدالشهدا (ع) وعده همکاری داده بودند به دلایل مختلفی شامل ترس، پول و یا هر چیز دیگری که گاهی طرح میشود، به حضرت حسین (ع) خیانت میکنند و نهایتاً خودشان در مقابل سیدالشهدا (ع) میایستند. درباره اینکه چقدر این گزارهها تکتک درست و چقدر قابل تأمل است و چقدر میتوانیم اینها را متصف به صدق بکنیم، جای بحث و گفتوگو وجود دارد و تقریباً امروزه برای همه این گزارهها هم مناقشهای برقرار است. یعنی حتی بر سر اینکه اصلاً آیا میتوانیم حرکت سیدالشهداء را یک قیام ضدفساد بدانیم یا نه هم مناقشه است.
روایتها از قیام
در سده معاصر تقریباً خیلی از اندیشمندان معتقدند که سیدالشهدا (ع) بنای بیعت نکردن با حاکمیت داشته و نهایتاً هم به این مسیر رفتند و هیچ تنظیم و طراحیای از پیش نداشتند و بعضی میگویند به دنبال امر معروف و نهی از منکر بودند و بعضی میگویند به دنبال مرگ عارفانه بودند. در توصیفهای متفاوتی از حرکت سیدالشهداء که امروز جاری است، نسبت به کوفیان هم همین طور است که آیا ما واقعاً این را خیانت از جانب کوفیان میدانیم یا حکومت اموی سلطه پیدا میکند و میتواند شرایط را به گونهای پیش ببرد که حضرت حسین (ع) را در کوفه مورد سوءقصد قرار بدهند. در تکتک این گزارهها ما اختلافاتی داریم. اما میشود از همه اینها گذر کرد و بحث را در مجرای دیگری پیش برد.
مجرایی که خیلی آن را مورد توجه قرار نمیدهیم این است که در صحنه کربلا ما متوجه میشویم که سیدالشهداء (ع) از اعتبار اجتماعی لازم برای گفتوگو با عموم مردم برخوردار نیست. یک جمعی از نخبگان شیعه کوفی نسبت به سیدالشهداء (ع) رغبت دارند و نامهنگاریهای اولیه را هم با حضرت انجام دادهاند و در بهترین وضعیت هم جناب مسلم عدد اینها را هجده هزار ثبت کرده است. کوفه شهر پرجمعیتی بوده که در خوشبینانهترین حالت این هجده هزار نفر، با اهل و عیالشان به دهدرصد جمعیت کوفه هم نمیرسد. هرچند که اگر این دهدرصد فعال میشدند، میتوانستند وضع کوفه را دگرگون کنند. کما اینکه بعداً همین جمعت ده، پانزده درصدی که اقلیت کوفه بودند، توانستند در کنار مختار ثقفی، کوفه را به دست بگیرند؛ یعنی این جمعیت برای یک خروج و قیام در سده اول در مقابل حکومت اموی عدد کمی نیست و گاهی با عددهای کمتر از این هم توانستهاند که مشکلاتی را برای دولت مرکزی ایجاد کنند.
گفتمان حضرت، گفتمان غالب و مقبول نیست
اما موضوع مهم این است که چرا سیدالشهدا (ع) به عنوان پسر خلیفه چهارم، و به عنوان آخرین نواده زنده پسریِ پیغمبر و به عنوان یکی از صحابه نبیاکرم و به عنوان یکی از فقهای مدینه و به عنوان بزرگ بنیهاشم، حرف، گفتار و گفتمانشان، غالب نمیشد. آن هم در شرایطی که عرض شد، حضرت سیدالشهدا (ع) هم در ساختار قبیلهای معتبر است، هم در ساختار صحابه بودن، هم در جایگاه دینی حضرت دارای تفوق است و هم اینکه انتساب ایشان به آل رسول الله (ص) و خلیفه چهارم علیبن ابیطالب، به ایشان جایگاه ویژه و فوقالعادهای میدهد.
چرا امام حسین (ع) با اینکه از این جایگاه مرتفع در جامعه برخوردارند، حرف و گفتمانشان، گفتمان غالب و رایج در جامعه نمیشود؟ یعنی شما میبینید که گفتمان سیدالشهداء گفتمان غالب نیست و عموم جامعه نسبت به گفتمان سیدالشهدا (ع) اقبال ندارند،.حضرت از مکه که حرکت میکنند جمعیت اندکی میتوانند خودشان را در فضای گفتمانی سیدالشهدا (ع) ببینند و بعداً در مدینه هم همینطور. در مدینه میبینیم در بعضی از گزارشها که عدد را بزرگ برشمردهاند، گفتند چیزی حدود هزار نفر با سیدالشهدا (ع) از مدینه به سمت مکه حرکت میکنند و نهایتاً این جمعیت به کمتر از صدنفر تقلیل پیدا میکند. بنابراین، واضح است که چه قبل از شهادت سیدالشهدا (ع) و چه در اثنای حرکت اباعبدالله و چه پس از شهادت حضرت، در جامعهای که حضرت زیست میکند، گفتمان حضرت، گفتمان غالب و مقبول نیست.
مخالفتها با قیام در جبهه خودی
مخالفتهای متعددی که با سیدالشهدا (ع) از همان اولین جوانههای قیام شروع میشود که عمدتاً در جبهه خودی است. یعنی لااقل در جبهه نخبگان غیروابسته به دولت اموی است. شما ملاحظه میکنید نخبگان غیروابسته، نخبگانی که حداقل در اردوگاه دولت اموی نیستند، همهشان به طور یکپارچه هم در مکه و هم در مدینه و هم در مسیر کوفه، سیدالشهدا (ع) را از این حرکت منع میکنند و به حضرت تنبه میدهند که این کار، کار درستی نیست و عاقبت لازم را ندارد.
این طایفه نخبگان از عبدالله بن جعفر داماد همسر حضرت زینب (س) آغاز میشود. عبدالله جعفر پسر جعفرطیار است و نوه ابوطالب است و داماد علی (ع) است، ولی مهمتر از همه این است که در عصر حکومت علوی و در حکومت امیرالمؤمنین یکی از رجال پرنفوذ و بلندپایه دولت علوی است. یعنی اگر ما بنا داشته باشیم که در کوفه ده نفر از رجال اثرگذار را در تاریخ بشماریم که در تصمیمگیریها مؤثر بودند و بعضاً در دولت علوی تصمیمساز بودند، قطعاً یکی از آنها عبدالله بن جعفر است. یعنی عبدالله از ویژگیهای ممتاز حاکمیت سیاسی برخوردار است. از او تا محمدبن حنفیه، برادر امام حسین (ع) که پیشتر در نبرد جمل ما او را به عنوان فرمانده فاتح میبینیم، همه با سیدالشهدا (ع) مخالفت میکنند. برادر دیگر سیدالشهدا (ع)، یعنی عمربن علی هم مخالفت میکند و پسرعموهای حضرت هم بعضاً مخالفت میکنند. عبدالله بن عمر، پسر خلیفه دوم، مخالفت میکند. پسر خواهر امیرالمؤمنین (ع) که او هم از رجال پرنفوذ دولت بوده، خودش سالخورده است ولی پسرش از طرف پدرش نامهای برای سیدالشهدا (ع) میبرد و حضرت را منع میکند.
شما حتی در فضای مدینه در اردوگاه خود سیدالشهدا (ع) در بین بنیهاشم و در بین نخبگان غیراموی هم میبینید که تصمیمات اباعبدالله (ع) و حرکت ایشان را نمیپذیرند و تأیید نمیکنند و بعضاً نقدهای تندی هم به این ماجرا دارند و میگویند این حرکت، حرکت درستی نیست. سوال این است که چرا گفتمان سیدالشهدا، در عصر خودش غالب نبود؟
جامعه بیتفاوت
سؤالی پیش میآید این است که آن جامعه دچار چه وضعیتی شده است؟ یعنی اگر بخواهیم نگاه اجتماعی به موضوع داشته باشیم، این نگاه ما را به این جمعبندی میرساند که سیدالشهدا (ع) گرفتار اشخاص، شهوات شخصی آدمها یا ترس فردی نیست؛ امام (ع) در جامعهای زیست میکند که گفتمان حضرت یک گفتمان مقبول نیست. وقتی گفتمان مقبول نیست با بیتفاوتی و سردی جامعه مواجه میشوند و وقتی جامعه نسبت به من اقبال نکند و با من بیتفاوت و سرد برخورد بکند، طبیعتاً نتیجه آن، این میشود که جریان مخالف برای سرکوب شدیدتر من قدرت پیدا میکند. سرکوب شدید و بیسابقه سیدالشهدا (ع) و حرکتش در کربلا محصول همین بیتفاوتی جامعه است.
یعنی اگر در تحلیل این را در نظر نگیریم، یک اشتباه به شدت جدی را مرتکب شدهایم. صرفاً کسی که در صحنه هست موضوعیت ندارد، همین که در صحنه آمده و در مقابل اباعبدالله (ع) ایستاده، به پشتوانه یک ماجرایی آمده، یعنی او پشتوانهای دارد که این پشتوانه بیتفاوتی جامعه است. جامعه نسبت به قتل سیدالشهدا (ع) هم بعداً عکسالعمل جدی از خودش بروز نمیدهد. اولین قیامی که علیه امویها به خونخواهی صورت میگیرد، قیام مختار ثقفی است که او هم در زیست شیعه کوفی انجام میشود و نه در گستره جامعه و نه در مکه و مدینه و شام و حلب و حمص و بصره و مصر و اینها، بلکه در یک جغرافیای شیعی و آن هم با یک جمعیت اندک و آن هم در زمان زوال دولت اموی و آن هم در زمان درگیری مستقیم دولت اموی با دولت ابنزبیر، که اینها فرصتی ایجاد میکند برای مختار ثقفی که او بتواند به خونخواهی سیدالشهدا وارد درگیری بشود.
سیدالشهدا (ع)، مقتول یک فرآیند پنجاه ساله اشتباه است
این جامعه دچار یک بیماری است. در اینجا، باید به چند بحث اشاره کنیم. در دوره پسانبوی، که ما بخشی از این محصول را در دوره خلافت امیرالمؤمنین هم میبینیم، بعد از اینکه نبی مکرم اسلام (ص) از دنیا رفتند و خلافت در مسیر دیگری قرار گرفت، ساختارها و نظام هنجاری جامعه دچار تغییر و تبدیل شد و ماحصل این تغییر و تبدیل آن بود که نظام هنجاری ساختارهای اجتماعی در کربلا هم به این اتفاق منجر شد و ما در کربلا با یک بیتفاوتی مواجه هستیم.
نظام هنجاری تغییر کرد و لذا سیدالشهدا (ع) در حرکتش و در جامعه خودش عنصر نامطلوب اجتماعی شناسایی میشود؛ یعنی به وضوح میتوان دید که در قضاوت انسانها تغییر و تحول ایجاد میشود. برای همین است که سیدالشهدا (ع) در وصیتی که به برادرشان ابنحنیفه دارند، یکی از وصایای ایشان این است که من خروج نکردم از سر بیفکری و آقازادگی و به دنبال فساد نیستم، بلکه خروج کردم برای تحقق سیره جدم و پدرم. پس این نشان میدهد که حضرت به نامطلوب بودن، فساد و رفتارهای غیرمنطقی متهم است. معلوم است منطقی در جامعه حاکم است که حضرت را نمیپذیرد.
تحلیلگر حتماً باید ذهنش را به تحولات و بعد از عصر نبوی معطوف کند و ببیند چه سنتها و هنجارهایی در جامعه تغییر و تبدیل پیدا کرده که ماحصل آنها نامطلوب بودن سیدالشهداء شده است. بنابراین سیدالشهداء مقتول سال ۶۱ هجری نیست. سیدالشهدا، مقتول یک فرآیند پنجاه ساله اشتباه است. فرایندی که به مرور زمان به خلافت یزیدبن معاویه وجاهت میدهد و وجاهت را از حرکت اصلاحی سیدالشهدا، میگیرد و در این فرآیند، سیدالشهدا (ع) بدل به عنصر نامطلوب و یزید بدل به عنصر مطلوب اجتماعی میشود. در آن جامعه، موفق شدند به واسطه تبلیغات گسترده، به واسطه نخبگان فرهنگی و دینی، یک فرهنگ دینی را حاکم کنند که این فرهنگ متصف به دین است ولی در عین حال، دچار بحرانهای فکری است و محصول این گفتمان، شهادت سیدالشهدا است.
نظر شما