جمعه ۱۲ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۰:۱۰
نویسنده‌ای که از «سایه بید مجنون» بی‌بهره ماند!

مرکزی – «سایه بید مجنون» عنوان کتاب نویسنده و شاعر استان مرکزی است که قبل از دیدن چاپ این اثر و بهره‌مندی از سایه دلنشین «سایه بید مجنون» که خود کاشته بود به دیار باقی شتافت و لذت بهره‌مندی «سایه بید مجنون » را برای ساکنان این دیار، باقی گذاشت.

سرویس استان‌های خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - یدالله رحمتعلی: زنده یاد غلامعباس سلطانی ولاشجردی؛ شاعر، خطاط، نقاش و تذهیب‌گر استان مرکزی است که کتاب مجموعه شعر «سایه بید مجنون» از جمله آثار قلمی این شاعر است.

«سایه بید مجنون» عنوان یکی از اشعار این مجموعه شعر است که غلامعباس سلطانی برای چاپ و نشر آماده کرده بود؛ اما اجل مهلت نداد و قبل از چاپ و انتشار این مجموعه اشعار و نشستن زیر «سایه بید مجنون»، جایگاه ابدی را برای خود برگزید و لذت بهره‌مندی «سایه بید مجنون» را برای ساکنان این دیدار خاکی باقی گذاشت.

همت فرزند در راه جاودان کردن عشق پدر

تا اینکه اواخر زمستان سال گذشته فرزند ذکور این شاعر و هنرمند یادگار پدر را که بخشی از قلب و روح و عشق پدر می‌دانست، از زمین برداشت و همت کرد و مجموعه شعر را برای چاپ و انتشار به انتشارات «دده» سپرد تا به زیور طبع آراسته شود و آثار قلمی پدر را جاودانه کند.

نادر سلطانی، اهتمام کرد. کتاب مجموعه شعر «سایه بید مجنون» یادگار پدر را در زمستان سال گذشته در ۱۰۸ صفحه در دو فصل چاپ و روانه بازار کرد.

فصل اول کتاب «سایه بید مجنون» شامل مجموعه اشعار سروده زنده یاد غلامعباس سلطانی است. فصل دوم نیز، دست نوشته‌ها و نمونه خط و معدودی از آثار هنری این شاعر و هنرمند استان مرکزی را شامل می‌شود.

کتاب «سایه بید مجنون» در ۵۰۰ شمارگان توسط انتشارات «دده» در قطع رقعی با صفحه آرایی مهدیه سادات میراحمدی به قیمت ۱۲۰ هزار تومان به بازار کتاب عرضه شده است.

خلاصه زندگی شاعر:

غلامعباس سلطانی ولاشجردی در پنجم اردیبهشت ماه سال ۱۳۱۱ هجری شمسی در قریه ولاشجرد، معرب واژه ولاشگرد (برگرفته از عبارت بلاشگرد)؛ روستایی از توابع بخش فراهان واقع در استان مرکزی در خانواده‌ای متدین و مذهبی دیده به جهان گشود. محیط و جو معنوی حاکم بر خانواده و از سوی دیگر نقش نیرومند و موثری که پدر بزرگوارش بر باورها و نوع منش و نگرش و خصایص اخلاقی ایشان داشتند از عوامل مهم شکل‌گیری و تکوین شخصیت او بود.

کوتاه از پیشگفتار:

روزگاری بود که قصد داشتیم بخشی از اشعار و همچنین برخی از آثار هنری مرحوم پدر؛ از جمله نمونه‌هایی از خط؛ طراحی و نقاشی ایشان را که از تراوشات روح لطیف؛ طبع ظریف و ضمیر روشن او نشأت می‌گرفت، گردآوری نموده و در اختیار سروران عزیز و ادب دوستان و هنرمندان بزرگوار بگذاریم.

جای تاسف فراوان است که بسیاری از آثار ارزشمند و نفیس ایشان؛ که غالباً متعلق به اوان جوانی یا میانسالی و اوج فعالیت ادبی و هنریشان بود؛ در طول سالیان گذشته؛ به دلایل مختلفی مفقود گردیده و اکنون در دسترس نیست...

... بخش نخست این دفتر را به تعدادی از اشعار ایشان اختصاص داده‌ایم که در واقع؛ انعکاس شفاف و بازتابی گسترده؛ روشن و رنگارنگ؛ از جو و فضای جامعه‌ای بود که در آن می‌زیست؛ بیانگر احساساتی پاک و عواطفی عمیق نسبت به خانواده دوستان؛ بستگان و همنوعانش؛ بازگو کننده دردها و معضلات موجود در جامعه؛ اختلافات و شکاف طبقاتی؛ قربانیان اجتماع و… غالباً نشانگر پریشان حالی و رنج عمیق او از دردها و آلام انسان‌ها که آن را با تمام وجود لمس می‌کرد و درک می‌نمود.

این دلنوشته‌ها؛ در قالب زبانی ساده؛ بیانی صادقانه و بی‌ریا و خالی از هرگونه تکلف سروده شده و زبان حال روحی رنجدیده و قلبی مالامال از درد و احساس و عاطفه و ادراک است.

چو باید رفت؛ من هم می روم روزی به بستانی

که راهی نیست جز این ره، تو خود بهتر زمن دانی

کنار جویباری، سایه ی بیدکهنسالی

کنم منزل، بپا دارم برای خویش سامانی

به روز و شب، صدای آب در گوشم طنین سازد

که گاهی بشکند آن را نوا وبانک چوپانی

دهقان پیر

دهقان پیر ناله بر آورد ای خدا

فرزند خوب من زچه لوچ آفریده ای؟!

تقصیر من چه بود و گناهان او کدام

کین نقش را به صورت او برکشیده‌ای!

دنیا به چشم دختر من جملگی دوتاست

زشتی به روزگار برایش گزیده‌ای

ارباب می گذشت و سخن های اوشنید

فریاد زد تو پرده عصمت پریده ای

دانی که چشم دختر من هم چنین بود؟!

نادان؛ مگر تو دختر من را ندیده ای؟!

دهقان به گریه گفت که ارباب، دیده‌ام

اما شما کجا سخن حق شنیده ای؟!

دنیای تنگ من همه غم باشد و عذاب

هستم چنان کبوتر در خون تپیده ای

من عمر خود به گوشه ویرانه سر کنم

تو اندرون کاخی و آنجا لمیده ای

خوشبختیست آنچه که همراه دخت توست

اورا به عیش و نوش جهان پروریده ای

چشمش برای او همه شادی دو تا کند!

خندان بود که هدیه برایش خریده ای

بدبخت دخترم، که ز من هدیه‌ای ندید

جز تکه نان خشکی و رنگ پریده

رنجش مضاعف است، به هرسو نظرکند

شدمبتلا و جان به لبانش رسیده ای

خون گریه کن که این همه از بی عدالتی

«پیوند» از چه لب تو به دندان گزیده ای

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها