سرویس کودک و نوجوان خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - فاطمه خداوردی: فصل تابستان فرصت خوبی برای مطالعه دانشآموزان، علیالخصوص دانشآموزان نوجوان در اوقات فراغتشان است. به همین بهانه به دنبال فردی میگشتم که هم با کتابها سر و کار داشته باشد و هم مخاطبِ نوجوانِ دانشآموز را به خوبی بشناسد تا چند کتاب خوب برای مطالعه در فرصت باقیمانده از تابستان به نوجوانان پیشنهاد دهد. در جستوجوها به صفحه مجازی مریم رحیمیپور برخوردم. در معرفی صفحهاش نوشته بود «دوست دارم مرا به کتابها و نوجوانها بشناسند» و در هایلایتهای صفحهاش تعداد زیادی کتاب نوجوان به مخاطبانش معرفی کرده بود. پس سوژهای شد برای این گفتوگو.
به سراغ او که ۲۸ سال سن دارد، فارغالتحصیل رشته ادبیات و مطالعات جوانان (زیرشاخه جامعهشناسی در دانشگاه تهران)، معلم ادبیات و فعال حوزه کتاب نوجوان است، رفتم و در مورد شرح فعالیتهایش در حوزه کتابخوانی نوجوانان و دیدگاهش در مورد فانتزیخوانی و مطالعه در تابستان پرسیدم. این گفتوگو را میتوانید در ادامه بخوانید:
- از چه زمانی به سراغ حوزه کودک و نوجوان رفتید؟ تاکنون در این حوزه چه فعالیتهایی داشتهاید؟
از سال ۹۳ معلم کتابخوانی، ادبیات و نگارش هستم. کارم را با معلم کتابخوانی شروع کردم و در مدرسههای مختلفی هم درس دادهام. اولینباری که یک فعالیت مربوط به کتابخوانی انجام دادم زمانی بود که از دانشگاه فارغالتحصیل شده بودم و یکی از معلمهای قدیمیمان یک گروه مجازی در تلگرام با عنوان «گروه کتابخوانی» زده بود. همراه با آدمهایی که در این گروه حضور داشتند مثل همکلاسیها، سالبالاییها و معلمهای دیگرم تصمیم گرفتیم باهم یک حرکت کتابخوانی انجام دهیم. یادم هست که در آن تابستان ماهی چند کتاب میخواندیم. تجربه خوبی بود؛ کتاب را میخواندیم و هر کس نظر خودش را مینوشت و بعد هم کتاب بعدی را مشخص میکردیم و میخواندیم.
مسئول آن گروه مدارس مختلف را میشناخت و در آنها آشنا داشت. همان سال من را به جایی معرفی کرد که ۶ جلسه کلاس کتابخوانی برای ۶ دانشآموز برگزار کنم. خودم در زمان تحصیل، کلاس کتابخوانی نداشتم؛ پس ایدهای هم در مورد کلاس کتابخوانی نداشتم و برایم یک موضوع جدید بود؛ اما از آنجایی که به فضای کتاب نوجوان خیلی علاقهمند بودم با خوشحالی این پیشنهاد را قبول کردم. در ادامه برنامهای برای کتابخواندن بچهها تنظیم کردم که مبنای این برنامه هم کتابهایی بود که خودم در نوجوانی آنها را دوست داشتم. مثلاً کتاب «رامونا» و «پسران گل» و کتاب رولد دال را در این برنامه گذاشتم.
جلسه اولی که سر کلاس رفتم دیدم فضای کتابخوانی بچهها با آن فضایی که من در نظر داشتم، خیلی متفاوت است؛ زیرا کتابهای نوجوان خیلی بیشتر و متنوعتر شده و نیاز است که خودم را ارتقا بدهم؛ زیرا در سه سالی که من درگیر کلاس و مدرسه و کنکور بودم کتابهای نوجوان جدید زیادی را نخوانده بودم؛ پس شروع کردم و با این فضا بیشتر آشنا شدم.
سال بعد نیز معلم کتابخوانی همان مدرسه بودم؛ اما اینبار هم کلاس هفتم و هم کلاس هشتم را داشتم. تجربه جالبی بود؛ کتابهای انتخابی را با بچهها میخواندیم و بعد سر کلاس در مورد آن آثار باهم صحبت میکردیم. اکنون که به گذشته نگاه میکنم احساس میکنم طرح آن کلاس خیلی ساده بود و من کار خاصی در کلاس انجام نمیدادم؛ اما با این حال بچهها خیلی شور و نشاط داشتند. به خاطر دارم وقتی با این بچهها مواجه شدم احساس کردم که شاید بچههای ما نیاز به ترویج کتابخوانی نداشته باشند؛ زیرا آنها اهل کتابخواندن هستند اگر کتاب خوب به دستشان برسد.
حالا پس از ۱۰ سال هنوز هم همین عقیده را دارم که بچهها در سن نوجوانی کتابخوانترین قشر جامعه هستند؛ اگر کتاب بهویژه کتاب خوب به دستشان برسد. آن سال هم معلم بودم و سال بعدش هم یک مدرسه دیگر از من خواست که معلم کتابخوانی بچههای دهم و یازدهم باشم و سالی که از دانشگاه فارغالتحصیل شدم همزمان در سه مدرسه کار میکردم. در همان برهه یک کتاب از نشر ترجمان با عنوان «چگونه مرور کتاب بنویسیم» خواندم و با قالب نوشتن مرور کتاب آشنا شدم. قبل از آن آشنا نبودم و به عنوان معرفی کتاب میشناختم.
پس از این آشنایی، پایه کلاسهایم را بر مرورنویسی گذاشتم و تجربه خیلی بهتری شد؛ چون هم بچهها چیزی مینوشتند و هم با خواندن یک کتاب آشنا میشدند. تأکیدی هم که داشتم این بود که بچهها بتوانند در مورد کتابها صحبت کنند، بتوانند خلاصه کتاب را بگویند و نکات مثبت و منفیاش را پیدا کنند و برای آن نکات، دلیل بیاورند.
همانطور که بچهها پیشرفت میکردند، من هم در طرح درسهایم پیشرفت میکردم. سالهای بعد برای بچهها دفتر کتابخوانی طراحی کردیم که مبتنی بر مرورنویسی بود. آنموقع کار خیلی متفاوتی بود؛ ولی الان این دفترها به صورت آماده توسط برخی ناشران منتشر و در دسترس مخاطبان قرار میگیرد. این دفاتر، دفتر کتابخوانی و مرورنویسی هستند؛ همان ویژگیهایی را که ما در آن دفترها طراحی کرده بودیم در این دفترها نیز به صورت آماده وجود دارد. بعد متوجه شدم که برخی از مسائل و مشکلاتی که ما در مرورنویسی داشتیم، ناشی از آموزش نگارش بچههاست و احساس کردم که اگر کلاس کتابخوانی با کلاس نگارش همراه نباشد، شاید نتوانیم به درستی پیش برویم. بنابراین من معلم نگارش بچهها هم شدم و تلاش کردم که هم نوشتن و هم خواندن را در سه حوزه خواندن داستانی، علمی و اقناعی پیش ببرم. داستانی یعنی همین داستانهای خودمان که عناصر داستانی و ژانرهای داستانی در آن حضور دارد، نگارش علمی هم یعنی نگارشی که مبتنی بر اطلاعات باشد مثل نگارش مقاله و یک متن علمی که در کتابهای بچهها نیز بیشتر وجود دارد و نگارش اقناعی هم نگارشی که مبتنی بر نظر افراد است مثل مرورنویسی و جستارنویسی. هر سه این حالتها را در کلاس نگارش با بچهها کار میکردیم.
به نظر من مدارسی که کتابخانههای بزرگ داشته باشند، به کلاس کتابخوانی نیاز ندارند؛ زیرا معلم نگارش و فارسی میتواند به کتابخانه ارجاع و خیلی راحت کار را انجام دهد. وقتی مدرسه کتابخانه نداشته باشد کار معلم سخت میشود؛ زیرا باید از بچهها بخواهد خودشان کتاب را تهیه کنند و یکسری فعالیت را تعریف کنند؛ ولی هنگامی که مدرسه کتابخانه فعال داشته باشد، دست معلم و دانشآموز باز میشود.
من هم پس از چندسال در مدرسهای شروع به کار کردم که کتابخانه خیلی غنی داشت؛ بنابراین درس کتابخوانی نداشتم و فقط ادبیات و نگارش داشتم؛ اما در این نوع از کلاس نگارش، بچهها کار نگارش انجام میدادند، گزارش کتاب و مرور کتاب مینوشتند و بر اساس آنها، کارهای مختلف انجام میدادند. غیر از این فعالیت ترویجی که انجام دادهام، در حد صفحه مجازیام برای خانوادهها و بچهها کتابهایی را که خواندهام معرفی میکنم.
- به نظر شما مطالعه غیردرسی، در فرصت تعطیلات تابستان، چه ضرورتی برای نوجوانان دارد و چه کمکی میتواند به آنها کند؟
مطالعه غیردرسی هم در تعطیلات تابستان و هم غیرتابستان یعنی در ایام غیرتعطیلی خیلی ضرورت دارد. به نظر من مطالعه غیردرسی، بچهها را از هر نظری ارتقا میدهد. چیزی که من به آن اعتقاد دارم این است که همه آدمها آستانه خواندنی دارند؛ آستانه خواندن در همین سنین کم و در سنین دبستان و نوجوانی بالا میرود. با چه چیزی بالا میرود؟ با خواندن کتاب داستانی، با خواندن رمان. اگر بچهها در این دوران به کتابخوندن و مواجهشدن با متن عادت نکنند، در بلندمدت نمیتوانند با متون (هر متنی) خیلی درگیر شوند. مسئله دیگری هم که به جز آستانه خواندن، اهمیت دارد این است که انسان به واسطه مشغلههایی که در زندگی پیدا میکند، هیچ زمانی از زندگی به اندازه دوره دبستان تا ابتدای دبیرستان فرصت کتابخوانی پیدا نمیکند.
در مدت کلاس دهم و یازدهم، دانشآموزان خیلی درگیر درس هستند و بعد هم که وارد دانشگاه میشوند فعالیت تخصصیشان بیشتر میشود یا وارد فضای کار میشوند؛ اما دوره بین کلاس چهارم دبستان تا نهم واقعاً دوره طلایی کتابخوانی بچههاست. تجربه خواندن داستان، خواندن کتاب نوجوان و مواجهشدن با کتابهای داستانی در این دوره به دست میآید. اگر افراد در این دوره بتوانند آستانه خواندنشان را بالا ببرند، تجربههای جدیدی کسب میکنند. این دوره طلایی است؛ اما زود تمام میشود.
چالشی که ما با پدرها و مادرها داریم این است که به بچهها خیلی فشار میآورند که کتاب داستانی نخوانند و کتاب علمی بخوانند. آنها احساس میکنند ارزش کتاب داستان کم است؛ در حالی که داستانها مفاهیم بسیار مختلفی به بچهها یاد میدهند؛ از همه مهمتر اینکه تجربه زیسته بچهها را افزایش میدهند.
یک بچه فقط به یک مدرسه میرود و در یک کلاس درس میخواند؛ اما به واسطه کتابخواندن میتواند تجربههایش را متعدد کند. افزایش پیدا کردن تجربهها به درک بچهها از جهان کمک میکند. این درک بهتر کمک میکند روابط اجتماعی و مسائل جهان را نیز بهتر درک کنند. در حالت دیگر که بچهها کتاب نمیخوانند تجربهشان از جهان همان یک تجربه میشود:؛ کوتاه و کوچک و مخصوصاً کتابهای نوجوان امروز، خیلی به گستردهکردن این تجربه کمک میکنند. برای مثال به بچهها یاد میدهند که اگر کودک معلولی دیدند چه مواجههای با او داشته باشند و وقتی بزرگسال شدند هم چه برخوردی با آنها داشته باشند که اذیت نشوند. خواندن کتاب داستانی هرچقدر بیشتر باشد، بهتر است.
مطالعه کتاب غیردرسی باید یک ارزش باشد. بچهای که کتاب غیردرسی میخواند باید در مدرسه تشویق شود؛ در صورتی که اکنون ما میبینیم که در جاهایی این موضوع برعکس است و زمان امتحانات، کتابخواندن را برای بچهها ممنوع میکنند. به نظر من حتی اگر درس دانشآموز خیلی خوب نباشد اما مطالعه غیردرسی زیادی باشد، درنهایت میتواند گلیم خودش را در فضای علمی بیرون بکشد؛ اما برعکس اینطور نیست؛ بچهای که صرفاً درس بخواند و آستانه یا میزان مطالعه غیردرسیاش کم باشد، خیلی زود از آن فضا دور میشود.
ادامه دارد…
نظر شما