به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، رمان «دنیاهایی که پشت سر میگذاریم» روایت داستان دو پسر نوجوان به نامهای هکس و تومو است که از دوران کودکی باهم دوست هستند. این دو، یک روز برای بازی به جنگل میروند و دختربچهای به نام ساشا دنبال آنها راه میفتد و همراهشان به جنگل میرود. طی یک حادثه، هکس باعث مصدومشدن ساشا میشود. خواهر بزرگتر ساشا هکس را کتک میزند. هکس ناراحت از این اتفاق ناعادلانه به اعماق جنگل فرار میکند. در آنجا کلبهای میبیند که پیرزنی همراه سگش در آن زندگی میکند. پیرزن زخمهای هکس را پانسمان میکند و از او میخواهد که انتقام بگیرد و دنیا را از شرّ کسانی که به او ظلم کردهاند، پاک کند. پیرزن بلوطی به هکس میدهد و میگوید که برای انتقامگرفتن کافی است که بلوط را بشکند. این کار باعث میشود آن دختر برای همیشه، بدون آنکه کسی او را به یاد بیاورد از زندگی حذف شود. در اینجا، به هکس فرصتی داده میشود تا به گذشته برگردد و همهچیز را تغییر دهد. تنها کاری که هکس باید انجام دهد این است که بپذیرد دختر برای همیشه فراموش شود؛ اما چیزی که هکس نمیداند این است که پیرزن با شخص دیگری نیز همین معامله را کرده است.
روز بعد تومو بهترین دوست هکس از خواب بیدار میشود و چیزی از گذشته به خاطر نمیآورد. خاطرات روز قبل خیلی زود از ذهنش پاک میشود؛ اما رد ضعیفی از گذشته در ذهنش باقی میماند که باعث میشود فکر کند چیزی یا کسی در زندگیاش گم شده است.
کتاب «دنیاهایی که پشت سر میگذاریم» ترکیب درخور توجهی از ژانر فانتزی و معمایی است که روایتی جذاب اما سهمگین از نبرد خیر و شر در وجود انسان را به نمایش میگذارد.
در بخشی از متن این کتاب میخوانیم:
هکس خیلی وقتها به این فکر میکرد که چرا آدم بزرگها اصرار دارند هر چیزی دلیلی داشته باشد. دنیا از دید او اینشکلی نبود. گاهی توی کلاس، وسط یک کار دیگر، میایستاد و به سنجابی آنسوی پنجره اشاره میکرد، یا میزد زیر آواز، یا دربارهی درسی سوال میکرد که آن روز نداشتند. بچههای کلاس به او میخندیدند و معلمش، خانم شورت، (یا ده دقیقه بعد آقای ددمن، مدیر مدرسه) توی چشمهایش نگاه میکردند و میگفتند: «هکتور، آخه واسه چی این کار رو کردی؟»
او هم شانههایش را بالا میانداخت و میگفت: «چه میدونم.» بعد به او میگفتند که دارد بی ادبی و حاضرجوابی میکند، اما او واقعاً داشت حقیقت را میگفت. گاهی همانطور که جلوی میز مدیر ایستاده بود، پیش میآمد جوابی به ذهنش برسد. (چیزی مثل «چون فکر کردم الانه که سنجابه بپره.») اما این دلیلها، این جوابها، همیشه بعد از انجام کار و موقعی که داشتند به خاطر انجام آن کار بازخواستش میکردند به ذهنش میرسید. هیچوقت درست موقع انجام آن کارها این دلیلها به ذهنش نمیرسید. و انگار زندگی بیشتر وقتها همین بود؛ یعنی اول یک کارهایی میکردی و بعد وقتی کسی میپرسید، یا وقتی گیر میافتادی، یا مچت را میگرفتند، تازه فکر میکردی ببینی چرا انجامشان دادهای. حتی قرارهایشان با تومو هم همینطور بود. هرروز صبح قرار میگذاشتند و بعد راه میافتادند ببینند از کجا سر در می آورند. امروز از جنگل سر درآورده بودند، همراه با ساشا که سایه به سایه پشت سرشان میآمد.
اطلاعات بیشتر:
انتشارات کتاب دوک (واحد کودک و نوجوان انتشارات مشاوران آموزش)، کتاب «دنیاهایی که پشت سر میگذاریم» به قلم ای. اف. هارولد با تصویرگری لیوای پینفولد و ترجمه حدیث سادات حسینی را در ۲۰۷ صفحه و به بهای ۲۱۰ هزار تومان برای نوجوانان ۱۲ تا ۱۶ سال منتشر کرده است.
نظر شما