دوشنبه ۹ مهر ۱۴۰۳ - ۰۹:۵۹
پزشکی نویسنده با هدف آموزشیِ ارزنده

بوشهر- گیسو حاتمی، پزشک تهرانی بزرگ‌شده در جنوب است که هدفش از نوشتن داستان‌های متعدد، ورود به دنیای حرفه‌ای داستان‌نویسی نبوده، بلکه به دنبال آموزش صحیح در برخوردهای متفاوت سنی انسان‌هاست که به این مهم به خوبی و با مطلوبیت کامل به سرانجام رسیده است.

سرویس استان‌های خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، بشیر علوی، نویسنده و منتقد ادبی: گیسو حاتمی متولد سال ۱۳۴۱ پزشک و نویسنده تهرانی ساکن بوشهر است. با اینکه پدر و مادر و اجدادش همه شمیرانی بودند و خودش هم در الهیه شمیران متولد شده، اما بزرگ شدۀ جنوب ایران است و بعد از پایان تحصیلات و گرفتن تخصص کودکان دوباره به جنوب برگشته و برای خدمت به کودکان و تدریس سال‌هاست که ماندگار شده است.

او در نوجوانی فقط شعر می‌گفت و می‌نوشت، اما اولین بار، در سال ۱۳۹۶ با اصرار و تشویق مادرش اقدام به چاپ کتابی به نام «آفتاب مهتاب» کرد و بقیه قصه‌ها و رمان‌هایش به تدریج به دنبال آن نوشته شدند، به گونه‌ای که در عرض شش سال پانزده جلد از کتاب‌هایش را به دست چاپ سپرد.

او می‌گوید: قهرمان قصه‌هایم واقعی‌اند، همین آدم‌هایی که دور و برمان هستند و با ما زندگی می‌کنند و تخیلی در کار نیست. گیسو حاتمی در اتاق در بسته نمی‌نویسد. اتاق کار و میز کار نویسندگی ندارد. موضوعات قصه‌هایش دردها، درمان‌ها، دردسرها، عشق، غم‌ها و شادی‌های امروز دختران، زنان، سالمندان و بیماران مزمن است.

چندین کتاب از خانم دکتر گیسو حاتمی در قالب داستان نوشته شده است که در نوع خودش دارای اهمیت است. به چند دلیل؛ نخست اینکه این آثار همگی به نوعی آموزشی هستند که هر کدام در یک ترم دانشگاهی قابل تدریس است. دلیل دوم: مدرک و تخصص خانم دکتر گیسو حاتمی به ارزش این کتاب افزوده است، زیرا که اطلاعات ارائه شده درکتاب را با توجه به تخصص و تجربه خود ارائه داده است. دلیل سوم: برای نگارنده و به تبع برای خوانندگان زیباست که این آثار را پزشکی تولید کرده است که درگیری‌های فراوانی در تدریس و معالجه و درمان در زمینۀ شغلی خود داشته و دارد، منتهی روحیۀ ادبی و هنری خود را حفظ کرده و در این راستا دست به خلق آثار ادبی و آموزشی ارزشمندی زده است. دلیل بعدی، اطلاعات ارزشمند تاریخی و روان‌شناسی، پزشکی بالایی است که در این آثار نهفته است.

زبان همۀ آثار ادبی او، ساده و روان و خودمانی است. راوی همۀ داستان‌ها که خود وی است، دارای روحیه‌ای ساده و صاف و پاک است. روحیه‌ای که در برخوردهای شفاهی و ملاقات‌های حضوری از شخصیت خانم دکتر حاتمی ساطع می‌شود.

نمی‌گویم داستان‌ها پرتکنیک و پرطمطراق است که گاهی هم از حوزۀ داستان‌نویسی حرفه‌ای و معمولی فاصله گرفته، ولی هدف نویسنده و راوی از خلق این آثار، ورود به دنیای حرفه‌ای داستان‌نویسی نبوده، بلکه به دنبال آموزش صحیح در برخوردهای متفاوت سنی انسان‌هاست که به این مهم به خوبی و با مطلوبیت کامل رسیده است.

پزشکی نویسنده با هدف آموزشیِ ارزنده

«هنوز عاشقی» و «آفتاب مهتاب»

کتاب «هنوز عاشقی» سال ۱۳۹۷ با نشر شلاک در ۲۸ فصل منتشر شده است. این کتاب مکمل قصۀ آفتاب مهتاب است که خانم حاتمی قبلاً منتشر کرده بود. همان داستان و همان روایت است، با این تفاوت که روایت‌گر داستان متفاوت شده است.

تأثیر تخصص خانم دکتر حاتمی که کودکان و نوزادان است، در داستان مشهود است. راوی تلاش می‌کند، بعضی از مفاهیمی که کارکرد تربیتی دارد و در حوزۀ تخصصی بحث می‌شود به صورت داستان و خیلی ساده در جریان روایت بیان کند:

«دلاور دست‌های آفتاب را گرفت و به طرف دهانش برد که ببوسد، ناگهان آفتاب دستش را کشید و با دو از آنجا دور شد. دلاور تعجب کرد… نمی‌دانست چی شده؟ آفتاب از دستش عصبانی شده بود… نمی‌دانست چرا؟ دلاور نفهمید آفتاب دارد بزرگ می‌شود… خودش هم… دخترها زودتر این بزرگ شدن را تجربه می‌کنند. کلاس چهارمی شده بودند.»

افزون بر این هشدارها، راوی نوعی تغییر روح و روان و شخصیت و جسم کودکان را در سال‌های مختلف نشان داده است و به گونه‌ای این بحث بسیار تخصصی را به سادگی در داستان، مشخصِ خواننده کرده است. بزرگ شدن دخترها و پسرها دارای یک سری نشانه‌ها و ضرورت‌هایی است که راوی تلاش می‌کند این نشانه‌ها و ضرورت‌ها را به سادگی در داستان بازگویه کند.

تفهیم کردن به خانواده‌ها در مورد چگونگی رشد کودکان و ایجاد لوازم ضروری این رشدکردن‌ها و هماهنگ کردن خانواده‌ها با تغییرات سن و سال کودکان در داستان به صورتی زیبا مطرح و وارد شده است.

داستان با روایت سوم شخص مفرد بیان می‌شود. مشخص است که راوی هوای «دلاور» و «آفتاب» را دارد و آن‌ها را دوست می‌دارد. داستان برگشتی به عقب است. شروع داستان با رفتن «دلاور» به جبهه است که راوی به عقب بر می‌گردد و بخش‌هایی از زندگی دلاور و آفتاب را برش‌گونه روایت می‌کند.

داستان در بوشهر اتفاق افتاده است و دو شخصیت اصلی داستان «دلاور» و «آفتاب» هستند که یکی به دنبال درس و پیشرفت‌های تحصیلی است و دلاور دل در گرو دفاع از وطن دارد و به جبهه می‌رود. هر دو مثبت و مهربان هستند. درس دلاور از آفتاب ضعیف‌تر بود. موضوع داستان دو دوره تاریخی را در برمی‌گیرد: قبل و بعد از انقلاب. عشق میان دو کودک بسته می‌شود، بدون اینکه متوجه باشند. این عشق ادامه می‌یابد و تا زمانی که انقلاب می‌شود و هر دو بزرگ و بزرگ‌تر می‌شوند و بالاخره مادر دلاور تصمیم می‌گیرد به خواستگاری آفتاب برود. هر دو خانواده متین و اخلاقی بودند. دلاور با وجود اینکه بسیار عاشق آفتاب بود، ولی به غیر از لحظه‌های آنی در کودکی و نوجوانی که دستش به دست آفتاب می‌زد، هیچ رفتار غیراخلاقی نداشت و نهایت به یک پسر کاملاً انقلابی تبدیل شد. بعد از مدتی داستان به طرف جنگ و جبهه کشانده می‌شود و از آفتاب خبری در داستان نمی‌بینیم، تا اینکه در پایان داستان درحالی که دلاور ازدواج کرده و چهار فرزند دارد در درمانگاهی متوجه حضور آفتاب می‌شود که پزشک و شکسته شده است.

نخستین گره داستان رفتن دلاور به جبهه و انتقال خانواده آفتاب به تهران است. راوی دانای کل است که داستان را روایت می‌کند. جنسیت راوی قابل تشخیص نیست. راوی نه در حیطه زبان و نه در حیطه شناختی جنسیت خود را آشکار نکرده است و خواننده نمی‌تواند حدس بزند که جنسیت راوی چیست.

نشان‌های جسمی دختران و پسران در دوره‌های مختلف زندگی که یادگرفتنش برای هر پدر و مادری ضروری است در این داستان، خود را نشان داده است. علاقه پسران به گردن‌کلفتی و بازوی بزرگ و قلدری و سلایق دختران به زیبایی و نازیدن و لطیف بودن و بیان واژه‌های لطیف که از ویژگی دوره‌های مختلف زندگی این دو گروه است در این داستان کاملاً آگاهانه توسط نویسنده، خود را نمایان کرده است.

آفتاب نسبت به سال قبل کلی تغییر کرده بود. از حالت بچگی بیرون آمده بود. دلاور احساس می‌کرد او به قصد، روپوش گشاده‌تر و بلندتری از سال قبل تهیۀ کرده، دلاور متوجۀ تغییراتی در اندام و بدن آفتاب می‌شد، اما، سعی می‌کرد به او خیره نگاه نکند.

دلاور امیدوار بود که آفتاب متوجه در آمدن ریش و سبیلش نشده باشد، احساس می‌کرد، خیلی بی‌ریخت شده. او از درآوردن ریش و سبیل با اینکه هنوز کرکی بودن، و وجود چند تا جوش بدریخت روی دماغش که دماغ بادکرده‌اش را گنده‌تر نشان می‌داد، اصلاً راضی نبود و اعتماد به نفسش را تا حدودی از دست داده بود. دخترها هرکدام دوست داشتند در مقابل جنس مخالفشان، جذاب‌تر به نظر برسند.

«قصه ننه مامانی»

«قصه ننه مامانی» اثر دیگر گیسو حاتمی است که سال ۱۳۹۷ همراه با نشر شلاک منتشر شده است. این کتاب در حقیقت ۲۵ داستان کوتاه است که راوی آن، مادر بزرگ نویسنده بوده و خانم دکتر حاتمی آن‌ها را تبدیل با داستان‌هایی جداگانه کرده و در این اثر منتشر کرده است. در صفحه نخست کتاب نوشته است:

«هر نوع تشابه اسمی تصادفی است. نویسنده سعی کرده تا سر حد امکان، اگر از موضوعی تاریخی صحبت شده، در پانویس به استناد تاریخی آن اشاره کند. با این حال، اگر اشتباهی در تاریخ‌ها وجود دارد، آن را باید به حساب قصۀ نقل شده از حافظۀ یک مادربزرگ گذاشت.»

قصۀ نخست این مجموعه، قصه ننه مامانی است که به مرور خاطرات قدیمی می‌پردازد. راوی اول شخص مفرد است و با خود رازها و خاطرات مادربزرگش را مرور می‌کند. مادربزرگی که اکنون در داستان، پیر و فرسوده شده و تمناها و خریدهایش را به دست راوی می‌سپارد. راوی در پایان این داستان سری هم به درد و راز نهفتۀ زنان می‌زند. دردهایی که زنان در سنت می‌کشیدند و می‌نهفتند:

«می‌دانم هر ضربان قلبش نوایی از آرزویی خاک شده است. دردهایی که کشیده، زجرهایی که دیده و دم نزده و دلواپسی‌هایی که برای کسی اهمیت نداشته، همه و همه را می‌شود در تارهای سفید موهایش دید، ولی حنا سفیدی موها را زدوده. حنا گذاشتن بر موهای سفید از نظر من برای مخفی کردن این رازهاست. بیچاره زنانی که از ترس آشکار شدن رنج‌شان، حتی تارهای گویای نقره‌ای سرشان را به رنگی می‌پوشاندند.»

در ادامه، مطالب تاریخی ارزشمندی از اتفاقات شفاهی کشف حجاب و انواع و اقسام سبزی‌های محلی شمرون (شمیران) را در سال‌های بسیار دور به صورت داستان روایت می‌کند. در همه خاطرات یا داستان‌هایی که از ننه مامانی در این کتاب نقل شده است، نهایت صفا و سادگی و مهربانی گذشته‌ها موج می‌خورد. خودِ راوی هم درگیر این مهربانی و چرایی دور شدن از این احساس در نزد امروزیان است.

ننه مامانی به گونه‌ای برخورد می‌کند که هنوز ایستادن در گوشه‌ای از امامزاده حسن و حاجت خواستن و نیت کردن و چرخش بی‌اختیاری در صورت رواشدن حاجت را از جانِ دل می‌پذیرد و اجرا می‌کند و حاجت می‌گیرد. نوعی تضاد یا تفاوت میان سنت و پست‌مدرنیسم است که در داستان‌های کوتاه این کتاب به منصۀ ظهور رسیده است. سنت ننه مامانی و پست‌مدرنیته‌ای راوی در این کتاب نعل به نعل حرکت می‌کنند. راوی هر چند مدرنیته‌ای می‌اندیشد، ولی دل با سنت و باورهای ننه مامانی دارد و آرزوی آن صفا و سادگی در دل خود تلمبار می‌کند. در قصۀ «مالک‌نشین» ننه مامانی تفاوت گذشتگان را با امروزیان این‌گونه توصیف می‌کند:

قدیمی‌ها صبورتر، قانع‌تر و شکرگزارتر از آدم‌های امروزی بودند، آن روزها نانشان می‌رسید، شکر می‌کردند و می‌گفتند: خدای فردا هم بزرگ است. در همین داستان اطلاعات بسیار سودمندی از نوع زندگی گذشتۀ مردم شمیران، کشاورزی و دامداری و مردم‌داری‌شان ارائه شده است. چگونگی زمین‌خواری در شمیران را بسیار صریح و ساده در همین داستان بیان کرده است. این اطلاعات، داستان‌گونه و جذاب از زبان ننه مامانی بیان شده است.

در این کتاب مطالب مفید و تاریخی قدیمی دربارۀ شب‌نشینی‌های زمستانی، روشنایی برق، عزاداری‌های مُحرم، کلوخ‌اندازان، مراسم عروسی، انواع پخت غذا، آمدن شناسنامه، گلندوئک، و… ارائه شده است. در پایان در بخش قصۀ ناگفته (ظهر تاسوعا) ننه مامانی از دنیا می‌رود و نویسنده برای روایت، راوی‌اش را از دست داده است و کتاب به اتمام می‌رسد.

پزشکی نویسنده با هدف آموزشیِ ارزنده

«۵۰ سالگی»

رمان دیگر دکتر گیسو حاتمی «۵۰ سالگی» است که در سال ۱۳۹۸ منتشر شده است. این رمان به دختران و مادران و مادربزرگ‌ها تقدیم شده است. راوی داستان سوم شخص مفرد است و داستان در تهران اتفاق افتاده و پر از اصطلاحات زنانگی و پزشکی است. راوی جنسیت خود را صراحتاً آشکار نکرده است، ولی با توجه به واکه‌های زبان‌شناسی و نوع و شیوۀ تحلیل‌ها مشخص می‌شود که راوی زن است و از دیدگاه یک زن، داستان را روایت می‌کند. راوی داستان‌های خانم گیسو حاتمی تکنیک خاصی ندارند. خانم حاتمی به دنبال تکنیک‌بخشی به راوی و دیگر عناصر داستان خود نبوده، بلکه در پی آموزش‌هایی است که از نظر وی برای بعضی از سنین واجب است. مهمترین هدف وی از نوشتن داستان ارائۀ همین آموزش‌های روان‌شناسی و پزشکی است. داستان با طنز شروع می‌شود. نگاهی طنزآمیز به برخورد آدم‌ها به همدیگر دارد:

«بینی عمل‌کرده، ابروهای تاتوشده و لب‌های پف‌کرده‌اش نشان می‌داد، منشی مطب است. اخگر اندیشید: کی وقت کرده این همه رنگ و روغن بزند؟»

داستان چندین شخصیت دارد که همگی شخصیت‌ها مثبت هستند. «اخگر» که شخصیت اصلی و پزشک است، به همه خواستگارهایش جواب رد می‌داد. بالاخره با وساطت سامینا با برادر او، یعنی سامان ازدواج می‌کند. سامانی که از همسر سوئدی خود جدا شده بود و یک دختر به نام رونیا داشت. رونیایی که اخگر عاشقش شده بود. سامان پس از ۱۸ سال زندگی با اخگر طی یک بیماری از دنیا می‌رود و رونیا نیز برای ادامۀ تحصیل در رشتۀ هنر عازم سوئد می‌شود. سوئدی که مادر رونیا آنجا زندگی می‌کند و حالا رونیا با مادرش اینترنتی با هم در ارتباط بودند و این را هم اخگر می‌دانست. با رفتن رونیا به سوئد تنهایی اخگر هم شروع شد. در سوئد رونیا با پسری ایرانی به نام کامیار آشنا شده بود و این آشنایی را به گوش اخگر هم رساند.

داستان همراه با ماجرایی عاشقانه، به نقطۀ حساس و مهمی دست گذاشته است. دوران میان‌سالی و پیری، دوره‌ای است که در این داستان مورد واکاوی قرار داده است. نشانه‌های آن، درد و رنج‌های آن، شادی و پختگی‌های آن، همه و همه در این داستان به خوبی مورد پردازش قرار گرفته است. نشانه‌های میان‌سالی و نحوه برخورد با آن‌ها را از زبان شخصیت‌های داستان بیان می‌کند و برای آن‌ها برنامه‌ریزی می‌کند. در کنار این طرح، عنصر عشق، خوش‌باورترین عنصری است که در داستان خود را نشان داده است. در کنار این آموزش، گهگاهی به دلواپسی زنان امروز هم سری می‌زند. زنانی که گاهی برای تأیید و تسکین خاطر مردان‌شان زندگی می‌کنند. تائید مردانی که به نوعی ترس زنان را به دنبال دارد. ترس از خیانت و جدایی و ازدواج مجدد یا هر موضوعی که به جنسیت و نگاه جنسی مربوط می‌شود:

«سمیلا گفت: راستش من همیشه از پیر شدن می‌ترسیدم. شوهر من مردِ خوبی است. از زندگی‌ام راضی هستم. فرزندان خوبی داریم؛ اما از همان اول ازدواج‌مان می‌گفت که آب و رنگ برایش مهمه و چون من دوسال از او بزرگ‌تر بودم، همین که پا به سن گذاشتم دلواپس این شدم که نکند توجه شوهرم به من کم شود و خدای‌نکرده فکرش برود دنبال زن دیگری. این است که به فکر درمان‌های جوان ‎ سازی افتادم. ولی دلواپسیم اصلاً از بین نمی‌رود و همیشه این حس بد با من همراه است.»

در خلال داستان، آموزش‌هایی برای زنان داده می‌شود. آموزش‌هایی که زنان خواه و ناخواه درگیر آن هستند.

داستان گاهی از حالت داستان‌گونه‌اش خارج می‌شود و به سمت و سوی آموزش می‌رود. هرچند این روند برای داستان‌خوان خسته‌کننده می‌شود، ولی برای کسانی که داستان، برای آن‌ها و نسل آن‌ها نوشته شده است، پایدار و ارزشمند است، زیرا که به مؤلفه‌های پزشکی و روان‌شناسی در کتاب دست می‌یابند که برای کسب آن‌ها در جای دیگری باید افزون بر هزینه، زمان نیز بگذارند. آموزه‌هایی مانند گُرگرفتگی زنان در دهۀ ۴۰ به بالا، بی‌اختیاری ادراری در دهۀ ۵۰ به بالا، ناتوانی‌های جسمی، و موارد فراوان دیگری که در این داستان مطرح شده است. همۀ این رفتارها کاملاً از سوی نویسنده، آگاهانه و تعمدانه بوده و به هدف و منظور خاص و ویژه‌ای به این روند دست زده است.

پزشکی نویسنده با هدف آموزشیِ ارزنده

«کاملیا»

مجموعه داستان «کاملیا» اثر دیگر خانم دکتر گیسو حاتمی است که سال ۱۴۰۰ با نشر شلاک منتشر شده است. این اثر در ژانر داستانی- روان‌شناسی طراحی شده است و از آن دست تلاش‌های نویسنده برای انتقال نوعی آموزش است که در قالب داستان‌های کوتاه ارائه شده است.

پزشکی نویسنده با هدف آموزشیِ ارزنده

«بچه‌های امید»

داستان دیگر گیسو حاتمی «بچه‌های امید» است؛ کتابی که قرار بود «بچه‌های درد» باشد، ولی با یک تغییری که مبنای روان‌شناسی داشت به این اسم مبدل شد. این کتاب با همکاری نشر دانشگاه علوم پزشکی بوشهر منتشر شده است. هفت قصه را در این کتاب مورد بررسی قرار داده است که همۀ قصه‌ها راهی است برای آموزش جامعه جهت درک کودکانی که به بیماری سلول داسی (بیماری سیکل سل) مبتلا شده‌اند.

در این کتاب هفت قصه که در واقع هفت خاطره و زندگی‌نامه است از کودکانی که بیماری سیکل سل داشتند و مریض خانم دکتر حاتمی بودند، به صورت داستان بیان می‌شود. در هر قصه، راوی که خانم دکتر حاتمی است به صورت سوم شخص مفرد، نوعی از درد و نشانه‌های این بیماری را بیان می‌کند. در حقیقت با بیان روایی داستان‌ها به نحوۀ برخورد با این کودکان و این نوع بیماری می‌پردازد. نشانه‌ها را می‌گوید. درمان را می‌گوید. فرهنگ‌سازی می‌کند و جامعه و به‌ویژه خانواده‌ها را با نحوۀ برخورد با این کودکان آشنا می‌کند.

کسی که این کتاب را بخواند، تقریباً همه چیز را در مورد کودکان بیماری سیکل سل خواهد دانست و آن‌ها را خواهد شناخت و دلسوزانه با آن‌ها برخورد نمی‌کند و به آن‌ها مثل یک انسان عادی و معمولی برخورد خواهد کرد.

قصۀ صدیقه و عارف و خسرو و امینه و… همگی دردهایی بود که از نهان وجود کودکانی بیرون می‌آمد که به این درد مبتلا بودند. درد سیکل سل که استخوانی و گاهی پوستی می‌شود.

«پشت پنچره کودکی»

داستان دیگر خانم دکتر گیسو حاتمی، داستان «پشت پنچره کودکی» است که سال ۱۴۰۱ با نشر شلاک در شش فصل منتشر شده است. این داستان با راوی اول شخص مفرد، روایت داستان را بیان می‌کند. راوی کودکی است که حالا بزرگ شده و در صدد روایت دوران کودکی خود است. داستان ابتدا در تهران، سپس در اندیمشک اتفاق افتاده است. اتفاقی که گره‌ای در داستان ایجاد کند وجود ندارد، زیرا که راوی یا نویسنده به دنبال تکنیک‌های داستان‌نویسی نیست، بلکه به دنبال ارائۀ ویژگی و مؤلفه‌های دوران کودکی است.

از زبان کودک، دوران کودکی به تصویر کشیده شده است. یقیناً داستان برای کودکان نیست و در آن ژانر قرار نگرفته است. برای هر قسمتی که مربوط به آن دوران است، نامی متناسب انتخاب شده است. نام‌هایی مانندِ کلاس اولی‌ها چگونه مدرسه می‌روند، روز اول مدرسه، این همه مشق ما کی بازی می‌کنیم و … از جمله نام‌هایی است که در عنوان داستان‌ها قرار گرفته است. نویسنده در هر فصل ویژگی یک دورۀ زندگی کودکان را بازگو کرده است. این اثر برای کودکان نیست، مخاطب این داستان بزرگسالان هستند.

این داستان خانم دکتر حاتمی نیز مانند دیگر آثار وی، آموزش است؛ آموزش برای کودکان برای حضور در مدرسه و زندگی: «از چیزهایی که خیلی در مدرسه جلب توجه می‌کرد و خوشم می‌آمد، جعبه‌ای چوبی بود که به یکی از دیوارهای حیاط نصب شده بود و رویش نوشته بودند…گم شده…پیدا شده… و هرکس چیزی پیدا می‌کرد…ملزم بود که دراین صندوق بیندازد». این داستان تا پایان دورۀ دبستان ادامه پیدا می‌کند و در نهایت با پایان امتحان نهایی و رفتن به دورۀ راهنمایی به اتمام می‌رسد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها