سرویس مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): پویایی و تکامل جوامع در همۀ دورههای تاریخی در گرو دگرگونیها و تغییرات اساسی و ساختاری بوده است و این دگرگونیها عمدتاً سرنوشت جوامع بشری را در فراز و فرودهای گوناگون دورانها دچار تغییرات جدی کرده و جهت حرکت ملت و قومی را به سمت و سوی کمال و سعادت سوق داده است. میتوان گفت موتور محرکه توسعه یافتگی در هرکشوری نتیجه عمل و فکر نخبگان است وآنچه که در این دگرگونیها نمود جدی دارد نقشی است که نخبگان آن جامعه در هدایت و سازندگی ایفا میکنند. آنان با صداقت، سلامت نفس، تعهد و بینش روشن میکوشند سلامت و قوت و تکامل جامعه را تضمین نمایند.
اینان کسانی هستند که از قدرت و توانایی ویژهای برخوردارند و آهنگ تحولات را عمیقاً تحتتأثیر خود قرار میدهند. سیری در بررسی تاریخ ملتها و اقوام نشان میدهد کنشها و اثرات نخبگان آنان در تغییر و پویایی و تحولات جامعهشان تا چه حد اثرگذار بوده است.
اصولاً نخبگان جوامع در جریان توسعه دانشها و علوم گوناگون بشری، هدایت و راهنمایی نسل بشر و نیز رخدادها و تحولات و دگرگونیهای اساسی بهتر شناخته میشوند و تأثیرگذاریشان نمود بیشتری مییابد؛ تحولات و رخدادهایی چون تغییر و دگرگونی حکومتها و تجاوز و هجوم بیگانگان به سرزمینها، یعنی جنگها تاریخ چند هزار سالۀ ایرانی مشحون از اثرگذاری نخبگان در سرنوشت خود بوده است. این نخبگان و اثرگذاران از دوران حکومت هخامنشیان تا به امروز، در هر برههای از زمان در خدمت جامعۀ ایرانی بوده و سرنوشت انسان ایرانی را دگرگون کرده و در رساندن او به کمال و سعادت بشری کوشیدهاند.
در مقطعی از این تاریخ چند هزار سالۀ این کشور پهناور و در جریان تجاوز کشور همسایه به آن، ستارگانی درخشیدند و سرنوشت ایران اسلامی را تغییر دادند که تا ابد نامشان بر تارک این سرزمین خواهد درخشید. این نخبههای ستاره با درخشش خود و تاباندن نور و روشنی مسیر درست را پیش روی آحاد جامعه قرار دادند و در هدایت ملت و روشنگریِ تشخیص حق و باطل ایفای نقش کردند.
شاید بیاغراق نباشد اگر گفته شود همان گونه که ایران در این دورۀ خاص تاریخی «ملتِ خاص» را به چشم دید، «ملتِ خاص» هم با «نخبۀ خاصی» برخورد کرد که نه تنها در عرصه علم و دانش سرآمد بود در عرصۀ عمل و امتحان هم پا پس نکشید و وارد گود شد و با جانفشانی خویش، چراغ هدایت را روشن نگه داشت و با نثار خون خود از ناموس و جان و سرزمین ملتی به معنای واقعی کلمه دفاع کرد.
این «نخبههای خاص» شاید اگر جنگی اتفاق نمیافتاد، هریک، در گوشهای از این آب و خاک، در عرصههای تخصصیشان در خدمت ملت بودند و تأثیر خودشان را در فراز و فرودهای تاریخی سرزمینشان میگذاشتند اما تقدیر آن بود که آنان همگی در امتحان بزرگتری آزموده شوند و آنچه از نور و روشنی را که قرار بود در طول سالیان بر ملت و سرزمینشان ببخشد نه یکباره، در «آنی» و «لحظهای» تقدیم کنند و جانشان را فدای ماندگاری و عزت و سرافرازی ایران اسلامی بنمایند و با این فداکاری نامشان را برای همیشه در صفحۀ تاریخ ماندگار سازند.
سخن امروز ما، سخن از نخبگانِ دیروز دفاع مقدس و عرصۀ علم و دانش و ایثار و شهادت است. بنا داریم در این سلسله یادداشتها از نخبههای شهید بنویسیم. از نخبههایی چون شهید احمدرضا احدیها و چمرانها و فخریزاده ها و رحیمی ها. یا از دانشمندانی چون علیمحمدی و احمدی روشن.
سیداحمد رحیمی فرزند سیدمحمدرضا و بیگم خانم در سوم فروردین ۱۳۳۸ در خانواده ای مذهبی در روستای آسفیچ از توابع بیرجند به دنیا آمد.پدرش به فرش فروشی اشتغال داشت و مادرش خانه دار بود. هنوز درست زبان باز نکرده بود که پدرش آیات قرآن را برایش خواند و او با زبان کودکانه اش آنها را تکرار کرد. بر بنیاد همین نگاه، پدر پس از مدتی او را راهی مکتبخانه روستا کرد و سید احمد توانست در سن کم به قرآن و برخی متون دینی تسلط یابد.
او به دلیل هوش سرشار خود در پنج سالگی به مدرسه رفت و دوره ابتدایی را در دبستان حکیم نزاری با نمرات عالی به پایان رساند و سپس به دوره راهنمایی رفت. پس از پایان دوره راهنمایی وارد دبیرستان شهید مطهری زادگاهش شد. در این دوره مطالعات او درباره اصول و معانی دینی آغاز شد و علاقه زیادی به آثار استاد مرتضی مطهری» پیدا کرد. او بارها کتابهای استاد مطهری را خواند تا پاسخ سؤالاتش را بیابد. هرچه مطالعه میکرد با سؤالات جدیدتری روبرو میشد و ذهن پویای او دنبال یافتن راه و جوابی برای این همه پرسش درباره دین و زندگی و انسان بود.
او در دبیرستان به طور جدی به آموزش معارف دینی پرداخت. پس از مدتی در میان شاگردان بیرجند، شاخص شد و همه او را به داشتن معلومات زیاد می شناختند. مطالعه آثار استاد مطهری و دیگر بزرگان مبارزه، اندیشه و تفکر مبارزه را در ذهن او روشن میساخت. بنابراین، او در هر فرصت ممکن سعی میکرد با نوشتن انشاء و مقاله های انتقادی به افشاگری درباره حکومت پهلوی بپردازد. چون سر منشأ بدبختیها و عقب ماندگیهای مردم و جامعه را رژیم پهلوی و در رأس آن محمدرضا پهلوی میدانست. رحیمی بارها به دلیل نوشتن چنین متنها و مقالههایی از سوی مسؤولان مدرسه مورد توبیخ قرار میگرفت.
از سالهای دوم و سوم دبیرستان بود که او مبارزه خود را علیه رژیم آغاز کرد. روحیه مذهبی و هوش و ذکاوت احمد، او را از همکلاسی هایش ممتاز میکرد به نحوی که در همان آغازین دوران جوانی مریدان زیادی یافت.
رحیمی مبارزه آشکار خود را در مسجد آیتالله آیتی بیرجند انجام داد، او پس از پایان نماز مغرب و عشا طی سخنرانی مهیجی از وزیر دربار وقت «اسد الله علم» به سختی انتقاد کرد و کسانی را که به ظاهر همراه با انقلابیون و در باطن جیرهخوار دستگاه علم بودند مورد خطاب قرار داد و گفت: «مردم برای افرادی که گندمهای اسدالله علم در منازلشان انبار شده ارزشی قائل نیستند» این حرکت باعث شد که مأموران ساواک وی را دستگیر و مدت کوتاهی بازداشت کنند.
در سال ۱۳۵۶ اولین اعلامیه به محض ورود به شهر بیرجند توسط او و دوستانش در شهر پخش شد. او به توزیع نوارهای امام نیز میپرداخت. از دیگر فعالیتهای علنی او مجموعه سخنرانیهای وی تحت عنوان «بررسی نهضتهای اسلامی صد ساله اخیر» در مسجد مرحوم آیتی بیرجند بود که تا آخرین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت.
سال آخر دبیرستان موضوع اختلاط دخترها و پسرها در یک کلاس مطرح شد. او اعتراض کرد و بالاخره در کلاس حاضر نشد و در خانه به صورت خودآموز شروع به درس خواندن کرد. از آنجا که بهترین شاگرد دبیرستان بود پس از مدتی مدیر مدرسه به دنبال او فرستاد اما سیداحمد زیر بار نرفت و به دبیرستان بازنگشت و تحصیل در دبیرستان را به دلیل اعتراض به مختلط بودن کلاسها برای همیشه ترک کرد.
با آنکه از دبیرستان دور مانده بود اما با توجه به نبوغ ذاتی و استعداد بالایی که در درس خواندن داشت توانست بدون معلم درسها را بخواند و در سال ۱۳۵۶ با نمرات ممتاز دیپلم ریاضی بگیرد.
رحیمی از دوره راهنمایی علاقه داشت در حوزه علمیه تحصیل کند ولی پدرش اصرار کرد ابتدا در کنکور شرکت کند لذا او ابتدا بنا به میل پدر در کنکور سراسری شرکت کرد و با رتبه عالی در رشته پزشکی دانشگاه تهران قبول شد. و برای تحصیل در این رشته به تهران آمد و وارد دانشگاه تهران شد.
حضور او در دانشگاه تهران همزمان با اوج گیری مبارزات مردمی علیه رژیم پهلوی و آشنایی اش با افکار حضرت امام بود. این فرصت گرانبهایی برای او بود تا به شکلی منظم مبارزات مذهبی و سیاسی خود را دنبال کند.
با اوج گیری مبارزات مردم علیه شاه به طور جدی فعالیت ضد رژیم را پی گرفت و برای بردن اعلامیههای امام از تهران به شهرهای دیگر اقدام کرد. در این کار مسائل و مشکلات زیادی برای او پیش میآمد.به روایت سلطانی یکی از دوستان رحیمی: «ماه رمضان قبل از انقلاب در مراسم احیا، آقای رحیمی تعدادی اعلامیه و عکس امام را روی پنکههای سقفی جاسازی کرده بود. بر اثر ازدحام جمعیت هوای داخل مسجد گرم شد. با به کار افتادن پنکه اعلامیهها در فضای مسجد به پرواز در آمدند. رئیس شهربانی که کنار ستونی نشسته بود سراسیمه به طرف در رفت تا اقدامی بکند. اما یکی از دوستان قبل از اجرای نقشه کفشهای رئیس شهربانی را پوشید تا کمی معطل شود. او هم دستپاچه شد با دمپاییهای لنگه به لنگه از صحنه خارج شد و کاری از دستش برنیامد..» (افلاکیان، ۱۰۵)
او روز ۱۷ شهریور در تظاهرات خونین تهران شرکت کرد.در همان دوران به بیرجند رفت و در یکی از مساجد پرده از اعمال شاه برداشت. بعد از پایان سخنرانی ساواک او را دستگیر کرد اما او توانست از زندان ساواک فرار کند.
پایبندی احمد به مبانی اسلام و دلسوزیاش نسبت به محرومین موجب شد تا فعالیتهای مذهبی سیاسی را در دانشگاه به گونهای تشکل یافته دنبال کند. او در راهپیماییهای تهران و مشهد و بیرجند حضوری چشمگیر داشت و از نزدیک شاهد تظاهرات خونین در میدان ژاله بود.
در یکی از روزها که دانشجویان مقابل تالار ابن سینا تجمع کرده بودند سیداحمد بلند بلند شعار می داد: «شب تاریک ملت روز گردد، خمینی عاقبت پیروز گردد.» تا آن روز کسی به این صراحت از امام (ره) در دانشگاه حرف نزده بود.
با پیروزی انقلاب اسلامی و بازگشایی دانشگاه ها به ادامه تحصیل پرداخت و با شخصیت هایی چون آیت الله بهشتی، آیت الله مطهری و آیت الله مفتح ارتباط نزدیک داشت. از جمله فعالیتهای ایشان در دانشگاه تبیین اندیشه های استاد مطهری در مقابل تفکرات الحادی گروه های منحرف بود.
وی از اعضای انجمن اسلامی دانشکدۀ پزشکی بود. در یکی از جلسات دانشگاه استاد جامعه شناسی به محکوم کردن حجاب اسلامی با استدلال مختلف پرداخت و باعث ناراحتی دانشجویان مسلمان شد ولی جرأت حرف زدن نداشتند.اما سیداحمد با قاطعیت بلند شد و به دفاع از حجاب اسلامی پرداخت. همچنین سخنرانی ایشان در مورد حجاب در سال ۱۳۵۷ در آن اوج بی بند و باری جوانان باعث شد که دختر یکی از سناتورهای شاه نسبت به حجاب علاقمند شود و حتی از شهید تقاضای کتاب و منابع بیش تری برای درک و فهم عمیق تر مسائل اسلامی نماید.
چندی بعد، در سیزده آبان ۱۳۵۸ تعدادی از دانشجویان پیرو خط امام لانه جاسوسی آمریکا را به تصرف درآوردند. او یکی از چهره های فعال در لانه جاسوسی آمریکا بود و بارها به نمایندگی در تجمع مردم حضور می یافت و به روشنگری می پرداخت. وی به عنوان یکی از سخنگویان دانشجویان پیرو خط امام، علاوه بر انجام وظایف سیاسی و تحلیل مسائل روزمره لانه جاسوسی در سلسله درس های مخصوص دانشجویان مستقر در لانه جاسوسی تدریس زبان عربی، قرآن و درس اخلاق را به عهده داشت. به گفته احمد حاجی زاده یکی از دوستان احمد، او در جریان تسخیر لانه به اطلاعات زیادی درباره افراد دست یافته بود. یکی از آنها بنی صدر بود.او یک بار در جمع خصوصی گفت: با اسنادی که از لانه جاسوسی به دست آمد بنی صدر آدم سالمی نیست.. لذا بعدها که بنی صدر به بیرجند آمد سعی کرد او را از مناطق محروم شهر حرکت دهد و او را با درد مردم و مشکلات فقرا آشنایی دهد.(افلاکیان، ۱۱۹)
رحیمی مدتی پس از تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به بیرجند رفت و فرماندهی سپاه پاسداران آن شهر را به عهده گرفت.
اواخر سال ۱۳۵۸ با دختر خاله اش خانم مریم لاکی ازدواج کرد یک سال و سه ماه بعد از ازدواج، خداوند دختری به آنها داد که نامش را آسیه گذاشتند. به روایت همسرش: «خانواده ام می گفتند احمد قبل از تولد نوزاد ساعت های متمادی نماز می خواند. پس از تولد فرزندمان به بیمارستان آمد. قنداق نورسیده را در آغوش گرفت و پیشانی اش را بوسید. رو به آسمان به شکرانه سلامتی فرزند ذکر می گفت. وقتی پرستار بخش به او گفت که فرزندتان دختر است حالتی پدرانه به خود گرفت و ضمن ابراز خوشحالی، گفت امیدوارم فردا او هم رزمنده پرور باشد.» (افلاکیان، ۱۴۸)
در همان سال مسئولیت حفاظت اطلاعات شهر را نیز به عهده گرفت در زمانی که منافقین به جان مردم مظلوم و انقلاب نوشکفته افتاده بودند رحیمی که از شم اطلاعاتی قوی برخوردار بود موفق شد با همکاری افراد سپاه ظرف ۴۸ ساعت تمام تشکیلات منافقین در بیرجند را شناسایی و دستگیر نماید که به دنبال آن به عنوان مسئول واحد اطلاعات و عضو شورای فرماندهی سپاه خراسان انتخاب شد. ایشان اقدامات قابل توجهی در زمینه سرکوبی منافقین خراسان انجام داد.
به همین دلیل بارها ضد انقلاب قصد ترورش را کرد که جان سالم به در برد. بعدها کروکی منزل او از خانههای تیمی منافقین به دست آمد. این امر نشان می داد که آنان در به شهادت رساندن رحیمی مصمم بودند اما اراده الهی بر چیز دیگری بود.
سید احمد علاوه بر مسئولیت در داخل کشور در قیام افغانستان علیه شوروی هم شرکت کرد. به گفته همسرش: «گاهی پیش می آمد که مدت بیست روز از محل حضورش بی اطلاع بودم. یکی از مبارزان افغانی بعد از شهادت احمد تعدادی از عکس های او را در سنگرهای افغانستان به ما نشان داد و ما تازه فهمیدیم که احمد در نهضت افغانستان علیه شوروی هم سهیم بود».(افلاکیان، ۹۸)
با فوت پدر و بی سرپرست ماندن خانواده مسئولیت مادر و برادر و خواهرشان به عهدۀ ایشان قرار گرفت. به همین دلیل سعی می کرد وقت بیش تری را صرف خانواده کند.
با شروع جنگ صحنه درخشان دیگری در زندگی او آغاز شد. او عضو شورای سپاه منطقه ۴ خراسان و مسئول واحد حفاظت اطلاعات در پشت جبهه، دانشجوی سال چهارم پزشکی، فرمانده سپاه بیرجند و قائن و قائم مقام سپاه خراسان بود. در لشکر ۵ نصر هم مسئولیت داشت. به دلیل کفایت و مدیریت خوب احمد چندین بار پیشنهاد استانداری خراسان به او داده شد ولی هر بار پیشنهاد را رد می کرد و می گفت: «فعلاً سنگری از نظر من مهم است که به تثبیت نظام کمک کند که همین لباس سبز سپاه است و من آن را با هیچ چیز عوض نمی کنم.»
او در دی ۱۳۶۱ کوله بارش را بست و همراه خانواده عازم منطقه جنگی شد و در مجتمع رزمندگان شهردزفول ساکن شد.در زمستان ۱۳۶۱ به شوق حضور مداوم در جبهه به همراه خانواده به خوزستان هجرت کرد و در اواخر همان سال بر اثر اصابت ترکش به پای چپش مجروح شد. دوستانش بعدها برای همسرش نقل کرده بودند که: «زمانی که احمد تیر خورد به شدت از بدنش خون جاری می شد. در حالی که او را به اورژانس منتقل میکردیم او ما را به آرامش دعوت میکرد و میگفت نگران نباشید. چیزی نیست.
این گناهان من است که از وجودم خارج می شود و مرا مطهر و پاک می گرداند.» (افلاکیان، ۱۵۴) «احمد» که دلداده سنگر بود پس از بهبودی نسبی در عملیات والفجر۱ در بیست و چهارم فروردین ۱۳۶۲ در سمت معاون فرمانده گردان در منطقه شرهانی حماسهای پایدار از خود به یادگار گذاشت و در حال حمل مجروحین و شهدا بار دیگر مجروح شد. اما با همان حال آرپی جی یکی از رزمندگان را بر دوش گذاشت و بر بلندای خاکریز ایستاد و چندین تانک دشمن را منهدم کرد. با اصابت گلوله تانک، هنگام اذان ظهر به شهادت رسید و پیکرش پس از بیست و پنج روز در جوار رحمت حضرت دوست در بوستان شهدای بیرجند آرمید و این زمزمه به یاد ماندنی شهید محقق شد: «دوست دارم در جایی به شهادت برسم که هیچکس مرا نشناسد و احمد صدایم نزنند و نالههایم را جز خدا کسی نشنود.»
همسر شهید آخرین وداعشان را چنین روایت می کند: «.. خدا می داند لحظه آخرین وداع مان چه بر دلش میگذشت.آسیه را در آغوش داشتم که احمد از خانه خارج شد. برگشت و نگاهی به چهره معصوم دخترمان انداخت.به طرفمان آمد تا او را ببوسد اما بلافاصله ایستاد و لبش را با دندان گزید. بعد هم خداحافظی کرد. صدایش زدم: احمد! او در حالی که سرش را پایین انداخته بود گفت خدا شاهد است هراس دارم که آسیه را ببوسم و مهرش مانع از انجام صحیح مأموریتم شود…» (افلاکیان، ۱۵۵). رحیمی با این رفتار، ایثار را بر انسان تعبیر کرده است.
در فرازی از وصیت نامه شهید سید احمد رحیمی که سند بارز روحیه استکبارستیزی است، آمده: «وصیت من به شما این است که به انسانیت در بند و حاکمیت استکبار جهانی بیاندیشید. امروز، روز استراحت نیست، روز ایثار است. جنایتکاران عالم به سرکردگی آمریکا، ایران و انقلاب اسلامی را به عنوان کانون این شعلهها ساختهاند و تمام نیروهای خود را برای نابودی اسلام و انقلاب اسلامی بسیج نموده است، وصیت من به شما این است که به انسانیت در بند بیاندیشید.»
منابع:
- افلاکیان، خاطرات سرداران شهید شهرستان بیرجند، بازنویسی خدیجه ابول اولاً، کنگره بزرگداشت سرداران شهید خراسان، ۱۳۸۱
- پرواز (بر اساس زندگی شهید رحیمی)، اختر شریفی، نشر ستاره ها، ۱۳۸۶
- پایگاه اطلاع رسانی نوید شاهد خراسان جنوبی
- پرتال شهدای دانشجو، زندگینامه شهید سید احمد رحیمی
- پایگاه اطلاع رسانی موسسه مردم نهاد آیه های استقامت خراسان جنوبی
- وبلاگ سید هادی حسنی، زندگینامه شهید سید احمد رحیمی
وسسه مردم نهاد آیه های استقامت خراسان جنوبیاطلاع رسانی
موسسه مردم نهاد آیه های استقامت خراسان جنوبی
نظرات