به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، نشست نقد و بررسی شماره سوم و چهارم مجله علوم انسانی «نقدنامه» با عنوان «شوکران جهل؛ دیدار با اندیشه نیکلاس کوزایی در آیینه آثارش» با حضور میثم سفیدخوش، عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی، لیلا کیانخواه، عضو هیئت علمی موسسه حکمت و فلسفه ایران و علیرضا شفاه، دبیر گروه مطالعات علم و فناوری شوری بررسی متون و کتب علوم انسانی برگزار شد.
علیرضا شفاه در این نشست گفت: اگر بخواهیم به صورت محتوایی وارد صحنه شویم، مسئله در واقع بحرانی است که در آستانه تاریخی رنسانس ایجاد شد. افرادی با این بحران مواجه میشوند و این مواجههها درخور پژوهش است. چرا این مواجههها درخور پژوهش است؟ یک جنبه آن همین است که وقتی ما به تاریخ رجوع میکنیم برای خود ما جنبههایی در زمانهای که هستیم آشکار میشود. اما از آن مهمتر این است که مسئله «آستانه» را تجربه میکنیم.
او ادامه داد: گاهی تاریخ در آستانه است و گاهی انسان آستانه را تجربه میکند اما در آستانه بودن در واقع ما را فراگرفته است. در مورد آن دوره به صورت کلاسیک گفته میشود که بحرانهایی که به خصوص در فلسفه به وجود میآید که خودشان را در ظهور نومینالیسمِ متأخرِ قرون وسطی نشان میدهد. نومینالیسم پایان قرون وسطی کاری که انجام میدهد این است که وقتی هر چیزی ذاتِ منحصر به فردی میشود، هر شیئی خودش باید مستقلاً به رسمیت شناخته شود، دانشِ کلی را تهدید میکند.
او افزود: وقتی دانش کلی تهدید میشود، انسان تهدید میشود. انسان نمیداند بدون مختصاتش در جهان چه هست و چگونه باید با جهان مواجه شود و مسیرش چیست. جهان متلاشی میشود و انسان در میان بینهایت ذات، نوعی سرگردانی پیدا میکند. نومینالیسمی که در آنجا ظاهر شده است چندان هم در وهله اول ویرانکننده نیست، حتی مورد استقبال بعضی از جریانهای سنتی قرار میگیرد و به آنها نیرو میدهد. چطور ممکن است کسی که دارد علیه دانشِ کلی عمل میکند، گرایشی که میخواهد «کلی» را کنار بگذارد و مفهومپردازی را به چالش بکشد، به سنتها نیرو دهد و روح تولید کند؟
او ادامه داد: سنتهایی که با این مسئله ارتباط مثبت میگرفتند سنتهایی بودند که عموماً از شاخههای کلاسیک فلسفه نبودند. کسانی بودند که گرایشهای عرفانی داشتند. کسانی که از چارچوب کلاسیک فلسفه قرون وسطی فاصله داشتند. افرادی مثل بوئتیوس، اکهارت، دیونوسیوس مجعول و دیگران. این گرایشات در واقع گرایشاتی بودند که از به چالش کشیده شدن دانش انسان نیرو میگرفتند. چنین چیزی چگونه ممکن است؟ چگونه ممکن است این به چالش کشیدن، خودِ فکر را تقویت کند؟
شفاه گفت: نیکلاس کوزانوس از فلاسفهای است که از همین متفکران میراث میبرد. یعنی از دیونوسیوس مجعول میبرد، با بوئتیوس میتواند گفتوگوهایی داشته باشد. کوزانوس متفکری است که گفته شده است که آستانهنشین مدرنیته است، یعنی از آستانه که بخواهیم عبور کنیم باید کوزانوس را دیدار کنیم. متفکرینی در فلسفه هستند که خصلت آستانهبودن دارند و یکی از آنها کوزانوس است. البته آنها که روی کوزانوس تأکید میکنند بلافاصله روی برونو تأکید میکنند. برونو را به عنوان آستانهای که به سمت آینده آن آستانه بودن است میبینیم و کوزانوس به عنوان کسی که تمام گذشته را در یک مجموعهای که میتواند تغییر کند، جمعبندی میکند.
این پژوهشگر فلسفه افزود: کتاب اول کوزانوس کتابی است تحت عنوان «جهلِ آموخته». نیرویی که کوزانوس در این کتاب میگیرد از سرِ جهل است. اصلاً میگوید که جهل چگونه نیرومند است، جهل چگونه دانش را تولید میکند و چطور میتواند نقطه مولد دانش باشد. این درست آن چیزی است که باعث میشود ما آستانگی را با یک فیلسوفی مانند کوزانوس تجربه کنیم. رساله دیگر کوزانوس «درباره حدسها» است. درباره حدسها به نوعی تفاوتی دارد با رساله «جهل آموخته». تفاوت مهمی ما بین این دو اثر کشف کردیم. برای بیان تفاوت من باید توضیحی بدهم.
شفاه ادامه داد: «جهل» نزدِ کوزانوس یک امری نیست که صرفاً مربوط به ما باشد. یعنی ما وقتی از جهل و علم صحبت میکنیم این یک مسئلهای است که مربوط به شناسنده است. کوزانوس این را خصلتِ خودِ جهان میداند، این مسئله کجا خودش را نشان میدهد؟ در اینکه چیزها در جهان الزاماً مرزهای مشخصی ندارند، دقیق نیستند، خودِ چیزها دقیق نیستند نه اینکه ما نمیتوانیم با دقت آنها را بشناسیم. کوزانوس عوالمی برای جهان قائل میشود. ما هر چه به سمت عوالم بالا حرکت میکنیم جهان عینیتر و دقیقتر میشود. هر چه بالاتر میرویم خودِ جهان علمانیتر و هر چه پائین میآییم خودِ جهان جهلانیتر میشود. البته این اندیشه، اندیشه آشنایی در فلسفه است اما نحوه پرداخت کوزانوس مهم است.
او گفت: در رساله «جهل آموخته» کوزانوس مسائل چنین جهانی را با ما طرح میکند که خیلی بغرنج خواهند بود. در رساله جهل آموخته کوزانوس به ما توضیح میدهد که اگر جهان چنین چیزی است، پس دانش هم چنین چیزی است. یعنی دانش، فراغت از جهل ندارد. خودِ جهل به غایت به دانش خدمت میکند. کوزانوس به ما توضیح میدهد که فقط آنجایی تفکر ما محتوا دارد که تضاد در کار است. یعنی گزارهای که متضاد را طرح نمیکند، چه بسا اصلاً محتوایی نداشته باشد. البته بنده بحث را ساده میکنم وگرنه دقیقتر باید در این مورد صحبت کرد.
شفاه ادامه داد: کوزانوس میگوید وقتی شما گزارهای را میفهمید، این گزاره را چرا میفهمید؟ چون در این گزاره تضاد هست. اصلاً چون تضاد هست ما آن را میفهمیم. او میگوید آنچه که نهایتاً علمانی است، لاجرم بینهایت است. یعنی چیزی که نامتناهی نیست اصلاً علمی نیست. وقتی ما احکامی میدهیم این احکام حتماً باید به نوعی یا به سوی بینهایت باشد یا ارجاع به بینهایت داشته باشد یا حاوی بینهایت باشد، باید به نوعی رابطهای با بینهایت داشته باشد. آنجایی که ما در جهان، بینهایت را دیدار میکنیم، نابسندگیِ امورِ محدود است. این نابسندگی خودش را به شکل تضاد نشان میدهد. یعنی ما با احکامی روبرو میشویم که درونِ این حکم متضاد هستند و این تضاد را وقتی دیدار میکنیم، آن نیرویی که از تضاد میآید، دارد به ما محتوایی را میدهد و ما احساس میکنیم که چیزی را میفهمیم. او مثال میزند که ما یک چیزی داریم به نام خط و چیزی داریم به نام دایره. خط و دایره متفاوت هستند. کوزانوس میگوید ما ملتفت میشویم هر چه دایره بزرگتر شود دارد تبدیل به خط میشود و در حدِ خودش دایره و خط یک چیزند. مثالهای دیگری هم میزند. کوزانوس میگوید ما فهم خود از چیزی را مدیون تضادی هستیم که در آن چیز هست.
دبیر گروه مطالعات علم و فناوی شورای بررسی متون و کتب علوم انسانی گفت: آنچه که در علم موضوع است، مجهول است. چیزی که مجهول نیست، موضوع علم قرار نمیگیرد. موضوع علم آن چیزی است که باید بدانم اما هنوز نمیدانم. اینجا نقش جهل در علم مشخص میشود. آنچیزی اصلاً محتوا دارد که جهل را به رخ من میکشد. تضاد را که دیدار میکنم انگار محتوایی هست. در رساله «جهل آموخته» این جنبه خیلی بارزتر است. مفهومی را مطرح میکند به نام «انطباق عناصرِ متضاد». چیزهایی هستند که متضاد هستند، این میتواند منطبق شود، مثل تطبیق دایره بر مربع. این مسئله یک جا نیست بلکه همهجا هست.
شفاه ادامه داد: تمام علم ما دارد از انطباق تضادها محتوای خود را پیدا میکند. ما در اینجا با یک دوراهی روبرو هستیم، یا باید در این وضع بغرنجی را که کشف کردیم، دائماً به سمت نقطهی تاریکِ آن حرکت کنیم، یعنی مدام به جهل میدان بیشتری بدهیم، چنانچه جهل آموخته اینچنین تمام میشود یا راه دیگری که هست این است که یک نظامسازی مفهومی انجام دهیم و دست به نوعی توضیح درباره دانش و درباره جهان بزنیم که نقش جهل نهایتاً در یک نظام، در یک منظومه بگنجد.
او گفت: خودِ منظومه روشن است و تضاد ندارد. یعنی من منظومهای را مطرح کنم، کیهانشناسیای را مطرح کنم که در آن کیهانشناسی نقطه تاریکِ عالم در جهانشناسیِ من بگنجد. رساله «درباره حدسها» به این راه دوم میرود. خب یک دلیلش همین آستانهنشینی است. یعنی هر اندازه کوزانوس با طرح مسئله جهل به جهان و کثرت جهان میدان میدهد و مدرنیته را صدا میکند، و به میزانی که انسان آن بحرانها را به درون خود میکشد مدرن میشود. کوزانوس نفرِ دوم کلیسا هم هست. لذا او در «درباره حدسها» به راه دوم میرود. یعنی سعی میکند کیهانشناسیای را ارائه دهد که در آن منظومه، این تضاد در آنجا بگنجد و این در واقع منجر به فروپاشی سنت و آن نوع عقلی که وجود داشت نشود.
او در پایان گفت: کسی که بخواهد به تاریکی که در جهان هست، جهل را، نقشی بدهد و یک کیهانشناسی درست کند بسیار نزدیک است به اینکه به ثنویت برسد. یعنی جهانی داشته باشد که در آن تاریکی و روشنی همزمان باهم در یک تعاملی جهان را بسازند. در ابتدا که «درباره حدسها» را میخواندم فکر میکردم که همان خط «جهل آموخته» پیگیری میشود اما در پایان متوجه شدم که همه آن کشفی که کوزانوس کرده است ناگهان همه آن کشف را در یک بقچه پیچیده است. اما مطالعه کوزانوس برای من و دوستانم مفید بود. به نظرم میرسد آنچه که ما باید همواره در فلسفه و این بار در کوزانوس تجربه کنیم، کشفِ مسئله در آستانهبودن تفکر و در آستانهبودن انسان است. کوزانوس به شکل مشخصی یک فردِ آستانهای است و از این جهت ارزش مطالعه دارد. امیدوارم این مجموعهای که به زحمت دوستان منتشر شده است قابل استفاده باشد.
نظر شما