سرویس کودک و نوجوان خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - فاطمه خداوردی: در بخش اول گفتوگو با زهرا صنعتگران، دبیر نشر «ادامه»، او به بررسی تعریف ماجراجویی و اهمیت آن در زندگی کودکان پرداخت. صنعتگران به چالشهای موجود در حفظ این حس در کودکان اشاره کرد و با نگاهی به تفاوتهای ادبیات ماجراجویانه با سایر ژانرها، بر اهمیت تخیل و خلاقیت در این نوع ادبیات تأکید ورزید. در ادامه و در این مطلب، دبیر نشر «ادامه» (واحد کودک و نوجوان نشر اطراف)، از معیارهای انتخاب کتاب ترجمه و تألیف نشر «ادامه» صحبت کرده است و بازخوردهایی که دریافت کردهاند و مسیری که پیشِ رو دارند.
- برای انتخاب ترجمه یا تألیف کتابهایی که حس ماجراجویی را در بچهها تقویت میکنند، چه معیارهایی را در نظر میگیرید؟
معیارهای ما برای انتخاب کتاب، همانطور که اشاره کردم، در دورههای مختلف متفاوت بوده است. مثلاً در ابتدای کار، واقعیبودن روایتها و مستند و سفرنامهبودن آنها اهمیت زیادی داشت. از یک مقطع به بعد، سفر فیزیکی را حذف کردیم؛ زیرا احساس کردیم این امر مانع خیالپردازی میشود و انسان را به واقعیت میچسباند؛ درحالیکه خیالپردازی اصل ماجراجویی است. پس از مدتی، جسارت برای ما اهمیت بیشتری پیدا کرد و به این فکر افتادیم که شاید بتوانیم کودکان و نوجوانان از نقاط مختلف جهان را در این دسته قرار دهیم. در مواقعی نیز به فرهنگ توجه کردیم: به معنای سفر فرهنگی. اینگونه نبود که سفر به معنای سفر به فرهنگ ژاپن یا سفر به جغرافیای یک کشور خاص برای ما مهم باشد؛ بلکه سفر به ادبیاتِ کشورهای مختلف برای ما یک ایده فرهنگی محسوب میشد که واقعاً با آن آشنا شویم. ای کاش مترجمان بیشماری از زبانهای مختلف وجود داشتند و همچنین مخاطبانی برای آن دسته از کتابها؛ زیرا این مسیر چالشهایی نیز دارد. به هر حال، امروزه مخاطب فارسیزبان سلیقهاش بیشتر به ادبیات انگلیسیزبان نزدیکتر است تا ادبیات کشورهای دیگر.
اما در دورههای مختلف، شیوههای متفاوتی از این جستوجوگری و ماجراجویی را بررسی کردیم و تفکر ما همچنان ادامه دارد. چیزی که هنوز برایم بسیار مهم است و دوست دارم بر آن تأکید کنم، جذابیت کتابها برای کودکان است. وقتی کتابی به ما معرفی میشود، خواه بخواهیم آن را رد کنیم یا تأیید، باید جذابیتی برای بچهها داشته باشد و احساس خوبی در آنها ایجاد کند و فکر خوبی پشت آن قرار داشته باشد؛ بهویژه زمانی که فرد میخواهد درختی را قطع کند تا این کتاب منتشر شود.
- آیا کتابهایی که درباره کودکان فرهنگهای دیگر و ماجراجوییهای آنهاست، برای کودکان ایرانی جذاب هستند؟ چه تفاوتی بین ادبیات ماجراجویی برای کودکان ایرانی و کتابهای سایر کشورها که به زبان فارسی ترجمه میکنید، وجود دارد؟ به نظر شما آیا باید این تفاوتها را حفظ کرد یا به دنبال جهانیسازی داستانها بود؟
درخصوص اینکه آیا کتابهایی که از کشورهای مختلف انتخاب میکنیم، جذابیت دارند یا خیر در سوال قبلی صحبت کردم؛ اما باید بگویم که این موضوع چالشهایی را به همراه دارد. زمانی که کتاب «قطاری که ایستگاه نداشت» را گروهی از بچهها همخوانی کرده بودند و ما به عنوان مترجمان این کتاب به جمع آنها رفتیم، جالب بود که بسیاری از آنها گفتند: «ما ۵۰ صفحه اول کتاب را با زحمت خواندیم»؛ چراکه در آنجا کلاسی وجود داشت که باید میخواندند اما از صفحه ۵۰ به بعد دیگر نتوانستند کتاب را زمین بگذارند. این موضوع برای من جالب بود؛ زیرا وقتی هر یک از آنها بخشی از کتاب را که دوست داشتند، معرفی کردند، واقعاً متعجب شدم. بهطور مثال، هر یک از آنها بخشی متفاوت از کتاب را دوست داشتند و با شخصیتهای مختلفی از کتاب ارتباط برقرار کرده بودند. برای من عجیب بود که کودکی مثلاً با آقارضا، شخصیت پیرمرد کتاب، ارتباط برقرار کرده و گفته بود: «من آن صحنهای را که آقارضا گفت اگر آب دریاچه را خالی کنند، به نشانه اعتراض، همه ماهیهای چوبیام را در دریاچه میریزم بسیار تأثیرگذار میدانم.» یا یکی دیگر از بچهها به صحنهای اشاره کرد که ایلیاس میخواهد اعتراف کند که همه چیز دروغ بوده و دوستش نمیخواهد این دروغ را بپذیرد؛ زیرا دنیای خیالی را بیشتر دوست داشته است. همچنین یکی دیگر از آنها به بخش فانتزی کتاب اشاره کرد که در آن همهچیز در سراسر دنیا برعکس است. این لحظات غریبی بود که یک نوجوان بخواهد آن را دوست داشته باشد و برای من بسیار جالب بود؛ زیرا نشان میداد نوجوانان چگونه میتوانند با داستانها ارتباط برقرار کنند. انسان با خود میاندیشد که اگر فقط به جذابیتهای سطحی کتاب توجه کنیم، معانی عمیقی که کودکان حس میکنند و میفهمند، ممکن است نادیده گرفته شود. این موضوع به نوعی شبیه است به اینکه فرد دائماً فیلمهای اینستاگرام را بالا و پایین کند یا یک بار مستند خوبی ببیند و خود را جای شخصیت اصلی قرار دهد. هیچیک از این دو بد نیست؛ اما واقعیت این است که ما ناگزیر به سمت چیزی میرویم که سریعتر ما را هیجانزده و خوشحال میکند. من همچنان از پرداختن به ادبیات کشورهای مختلف بهویژه ادبیات ترکیه، خوشحالم.
در کتاب «سفر به سرزمینهای غریب»، اتفاق جالبی برای من افتاد. به یاد دارم که به کرمانشاه سفر کردم و در یک روستای نزدیک مرز با دختری حدود ۲۰ ساله آشنا شدم که به دانشگاه نرفته بود. با او صحبت کردم و کتاب «سفر به سرزمینهای غریب» را برایش فرستادم. صادقانه بگویم، ممکن است این کتاب در تهران چندان خوانندهای نداشته باشد؛ اما برای او که در لب مرز زندگی میکرد و مسیر زندگیاش بسیار متفاوت از بچههای شهرنشین بود، بسیار جالب بود. او میتوانست با قمر همذاتپنداری کند و این موضوعِ به وجد آمدن او برای من هیجانانگیز بود. اگر رمانی از ادبیات رایج برای دختران همسن او در تهران، برایش ارسال میکردم احتمالاً آنقدر جذبش نمیکرد که «سفر به سرزمینهای غریب» او را جذب کرده بود. نمیخواهم مرزی بگذارم که چون او در لب مرز بود، بیشتر جذب شده است؛ بلکه میخواهم بگویم اگر هیچ کتابی از ادبیات کشورهای دیگر وارد بازار نشر ایران نشود، بخشی از روحیه ماجراجویانه ما از بین میرود. وقتی میلیونها نفر در گوشههای مختلف جهان به شیوههای مختلف فکر میکنند و مینویسند، ما نباید تنها یک شیوه یا چند شیوه خاص از قصهگویی را به جریان اصلی سوق دهیم و بقیه را به حاشیه ببریم. به نظر من این امر با روحیه ماجراجویانه سازگار نیست. هرچند بازار نشر واقعاً نحیف است و شاید تاب چنین جسارتهایی را نداشته باشد؛ اما ما باید تخیل ماجرا را حفظ کنیم، حتی اگر امکان سفر واقعی جغرافیایی در نشر وجود نداشته باشد.
- کتابهای ماجراجویانهای که در نشر «ادامه» تولید شدهاند، چه بازخوردی از مخاطبان دریافت کردهاند؟ بچهها بیشتر چه نوع ماجراجوییهایی را دوست دارند؟
بازخوردها بهطور کلی متفاوت بوده است. ما بالاخره از کتابی صحبت میکنیم که مانند «پسری که دور دنیا را رکاب زد»، بیش از ۲۰ هزار جلد فروش داشته است. این به معنای آن است که دستکم ۲۰ هزار کودک در ایران آن کتاب را خواندهاند و به نظر من این کافی است تا نشان دهد این کتاب مورد علاقه آنها بوده است. ما از این نوع کتابها داشتهایم تا همین کتابی که مثلاً بچهها گفتند: ما ۵۰ صفحه اول را به زحمت خواندیم، تا کتابهایی که به واسطه کارگاههایی که برای بچهها برگزار میکنیم، شوق خواندن را در آنها زنده میکنیم. کارگاههای نشر «ادامه» بهطور کلی محدود به خواندن کتاب نیستند. ما بهنوعی در آن کارگاهها، پیش از شروع، مضمونی از کتاب را به بچهها معرفی میکنیم و با بازی، گفتوگو و برنامههای تعاملی که طراحی میکنیم، شوق آنها را برای خواندن کتاب برمیانگیزیم. این همان بخشی است که بازخوردهای متفاوتتری را مشاهده میکنیم؛ مثلاً ممکن است بچهای اساساً کتابخوان نباشد یا از داستان کتاب خوشش نیاید؛ اما زمانی که به نوعی درگیر ماجرا میشود، میل به خواندن آن کتاب در او افزایش مییابد. به همین دلیل نام کارگاههای خود را «کارگاههای کتاب ماجرا» گذاشتهایم و خانم آیت که با گروه «ادامه» این کارگاهها را طراحی و پیش میبرند، سعی میکنند ویژگی خوبی را در تمامی کارگاهها حفظ کنند؛ یعنی بچهها را علاقهمند کرده و به آنها خوش بگذرد. پس از این کارگاهها، اگر خواسته باشند، به خواندن کتاب نیز میپردازند؛ اما در نمونههایی که اجرا شد، چیزهای هیجانانگیزی مشاهده کردیم؛ مثلاً در برخی کارگاهها والدین نیز حضور داشتند و خود والدین با قصه درگیر میشدند. دیگر فرقی نداشت که آن کتاب یک اثر کودکانه باشد یا بزرگسال؛ مضمون آنقدر جذاب بود که همه را وارد یک ماجرای تازه کند.
- شخصیتهای ماجراجوی کتابهای شما اغلب از میان قهرمانهای عادی انتخاب میشوند؛ این موضوع چه دستاوردی را برای مخاطبان شما به همراه دارد؟
شخصیتهای ما که البته خیلی هم شخصیتهای معمولی نیستند، در واقع افرادی هستند که با دوچرخه به دور دنیا سفر کردهاند، خرسهای قطبی را نجات دادهاند و فیل بزرگ کردهاند. این افراد در دنیای ما بهعنوان آدمهای معمولی غیرعادی محسوب میشوند؛ اما ما بر این موضوع تعمد داشتیم که قهرمانان کتابها بهنوعی برای کودکان الهامبخش باشند؛ زیرا انسانها بهطور طبیعی نیاز دارند در زندگی خود کارهای خاصی انجام دهند و از کتابها بهرهمند شوند. آنها میخواهند هنگام خواندن کتاب، احساس نزدیکی به شخصیتهای کتاب پیدا کنند. اگر در دنیای واقعی دوستی نداشته باشی، دوست داری وقتی کتابی را میگشایی، حس کنی با آن شخصیت دوست هستی. اگر داستانی از یک سفر را میخوانی، دلت میخواهد فکر کنی یک روز تو هم به همان اندازه قدرتمند خواهی شد که بتوانی آن سفر را انجام دهی یا مثلاً مدرسهای بسازی یا با دوستانی که همواره در حال دعوا هستند، با برگ موز فوتبال بازی کنی و به آن دعوا پایان دهی. به همین دلیل، معمولیبودن برای ما ویژگی مهمی است که مخاطب را محدود نمیکند و اجازه میدهد همه افراد، فارغ از گروه خاص یا طبقه اجتماعی، با شخصیتها ارتباط برقرار کنند.
- نشر «ادامه»، برای ترویج فرهنگ ماجراجویی در میان کودکان و نوجوانان، برنامههای جانبی مانند کارگاهها، نشستهای خوانش کتاب یا برنامههای آموزشی با محوریت کتابهای خود برگزار میکند. درباره این فعالیتها برایمان بگویید.
ما یک سری کارگاه داریم؛ برخی از این کارگاهها برای خود بچهها و برخی دیگر برای خانوادهها با حضور بچهها طراحی شدهاند. ویژگی اصلی این کارگاهها این است که خودِ کتاب موضوع نیست؛ بلکه هر کارگاه، مضمونی از دل آن کتاب را استخراج کرده و به نمایش میگذارد. این مضمون ممکن است از هر نوعی باشد؛ اما از دل کتاب به دست میآید و با این مضمون در این کارگاهها، یک داستان جداگانه نوشته و اجرا میشود و بچهها درگیر آن ماجرا میشوند. به عنوان مثال، ماجرای گمشدن کیف یک خبرنگار ممکن است به کتاب «سفر به سرزمینهای غریب» ارتباط پیدا کند یا ماجرای دعواهای درونشهری که میتواند به موقعیتهای مختلف شهری مرتبط باشد؛ مانند دعوا در آپارتمان، مترو یا خیابان به کتاب «قطاری که ایستگاه نداشت» مرتبط شود. ماجرای گمشدن بچهها در شهر نیز ممکن است به کتاب «رقابت کوهستانی» ارتباط یابد. در کل، ما از هیچیک از این کتابها عین داستان را نمیگیریم و برای کارگاه طراحی نمیکنیم بلکه تلاش میکنیم مضمونی را که متناسب با ایده و خواستهمان در آن کارگاه است، انتخاب کنیم و قطعاً ارتباطهایی با کتاب ایجاد خواهیم کرد؛ اما نه ارتباطهایی که نیاز به خواندن کتاب در آن مرحله داشته باشد. در نهایت، هدف ما این است که توجه مادران، پدران، کارکنان ادارات و همه افراد را جلب کنیم تا متوجه شوند در کتابهای نوجوان این موضوعات مهم نیز وجود دارد و این موضوعات برایشان جذاب شود تا خود به سراغ آن کتابها بروند و آنها را مطالعه کنند. وقتی آنها بعد از کارگاه، کتاب را میخوانند، همهچیز برایشان هیجانانگیزتر و ابعاد جدیدتری پیدا میکند. راستش، بسیار خوشحال هستیم که به چنین الگویی دست یافتهایم و امیدواریم مسیرمان به خوبی ادامه یابد.
- اگر بخواهید به والدین، توصیهای کنید برای تشویق فرزندانشان به ماجراجویی از طریق کتابها، چه میگویید؟
برای والدین عزیز، توصیه خاصی نمیتوانم داشته باشم، به جز اینکه شاید خوب باشد زمانی را اختصاص دهند و کتابهای خوب را پیدا کنند. به هر حال، در حال حاضر میلیونها کتاب در بازار نشر ایران وجود دارد که به میلیونها روش تبلیغ میشود. طبیعی است که ویترین کتابفروشیها جای محدودی برای نمایش تمامی کتابها داشته باشد و بازار نیز به طور کلی پیچیده است؛ چراکه انتخاب از میان این همه عنوان در یک لحظه دشوار است. خوب است والدین - اگر واقعاً دغدغه این موضوع را دارند- به شیوههای مختلف کتابهای خوب را از قبل شناسایی کنند و با بچهها باهم کتاب بخوانند. باید به این فکر کنند که چگونه این کتاب را با فرزندان خود بخوانند تا این کتاب ماجرایی زنده ایجاد کند؛ نه اینکه صرفاً کتابی باشد که فرزندشان بخواند. این کتاب باید به گونهای باشد که کودک به آن فکر کند و دربارهاش صحبت کند و آن را به درون زندگیاش بیاورد. مثلاً وقتی که کودک در حال مطالعه کتاب «وقت چای در اطراف جهان» است، بسیار متفاوت است که فقط کتابی را بخواند یا اینکه طعمهای مختلف چای را بچشد و بو کند و حس کند. این حس مشارکت که بچهها در تجربه یک کتاب میتوانند داشته باشند بسیار ارزشمند است. همچنین، تجربیات من در کارگاههای آموزشی و سالهای معلمی نشان داده است که خواندن خالی کتاب واقعاً کافی نیست. درست است که در برخی مواقع، کودک ممکن است به دنیای کتابها علاقهمند شود و خود به مطالعه بپردازد؛ اما من به عنوان معلم، میتوانستم کتابهایی را برای بچهها بخوانم که عملاً به سمتشان نمیرفتند و آن را به گونهای ارائه میکردم که برایشان جذاب باشد، نه به معنای تغییر صداها هنگام خواندن کتاب؛ بلکه با افزودن خود به داستان و ادامهدادن آن باید اجازه داد که بچهها، زندگیتان و اطرافتان نیز بخشی از ماجرای کتاب باشند و اینگونه یک ماجرا از داستان یک کتاب بسازید. البته میتوان گفت که زمان کافی وجود ندارد و افراد مشغلههای زیادی دارند؛ اما حتی هر چندوقت یکبار، ساختن یک ماجرا با یک کتاب میتواند در ذهن کودک ماندگار شود و به اندازه یک سفر خارج از شهر یا کشور هیجانانگیز باشد. باید یادآوری کنم که برای بچهها فرقی نمیکند که تا سر کوچه بروند یا به کشوری دیگر؛ برایشان آن ماجراجویی هیجانانگیز است.
- ناگفتهای باقی مانده است؟
اولین روزی که نفیسه مرشدزاده، مدیر نشر اطراف به من گفت که حالا بیایم و «ادامه» را به عنوان نشر تخصصی سفر و ماجراجویی به عهده بگیرم، از آنچه بیش از همه ترسیدم، این بود که من اصلاً از سفر خوشم نمیآید. سفر برای من کار سختی بود؛ نه به این معنا که اصلاً سفر نمیکردم، بلکه به عنوان یک پژوهشگر، سالها کارم به سفر گره خورده بود؛ اما سفر برای من چالشبرانگیز است و اینگونه نیست که بخواهم سفر کنم تا خوش بگذرانم یا دنیایم را گسترش دهم. من به سفر میروم تا کار و پژوهش کنم. به هر حال، پیشبینیناپذیری سفر برای من اضطرابآور است. مثلاً اگر بخواهم استراحت کنم و خوش بگذرانم، ترجیح میدهم به جایی بروم که آرامش داشته باشم، نه جایی که مجبور باشم دائماً در ماجراجویی و تنش باشم. بنابراین، واقعاً در ابتدا برایم چالش بزرگی بود که حالا چه کار کنم و چگونه این موضوع را مدیریت کنم. به نوعی، ذهنم درگیر این موضوع بود که چگونه میتوانم درحالیکه خودم سفر و ماجراجویی نمیکنم، به بچهها بگویم که سفر و ماجراجویی خوب است.
تا اینکه یک خاطره به یادم آمد که مسیر من در این سفر چگونه خواهد بود. من دو سال قبل از اینکه به «ادامه» بیایم، معلم بودم و در دوره کرونا نیز تدریس میکردم. یک بار در درس اجتماعی کلاس چهارم، درباره کرمانشاه صحبت کردیم و به بچهها گفتم که آماده باشید که امروز میخواهیم باهم به شهر کرمانشاه برویم. کلاس مجازی بود و یکی از بچهها اجازه خواست تا دوربینش را وصل کند. دوربین وصل شد و من او را دیدم که با چمدان و عینک آفتابی جلوی دوربین ایستاده است و سپس دانهدانه بچهها گفتند که ما هم میخواهیم بیاییم. یکی دفتر یادداشتش را آورده بود و دیگری قمقمه و پفک آورده بود تا برای سفر آماده شوند. واقعاً انگار همه آنها در یک اتوبوس جمع شده بودند که برای اردو آماده شوند؛ اما متأسفانه اینترنت در آن زمان وضعیت خوبی نداشت و نرمافزار نقشه گوگل، وصل نمیشد. ما نمیتوانستیم به موزه آنلاین برویم یا آهنگ و ویدیو پخش کنیم. خلاصه اینکه همان ابتدا نقشه گوگل وصل نشد و من به بچهها گفتم که بهتر است این ماجرا را به کلاس هفته بعد موکول کنیم؛ اما یکی از آنها گفت: «خانم، شاید ماشین خفه کرده است، نظرتان چیست پیاده شویم و هول بدهیم؟». این کارشان خیلی بامزه بود؛ دانهدانه دوربینهایشان را قطع کردند و اینترنت بهتر شد و گویی با هولدادن بچهها، ما به کرمانشاه رسیدیم. این صحنه برای من بسیار جالب بود؛ زیرا اختلاف دو نسل را مشاهده کردم؛ نسلی که حل مسئله بلد است، مسئلهاش را میشناسد و برای حل آن اقدام میکند. آنها واقعاً به زبان مجازی صحبت میکردند و سفر مجازی برایشان واقعی و جذاب بود. این تجربه به من کمک کرد تا به یاد بیاورم که لزوماً سفر را نباید محدود به جغرافیا کرد. میتوان در یک ماجراجویی، خوش گذراند و چیزهایی را که لازم است به دست آورد. بنابراین، این تجربه ترس من از شروع سفر «ادامه» را کاهش داد و با همکارانم ادامه دادم.
در انتها لازم میدانم اشاره کنم که ما بهصورت گروهی و با همکاری یکدیگر تمام کارهایمان را پیش میبریم. خانم مرشدزاده، آقای جباری، خانم آیت و تمامی افرادی که در دورههای مختلف باهم همکاری کردهایم، در ادامه این مسیر همراهمان هستند. از مترجمان و تسهیلگران گرفته تا افراد دیگر، کتابهای ما را قبل از چاپ میخوانند و نظر میدهند. ممکن است برخی از آنها بچه باشند، معلم یا والدین. همه این افراد به نوعی همسفران ما در این مسیر بودهاند و این مسیر تا به حال هیجانانگیز بوده است.
نظر شما