محمدرمضاني فرخاني، شاعر شعر بلند «ژئوسئانس من»، معتقد است كه حافظ در هيچ يك حوزههاي تصويرپردازي، زباني، استعاري و موسيقايي در ميان شاعران فارسيگو، مدال طلا و جايگاه نخست را از آن خود نميكند. رمضاني ادامه داد: منصفانه نگاه كنيم، او در بررسي منفرد اين حوزهها در شعرش، گاه حتي روي سكو هم نيست.
شاعر «اي شبلي عزيز! تو هم»، حافظ را نماياننده روح سه هزار ساله ايراني خواند و يادآور شد: عظمت حافظ نه در بررسي مجزاي حوزههاي مختلف تكنيك شعري، كه در معدلگيري استفاده بجا و مناسب از اين حوزهها مشخص ميشود. چرا كه عامل «تعادل» در شعر حافظ به اوج ميرسد.
وي به عقلانيت مدرن غزل حافظ اشاره كرد و گفت: ما هرچه به دنياي مدرن و برداشتهاي اگزيستانسياليستي از حيات بشري نزديك شديم، بيشتر درك كرديم كه انسان، زاده اضطراب جهان است. حافظ تنها شاعر ايراني است كه به درك اين عقلانيت مدرن رسيده است. او هم از اضطراب سخن ميگويد؛ اضطراب اين كه نميداند كيست، از كجا آمده و آمدنش بهر چگونه چيزي بوده است.
رمضاني فرخاني همين درك مدرن عقلاني را از سوي حافظ، به عنوان پاسخ اين پرسش دانست كه "چرا شعر حافظ با گذر زمان، هر روز بيش از روز پيش از سوي جامعه ايراني خوانده ميشود".
اين شاعر تاكيد كرد: بسياري از بزرگان ادب فارسي، به ويژه در سده اخير از ميان جامعه دانشگاهي، شعر او و شخص او را از سعدي و مولانا و نظامي پايينتر ميدانستند. ولي به مرور زمان، غزل او براي انسان ايراني دلپذيرتر ميشود كه دليل آن، نزديكي برداشت اگزيستاسيناليتي امروز ما از جهان با درك از اضطرابي است كه حافظ در شعرش به نمايش ميگذارد.
رمضاني فرخاني در ادامه خاطرنشان كرد: غزلهاي حافظ، معدل تجربه زيستي تاريخي انسان ايرانياند. معدلي هستند از تمام حرمانها، رنجها، تجربهها و شاديهاي انسان ايراني.
وي با اذعان به اين كه قياس بين آثار دو شاعر بزرگ، فرايند بسيار دشوار و پيچيدهاي است، اضافه كرد: ولي در نهايت، اگر بخواهيم قياسي بين حافظ و مولانا داشته باشيم، ميبينيم اصولا تفاوت بسياري هست ميان مولانايي كه شجره نامهاش كاملا مشخص است و زادگاه و محل باليدنش نيز امروز معلومند؛ مولانايي كه مدام مورد احترام و تكريم قرار مي گرفته و حافظي كه نه نسب خانوادگياش مشخص است و نه حتي هنوز اجماعي درباره زادگاهش وجود دارد.
وي گفت: اگر از مولانا، "شمس" را بگيريم، چيزي از غزليات او باقي نميماند. اما حافظ از چه منبعي غزل ميگفت؟ حافظ كه بود؟ به راستي از كجا آمده بود؟ تذكرهها در اين زمينه اكثرا مطلب مشخصي نميگويند. در واقع حافظ هيچ كس نبود، يك ايراني عادي بود كه نه چون مولانا سمت مفتي شهر و سپس پير خانقاه داشت، و نه آنچنان در طول حياتش مورد احترام و تكريم قرار ميگرفت.
رمضاني فرخاني در بخش ديگري از سخنانش به مقايسه وزنهاي مورد استفاده مولانا و حافظ پرداخت و يادآور شد: وزن تند و ضربي مولانا، نيمي از بار غزل او را بر دوش ميكشد، فارغ از آنچه به عنوان مضمون در شعر گنجانده شده است. ولي حافظ از وزنهاي آرام استفاده ميكند و اين يعني دشواري بيش از حد كار شاعر.
وي در ادامه تصريح كرد: منتقد حافظ، بايد درد زيستي مشترك با جهان حافظ داشته باشد. حافظ به دنبال مريد و مرادي نبود و از معدود شاعراني بود كه خود بسنده محسوب ميشدند. به قول خودش: "شادي شيخي كه خانقاه ندارد". به گمان، در بين شاعران ايراني، به لحاظ نوع تجربه زيستي، عطار بيشترين شباهت را با حافظ نشان ميدهد.
رمضاني فرخاني در پايان گفت: از سويي حافظ چون در زبان فارسي مجتهد است، حق دارد هر هنري د اين زبان به خرج دهد؛ و از سوي ديگر وقتي ميگويد «هرگز نميرد آن كه دلش زنده شد به عشق/ ثبت است بر جريده عالم دوام ما»، به راستي از يك تجربه زيسته سخن ميگويد، تجربهاي كه به آن ايمان دارد. منتقد حافظ نيز، بايد چنين تجربهاي، و چنين ايماني داشته باشد.
نظر شما