نويسنده كتاب «فلسفه فلسفه سياسي» گفت: دموكراسي عملگرا به طلايهداري ريچارد رورتي، از نظريات پرطرفدار سالهاي اخير است. به باور او، براي رسيدن به دموكراسي، نياز به فلسفه و نظريه نيست، همانگونه كه تمامي راههاي طي شده در حدود چهارصد سال اخير براي رسيدن به اين مقصد، بيربط و ناكارآمد بودند.*
وي درباره مفهوم «فلسفه فلسفه سياسي» توضيح داد: حدود سه دهه است كه در عصر جهاني شدن قرار گرفتهايم و با اين فرض ميخواهيم مساله هويت و چگونگي فلسفه سياسي را در چارچوب آرايي كه تاكنون در اين حوزه مطرح شدهاند، در اين كتاب بررسي كنيم.
عضو هيات علمي دانشگاه مازندران ادامه داد: پرسش از وجود داشتن يا نداشتن فلسفه سياسي، يكي از اين مسايل را تشكيل ميدهد. اين موضوع از آن جهت اهميت مييابد كه در سالهاي اخير، نظراتي مبني بر مرگ فلسفه سياسي به ميان آمده است. پس از ارايه اين نظريه، ديدگاههايي عليه و له آن مطرح شدند.
وي در توضيح دليل برگزيدن عنوان كتابش گفت: واژه فلسفه در يونان باستان به معناي عشق به حكمت است و در اين تعريف، از واژههاي معرفت و دانش به جاي حكمت استفاده نشده است. با توجه به قرارگيري در عصر جديد، اين كتاب تفاوت ميان فلسفه جديد و قديم را بررسي ميكند. پارادايم فلسفه سياسي پيشامدرن، مدرن و پستمدرن نيز از جمله موارد بررسي اين كتاب محسوب ميشود. بررسي اين سه پارادايم، نيازمند استفاده از محمل فلسفه است.
قزلسفلي بحث درباره ماهيت حكومت و بهترين نوع آن را از جمله مهمترين موضوعات بررسي فلسفه سياسي برشمرد و گفت: بر اساس تجربه، از جمله بهترين رژيمهاي حكومتي، آن است كه از دل دموكراسي بيرون آمده باشند، اما مناقشههايي درباره اين موضوع وجود دارند كه بخشي از اين كتاب به آنها اختصاص يافته است.
وي افزود: اين نظريهها كه به نظريههاي دموكراسي راديكال مشهورند، حدود سه دهه سابقه دارند. در واقع، چپها و ليبرالها كوره مباحث مربوط به دموكراسي را داغ ميكنند. نظريهپردازان پس از استعمار يا متاثر از پستمدرن نظير «ارنستو لاكلائو» و «شانتال موفه» برخي از تئوريپردازن اين حوزه قلمداد ميشوند. آنان با حمايت از جنبشهاي اجتماعي در اروپاي شرقي، خاورميانه و آمريكا، مدعياند اين جنبشها، شكل جديدي از دموكراسي را مطرح ميكنند كه متفاوت از دموكراسي معمول، راديكال و بنيانانداز است.
نويسنده كتاب «سقراط كه ميپرسيد» ادامه داد: اين نظريهپردازان معتقدند در دموكراسي از نوع كلاسيك آن، صداي جماعتهاي اقليت خوب شنيده نشده است و بنابراين، مدلي راديكال از آن را ارايه دادند. هابرماس، يكي از هواداران اين نوع از دموكراسي است. او ديدگاه «شناختي مطلق» را كنار گذاشت و با قوت زياد به كثرتگرايي متمايل شد. او با گرايش به رويكرد بينالذهني تاكيد ميكند كه هر رژيم حكومتي بايد از دل گفتوگو شكل بگيرد و از اين طريق است كه او نيز مدعي دموكراسي راديكال ميشود.
وي دموكراسي پراگماتيستي يا عملگرا را ضلع ديگري از دموكراسي راديكال دانست و گفت: اين ديدگاه در سالهاي اخير هواداران زيادي پيدا كرده است. ريچارد رورتي، نظريهپرداز سرشناس آمريكايي، از جمله معتقدان به اين ديدگاه است. به باور او، براي رسيدن به دموكراسي، نياز به فلسفه و نظريه نداريم، همانگونه كه تمامي راههاي طي شده در حدود چهارصد سال اخير براي رسيدن به اين مقصد، بيربط و ناكارآمد بودهاند.
قزلسفلي افزود: رورتي تاكيد ميكند كه دموكراسي بايد از دل تجربه بيرون بيايد و فلسفه به كار حوزههاي خصوصي ميآيد. به محض ورود به خيابان و نهادهاي سياسي، بايد از فلسفه دوري كرد و عملگرا بود. براي رايگيري و انتخابات، نيازي به مباحث فلسفي نيست. وي آمريكا را يكي از كشورهايي ميداند كه دموكراسي عملگرا در آن قابل مشاهده است.
وي درباره علت گرايش به بررسي فلسفه سياسي در جريان جهاني شدن در كتابش گفت: موضوع جهاني شدن، فارغ از اين كه مدعي فلسفه باشي يا نباشي، براي فردي كه با اقتصاد و فرهنگ و اينترنت سر و كار دارد، جالب است. در اين كتاب قصد داشتم موانع جهاني شدن را شرح دهم. بخشهايي از اين كتاب كه به دموكراسي، آزادي و عدالت ميپردازد، در ارتباط با جهاني شدن نيز هست، زيرا جهاني شدن، مساله امروز ماست.
نظر شما