فرشاد شيرزادي،روزنامه نگار و نويسنده:نيما با آثارش در ادبيات ايران ظهور كرد تا شعر ديگر به مانند دوره سعدي و حافظ نباشد. شعر سعدي و حافظ هنوز خوانده ميشود اما اگر پيشروي هر مخاطبي قرار گيرد به كلاسيك بودن خود اعتراف ميكند. نيما كاري را كرد كه گذشتگانش از انجام آن عاجز ماندند. او معناهاي فراوان چكامه را تقليل داد و در عوض به قوت معناي شعر...
سيدعلي شفيعي، شاعر مجموعه «دستهايم درخت ميزايند» به عهدي كه نيما در شعر نهاد پايبند است. به همين خاطر وقتي از جنگ هشتساله ايران و عراق ميسرايد معنا در شعر گم نمي شود: .../ و شبي / چشمهايم را برداشتم / و چفيهام/ -تنها يادگار ديروزم - را / كه هنوز بر جارختي ميرقصيد؛/ كنار پنجره / ماه / چشمهاي ملتهبم را/ به لبخندي مليح/ مهتابي كرد / و آسمان /فرصت سبزي شد / براي گريستن / نگريستن / نگريستن / به ديروز آفتابي / امروز ابري / فرداهاي مه در مه؛/ ناگهان / طنين صدايي در باد / طنين صدايي در ياد/ صدايي آشنا/ صدايي غريب / صدايي يادآور پرواز در مهتابي منور / و صدا / ـ همان صداـ/ صداي بال فرشتگان/ در آسمان بهشت/ كه مرا ميخواند / و من/ در خيال خاطرات آبي خويش / هر شب / كنار پنجره ميايستم تا ماه / چشمهاي ملتهبم را باز/ به لبخندي مليح / مهتابي كند.
دروغ كوچك تعهد بزرگ ميسازد
سيدعلي شفيعي متولد 1350 اين مجموعه را با حمايت بنياد حفظ آثار و نشر ارزشهاي دفاع مقدس از سوي نشر ارديبهشت چاپ كرده است. «دستهايم درخت ميزايند» گزيده شعرهاي او را طي سالها (86 ـ72) در برميگيرد. شعر يك سرزمين گرچه هميشه به تعهد درونياش پايبند است اما اين تعهد ميتواند به دروغ منتهي نشود. ميتواند فريبا باشد اما به تعهدش دروغ نگويد. دروغ گفتن يك شعر از معناگريزياش مشخص است. اگر شعري معناگريز باشد بيترديد ميتواند آرمانستيز هم باشد. آن وقت هر دروغي را ميتوان به نام شعر جا زد و گفت اين حرف دل مردم است. اگر شعري از معناي اصلي خود دور افتد نبايد آن را به حساب فتنهانگيزي اثر گذاشت. شفيعي به هيچ عنوان شعرش معناگريز نيست، اگر اعتراضي هم در شعرش ديده ميشود اعتراض شاعرانه است؛ اعتراض شعري انديشيده شده در بستري خردورزانه. شايد از همين روست كه وقتي از جنگ مينويسد شعرش بيان هنري يك واقعه عظيم است و به تعهد خود وفادار ميماند: تيك، تاك، تيك/ ساعت، صفر/ اين جا .../ اول، كدام شعرم را ميخواني؟/ بگذار/ خلاصه حرفهايت را/ آخر شنيده باشم!/ اين بار/ شانزده درصد/ بانكيتر باش!/ من ميخواهم/ مدرنتر خزيده شوم/ در زالو/ پس كي/ به روز بشوي؟/ اين زيلو را/ در شكل غيرهنرياش/ بگذار!.../ بگذار وسط همه سراميكهاي جهان/ آركائيكتر باشم!/ حالا كه لالايي مادرم را/ فرزندم ميشنود ...!/ چقدر شاعر شدهاي!/ اجازه ميدهي/ همين جا مرده باشد؟/ و جنازهام را به دوش ميكشم/ اين دقيقه چقدر كش ميآيد!/ و اين سطرها/ جا مانده از سي 130/ با فالكن/ در آتش زمين ميسوزد/ نازبالشم/ چكه/ چكه/ ستاره ميشود/ روي برگههاي زيتوني/ درختهاي زيتون/ بار/ ندادهاند امسال / انتفاضه ابابيل/ سنگ ندارد،/ دارد/ دلها/ نيفتاده از دماغ فيل/ سنگ شده است/ حاجيها/ خودشان را پرتاب شدهاند/ سمت جمره / ايران، اشتوتگارت را برد/ و دورتر از چشمهاي دوربين/ امارات را/ و فرستاده ويژه امارات / پيام آورده بود/ تقسيم عادلانه يعني اين:/ انرژي هستهاي مال او/ فنجان قهوه مال شما/ اسپري سالبوتامول هم مال من./ پشت پنجرهام/ پلك ميزند/ ساعت ده است/ شماره نفسهايم را داشته باش مادر!/ شمارهسنجها را!/ شماره طبلها را!/ علمها را ببنديد/ كهكشان راه شيري را!/ يا قمربنيهاشم!...
سيدعلي شفيعي آنجا كه به اجراهاي شعري و تكنيك و شگردهاي زباني توجه دارد، توانسته جرقههاي روشني از شعر دفاع مقدس را در ذهن مخاطب باقي بگذارد و او را در انتظار نگاه دارد تا بر مجموعه بعدياش تأمل بيشتري كند.
مخاطب ميخواهد بداند كه پارادوكس حساس تقابل تعهدات شاعر نسبت به شعر او فينفسه شعر و موضوع شعر را چگونه به چالش ميكشد و چه شكلي خواهد يافت. شعر وي وقتي از زبان يك جانباز شيميايي يا موجي روايت ميشود به ساختاري متناسب با خود شعر ميرسد ولي اغلب (خصوصاً در غزلها) انسجامي عرضي را بدون توجه به محور طولي بر اثر تحميل ميكند. اين همان بيت مداري رايج شعر كلاسيك فارسي است.گرچه گاه «شفيعي» در بعضي غزلها تمايلات خوبي به سمت غزل مدرن نشان ميدهد و بياني معناگريز و تصويرگرا و عينينگر را در ساختار كلي و منسجم، بر بستري روايي ارائه ميكند: «تلفن ميكند كسي از رشت/ صبح فردا درست ساعت هشت / بگو از «مرغ عشق»ها تنها/ غزلي مانده است در برگشت/ دو كبوتر به خانه ميآيند/ يكي از بانه، ديگري سردشت .../ غزلم را گرفت و دوري زد/ و به دنبال عذر خوبي گشت/ منشياش گفت: صفحه بسته شده/ سه دقيقه گذشته است از هشت / غزلم را گرفتم و گفتم:/ بايد از خير اين مجله گذشت...»
زبان عاطفي و نرم
چنين شعري با قابليت تأويل گستردهاش، تنها در همين مجموعه، خوانش خاصي را نسبت به پيامدهاي دفاع مقدس دارد. شفيعي از ماه شبهاي جنگ ميسرايد، از استعارههايي كه ميچكد از شانههاي باغ. شاعر از برگهاي دفتري سخن ميگويد كه سبز ميشوند. از خبري كه به وسعت دو سطر روي صفحه تلكسها نشست. در ستون آگهيهاي تسليت روزنامه كسي مينويسد: آي، آن كه رفتهاي! سفر به خير!
از شاعري ميسرايد كه خود اوست. از سرايندهاي كه براي مرگ خويش نوحه كرده بود و البته جاودانه شد. پس اين شاعر دوبار برفراز دستهاي خويش جان سپرده است! شاعر چادر بر سر ماه مياندازد. حالا ديگر اين ماه سمبل زن در اشعار دفاع مقدس است. اين ماه آسمان دلش ميگيرد و درد در شقيقهاش گيج ميخورد. صبح كه آسمان بغل ميگشايد شانزده ستاره از فراز دستهاي شهر تا كنار ماه پر ميكشد.
زبان شعري شفيعي زباني است كه براي آن زحمت كشيده است. شايد بتوان گفت زباني سرشار از عاطفه و نرم است. زبان شفيعي به هيچ وجه در شعر گزنده نيست. شب در اشعار شفيعي مفهومي است كه در پناه آتش، آرام، بدون خمپارهاي كه آرامش را از شهر بستاند، معنا پيدا ميكند. شاعر آگاهانه از سطحينگري پرهيز دارد. روبه مخاطبي فرضي از خاطرات او حرف ميزند. خاطراتي كه مرهم چشمهاي خيس من شعري است. شاعر اگر «او» را روزگاري نديده است قاب عكسش در خاطرش است. عاشقانهترين شعرهاي شاعر آخرين دفتر سنگرش است زماني كه آخرين دم و آخرين لحظه زندگياش را نوشت.
البته سراينده «دستهايم درخت ميزايند» وزن شعر را خوب ميشناسد. كمتر دچار لغزشهاي وزني ميشود: باز هم غزل غزل براي تو/ دفتر چكامهام فداي تو/ ياد آن زمانهها كه بوده است/ التيام زخم من صداي تو/ عاشقانه باز ميسرايمت/ عاشقانه، عاشقانههاي تو/ كاشكي به سان لالههاي باغ/ ميشدم شهيد نينواي تو/ دفتري سياه شد اگر، ولي/ پاك مانده است دل براي تو/ باز هم بخوان/ دوباره/ باز هم/ تا كه بشنوم ز ني، نواي تو.
در بسياري اشعار ديگر نيز شفيعي درخشش پويايي دارد. بيترديد با جديت بر استمرار چنين اشعاري او آينده شعرياش را در زمينه شعر جنگ رقم خواهد زد: «ماهم را بگذاريد صدا كنم!/ يك نفر اين ابرها را كنار بزند!/ بگذاريد سراج روي دفترم نور بپاشد!/ همين جا خوب است/ يك جرعه آب هم/ كه نداديد/ كافي ست،/ فقط بگذاريد آن جرعه آخر جام را.../ برويد كنار!/ ميخواهم سرش روي دامن زهرا باشد!/ آقاي دكتر!/ آقاي دكتر!/ تخت شماره سه برگشت/ و اين شعر تمام نميشود/ لطفاً كسي دنبالش را نگيرد.»
ما اما دنبالش را ميگيريم. مگر نه اين است كه اين شعر تمام نشده است؟! شاعر اين مجموعه شعر با تجربه هاي عيني ديگر با توسل به زبان منعطفي كه دارد مي تواند به بياني از خرده روايت هايي دست يابد كه يك كلان روايت را در ذهن و جان مخاطب روشن كند. قطعاً اين شاعر با انتشار مجموعه هاي بعدي اش آينده اي روشن دارد.
نظر شما