سه‌شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۰ - ۱۱:۰۸
روايت دوستی «جواكين» و «ليندا» در يك كتاب

جواكين در اثر يك بيماري ناشناخته بينايي‌اش را از دست مي‌دهد؛ اما روزي كه پدرش يك ماديان مي‌خرد و كره‌اش را به او مي‌دهد، دنياي جواكين رنگ ديگري مي‌گيرد و غم نابينايي‌اش را فراموش مي‌كند. «هلن گريفتيس» در كتابي به نام «ليندا» سرگذشت و ماجراهاي زندگي اين نوجوان را روايت كرده است.

ايبنا نوجوان: شخصيت اصلي كتاب «ليندا» پسري به نام «جواكين» است كه بر اثر يك بيماري بينايي‌اش را از دست داده و حالا مي‌خواهد ياد بگيرد تا با دستانش لمس كند و ببيند. البته «ليندا»، كره اسبي كه از ماديان سركش مزرعه به دنيا آمده هم به اندازه‌ي «جواكين» در اين داستان نقش دارد.

‌ «مجيد عميق» مترجم كتاب «ليندا» در ابتداي آن گفته است: «هلن گريفيتس ماجراي اين داستان بلند را براساس يك حادثه‌ي واقعي به رشته‌ي تحرير كشيده است. او باطن يك شخصيت نوجوان به اسم جواكين را كه از دو چشم نابيناست و ماجراي وابستگي عاطفي او با كره اسبي به اسم ليندا با پرداختي زيبا و ماهرانه توصيف مي‌كند. گريفيتس رفتار و حركات ليندا را چنان ظريف و زيبا بيان كرده است كه كمتر نويسنده‌اي داراي چنين قدرتي است. داستان ليندا چون آيينه‌اي قدرت احساس و عاطفه را باز مي‌تاباند و ساده زيستن، عشق به طبيعت و دوست داشتن را به ايمان معني مي‌كند

رابطه‌ي اين پسر با كره‌اش از همان زماني آغاز شد كه او به دنيا آمده: «جواكين كورمال كورمال دستش را دراز كرد و به بدن گرم كره كه پيش پاي مادرش خوابيده بود دست زد. اين كار احساسي در جواكين برانگيخت كه كاملاً شيفته‌ي كره‌اي كه نمي‌ديد شد. به موهاي زبر او كه هنوز در اثر ليس زدن‌هاي مادرش مرطوب و خيس بودند دست كشيد و گردنش را نوازش كرد. در اين لحظه هر چند كره خواب بود بدنش لرزيد. كره خيلي خسته بود و هنوز از وجود جواكين در كنارش بي‌خبر بود. جواكين دستش را دراز كرد و پاهاي او را لمس كرد، همين‌طور سم‌هايش را. نشاط و شادي عميقي در صورت پسرك نقش بست و دريايي از شادي چشم‌هاي نابينايش را پر كرد و لبخند روي لب‌هايش نشست. او ديگر به اسب سفيد قصه‌هاي مادربزرگ فكر نمي‌كرد و تمام محبتش به سمت اين كره معطوف شد؛ كره‌اي كه آرام روي انبوه كاه‌ها خوابيده بود و از حضور جواكين و محبت او بي‌خبر بود

اما كم كم حتي ليندا هم به جواكين وابسته مي‌شود: «اگر جواكين دير پيش او مي‌رفت كره‌اش ساعت‌ها شيهه مي‌كشيد و در محوطه‌ي آغل بي‌قراري مي‌كرد و تا چشمش به جواكين مي‌افتاد، از شادي و هيجان مي‌لرزيد

ليندا گرچه مانند مادرش كره اسب سركشي بود اما ديگر دوست جواكين محسوب مي‌شد. به‌طوري‌كه به‌راحتي به جواكين سواري مي‌داد: «ليندا زانوهايش را تا كرد و روي زمين نشست و جواكين روي او پريد. وقتي جواكين سوار شد و موهاي گردن او را گرفت، كره دوباره بلند شد و چهار نعل از راهي كه آمده بود برگشت. جواكين دستش را تكان داد. گفت: «خداحافظ» 
لويي گفت: «باور كردني نيست. دو سال پيش جواكين از اسب و اسب سواري چيزي نمي‌دانست. در عمرش يك بار هم سوار اسب نشده بود. حالا نگاهش كن، هر چه بلد است از ليندا ياد گرفته

جواكين با ليندا روزگار خوبي را سپري مي‌كرد؛ اما اين روزها چندان طولاني و ماندگار نبودند. پدر جواكين براي ادامه‌ي معالجات چشم پسرش، ماديان را مي‌فروشد و قرار مي‌شود كره اسب جواكين در مدتي كه او در بيمارستان بستري است به مزرعه‌ي ديگري فرستاده شود تا در غيبت جواكين در كنار ساير اسب‌ها باشد اما ليندا به اتفاق اسب اصيل ديگري از مزرعه فرار مي‌كند و به اين ترتيب ماجراهاي تازه‌ي ديگري براي جواكين رقم مي‌خورد.

داستان اين ماجراها و اتفاقات را مي‌توانيد در كتاب «هلن گريفتيس» به نام «ليندا» بخوانيد.
اين كتاب را «انتشارات محراب قلم» با ترجمه‌ي «مجيد عميق» و به قيمت 1600 تومان منتشر كرده است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها