ايبنا - خواندن يك صفحه از يك كتاب را ميتوان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعهاي از اكسير دانايي، لحظهاي همدلي با اهل دل، استشمام رايحهاي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...
میدانم که شیفته نواب صفوی بود. میدانم که از فداییان اسلام بود. حتی میدانم یکی از کتکخوردههای فداییان اسلام در مدرسهی فیضیهی قم بود. این اواخر گاهی با او شوخی میکردیم و یادش میآوردیم که از دست بعضیها چه کتکی خورده بوده و با هم میخندیدیم.
ما آن زمان در قم نبودیم. اینها را بعدها از زبان خودش شنیدیم. علیالخصوص مأمور شدنش از جانب مرحوم آیتالله بروجردی به غوغایی در قم که باید هرچه سریعتر محکوم میشد. خاطرمان هست که یکی دو سال پیش یک روزنامهیی پیدا کرده بود که عکساش را در آن مأموریت چاپ کرده بودند. آمد آن را نشان ما داد. در آن عکس جوانی بود هجده نوزده ساله، ولی پرشور و مطیع، که به دستور رهبر جهان اسلام آن زمان و مرجع تقلید عام شیعه مأمور شده بود غائله را از جانب ایشان بخواباند. این نشان از روحیهی انقلابی و غیرت دینی و آمادگی برای فداکاری او بود. هرکسی حاضر نیست راحتی خودش و زندگی آرام معمولیِ خودش را تهدید کند به خاطر هدفها و آرمانهایی که باید برای آنها از جان مایه بگذارد، اما او چنین آدمی بود.
صفحه 121/ قاصد خندهرو؛ کتاب فضلالله محلاتی/ فرهاد خضری/ انتشارات روایت فتح/ چاپ اول/ سال 1391/ 230 صفحه/ 8400 تومان
نظر شما