روایت عاشقانه از مرگ در ماه اردی بهشت
چرم شیر بسیار نوشته و از این بسیار برخی چاپ و منتشر شده و برخی هنوز در گنجه نویسنده دست نخورده باقی مانده اند. برخی هم در گوشه و کنار ایران به صحنه رفته است. اما از او باید به عنوان پرکارترین و پرآثارترین نمایشنامهنویس ایرانی هم یاد کرد که تاکنون در زمینه های مختلف نمایشنامه نویسی، فیلمنامهنویسی، نمایشنامهنویسی برای کودکان و نیز در زمینه اقتباس و بازخوانی نمایشنامههای خارجی، شاهکارهای ادبیات و رمانهای جهان برای اجرا در صحنه تجربههای بسیار داشته است.
او پس از گذراندن دوران متوسطه، سال 1358 وارد دانشکده هنرهای دراماتیک تهران و در رشته ادبیات نمایشی مشغول به تحصیل شد. او دانشآموخته رشته ادبیات نمایشی در سال ۱۳۶۶ از دانشگاه تهران است. چرمشیر بیش از صد نمایشنامه نوشته که از نمایشنامههای او میتوان به «باد اسب است»، «مکبت»، «قهوه قجری»، «رقص مادیانها»، «آسمان روزهای برفی»، «شیش و بش»، «میخواستم اسب باشم»، «آرامش در حضور دیگران»، «در مصر برف نمیبارد»، «کبوتری ناگهان»،«پروانه و یوغ»، «روایت عاشقانه از مرگ در ماه اردی بهشت»، «روزگار نازنین طلعت مهربان»، «بحرالغرائب»، «روز رستاخیز»، «دیر راهبان»، «شیش و بش»؛ نمایشنامههای عروسکیِ «پدر عزیزم»، «با سکوت در خوابی کوتاه»، «ساز سحرآمیز» و«شاهزاده اندوه» و اقتباسهایی چون نمایشنامههای «پژهانهای مردی كه خانهاش ويران بود» یا «نفرين» ( اقتباس از «گوئرنيكا» نوشته آرابال)،«مضحكهنامه دنكيشوت لامانچایی» ( اقتباس شده از"دنكيشوت" نوشته سروانتس)، «میبوسمت و اشك» (اقتباس شده از نامههای «واتسلاو هاول به همسرش الگا») اشاره کرد.
نمایشنامه نویسی که پیر و جوان نوشته هایش را دوست دارند
وی بیش از 50 نمایشنامه چاپ شده دارد. خداحافظ، نخستین نمایشنامه چرمشیر بود که او را به جامعه تئاتر معرفی کرد. این نمایش در سال 1364 در دانشگاه اجرا شد و سپس آذر 66 توسط حسین جعفری در تالار قشقایی به صحنه رفت و در همان سال خاصترین نمایشنامه او"مسیح هرگز نخواهد گریست" را زندهیاد جمشید اسماعیلخانی در تالار چهارسو به صحنه برد و نمایشنامه او برای اولین بار به صورت جدی مطرح شد. تا سال 1370 کارگردانان مختلفی آثار این نمایشنامهنویس را به صحنه بردند. کارگردانانی مانند حسین عاطفی، قاسم زارع، علی امیدوار و... در همین سال بود که این نمایشنامهنویس برای نخستین بار با عضویت درگروه تئاتر بازی (آتیلا پسیانی) کار کردن گروهی را نیز تجربه کرد. نمایشنامههای این نویسنده در طول سالهای گذشته توسط کارگردانان صاحبنامی چون علی رفیعی، آتیلا پسیانی، فرهاد مهندسپور و... اجرا شده؛ اما کارگردانهای جوان مانند محمد عاقبتی، عباس غفاری، آروند دشتآرای، و گروههای دانشجویی نیز از اجرای متون نمایشی او بینصیب نماندهاند.
از جمله آثار این نویسنده که مربوط به سالهای خیلی دور است و هیچ گاه چاپ نشده، میتوان به داستان کوتاه «شب گل» و فیلمنامه «من آن ستاره را دیدم» که در سال 1358 نوشت اشاره کرد. نمایشنامههایی مانند دادگاه نورنبرگ (سال نگارش 1362)، خروس و روباه (سال نگارش 1363)، قتل در پیاده رو (سال نگارش1363)، حریم خلوت دل (سال نگارش1363)، برجاماندگان یحیی (سال نگارش1365) که به کارگردانی حسین جعفری در سال 1366 به صحنه رفت نیز از دیگر آثار اوست. حسین عاطفی سال بعد نیز نمایشنامه دیگری از این نویسنده را که هیچ گاه هم چاپ نشد، اجرا کرد؛ چکامه نخست(صفر) نمایشنامه باز باران (سال نگارش 1367)، تراژدی (سال نگارش 1367)، من اشتباه کردم (سال نگارش 1368 )، متوری (سال نگارش 1369) که در همان سال به کارگردانی شهره لرستانی اجرا شد و فیلمنامه صبح چهلمین روز (سال نگارش 1366) هم هیچ گاه چاپ نشدند.
همکاری چرمشیر با علی رفیعی
یکی از بهترین اتفاقات برای محمد چرم شیر در مسیر حرفه ای اش همراه بودن با دکتر علی رفیعی، کارگردان تصویرساز است. نخستین تجربه کار محمد چرمشیر با دکتر علی رفیعی با نمایش یادگار سالهای شن آغاز شد و سپس در اجرای رمئو و ژولیت این همکاری ادامه پیدا کرد. در مصر برف نمیبارد نمایشی بود که علی رفیعی در سال 82 اجرا کرد و با قلم شاعرانه محمد چرمشیر روایت تازهای از داستان یوسف و زلیخا در صحنه به نمایش در آمد. محمد چرمشیر در قالب نمایشنامه، دانستگی خود از انسان و طبیعت و حتا اجتماع را برایمان میسراید. شاعری که دربارهاش علی رفیعی گفته است: «چرمشیر برای من یک شاعر بزرگ و بینظیر است و دست بسیار سخاوتمندی دارد.»
همکاری با فرهاد مهندس پور
فرهاد مهندس پور یکی ازدقیق ترین کارگردانان تئاتر در کشورمان است. او نگاه نافذ و ظریفی را در میزانسن پی جویی می کند و برای همین سه گانه اقتباسی اش که با همکاری محمد چرمشیر قلم خورده، همچنان تجربه ای ماندگار و تاثیرگذار برای ایجاد روند رو به رشد و رویکردی تئاتری برای اعتلای وضع موجود بوده است. مکبت، دیر راهبان و روز رستاخیز مثالهای بی بدیلی برای آغاز یک تئاتر جدی است که اگر جدی گرفته می شد الان تئاتر ما را دچار بحران و شاید هم فاجعه نمی کرد. چنانچه حمیدرضا نعیمی، آرش دادگر، رضا گوران، شهرام احمدزاده، رضا ثروتی، همایون غنی زاده، حمید پورآذری، علی اصغر دشتی و نسیم احمدپور و بسیاری دیگر در ادامه این راه مسیر خود را در تئاتر طی طریق کرده اند.
کار با آلمانها
اشتفان وایلند، کارگردان گروه مارین باد از آلمان بود که گروهش موفق شد با ایران یک نمایش مشترک را در دو کشور کار و اجرا کنند. این نمایش "آخرین پر سیمرغ" نام گرفت. وایلند درباره چرمشیر گفته است: «ما در واقع تازه در حین کار و تمرین شروع به درک و کسب دریافتی بهتر از متن کردیم. چه احساس خوبی بود وقتی که استقبال و بازتاب شگفت زده و تحسین برانگیز تماشاگران آلمانی را در برابر شکوه زبان چرمشیر دیدیم. ما کار را در این پروژه مشترک که بیش از دو سال به طول انجامید هیچ گاه بر خود آسان نکردیم. برای من و بازیگران آلمانی زمان زیادی صرف شد تا با زبان محمد چرمشیر آشنا شویم و آن را درک کنیم، مخصوصا برای ما آلمانیهایی که فارسی نمیفهمیم و میبایست با دقت چند برابر به لحن، ریتم و آهنگ بیان آن گوش فرا دهیم. در طول راه و تجربهای که در کنار دیتر کومل پا به آن نهادیم، و ناگزیر در فقدان او ادامه دادیم، بسی پیچ و خم و برخی ناهمواری را پشت سر گذاشتیم. و در تمام این مدت متن محمد چرمشیر راهنمای ما و سبب رفتن ما بود، حتی زمانی که خطر آن میرفت که همدیگر را گم کنیم در میان راه.
در ادامه به نقد و تحلیل چند نمونه از متون اجرا شده چرمشیر در همین سالهای نزدیک می پردازیم تا بی قضاوت بدانیم او دقیقا در کجای تئاتر ما ایستاده است.
نجواهای شبانه
نجواهای شبانه چند سرباز در آسایشگاه سربازان دیدن دارد. یكی از ادبیات، دومی از تاریخ و سومی از فلسفه می گوید. هر سه بر جریانات سیاسی، فرهنگی و ادبی آگاه هستند و البته در این چارچوب یا حصار، هیچ چیزی جز فرار از دلتنگی و افسردگی حائز اهمیت نیست. گویی این سه تن برخلاف دیگران كه در روزهای تعطیل سراغ خانواده ها، دوستان و تفریح می روند، دوست دارند با لودگی و ادا و اطوار وقت خود را در این مكان اجباری تلف كنند.
میمانند و خوش می گذرانند. البته چه خوشی ای؟ هر یك سینه ای پر از درد دارند و در پایان این همه خوشی بعد از چند بار گریستن و بغض شدید، مثل زخم چركین سر وا میكند و تبدیل به فریادی عصبی می شود. اقتضای سن هم به این فریاد كمك می كند، بلاتكلیفی نیز درد مضاعف است.
شاید در نگاه اول همه چیز واقع گرایانه و موضوع، اجتماعی به نظر بیاید، اما با كمی عمیق شدن در لایه های دیگر متن و اجرا، مفاهیم دیگری نیز نمود می یابد. فلسفه و تاریخ بشری نیز در لابه لای صحبت ها بارها مورد كنكاش قرار می گیرد، همین طور كه پیش می رویم، درمییابیم با آن كه هر سه سرباز خیلی عادی حرف می زنند و حرف ها به گونه ای مرتبط و منطقی به نظر می آید، اما زبان در طول نمایش از هم می گسلد و هر یك از شخصیت ها ساز خود را در دیالوگ هایشان می زنند. به عبارت دیگر یك بی ارتباطی محض بین این سه سرباز در جریان است. شاید هم هر یك برای دیگری ساز مخالف است و هیچ یك شرایط و حال دیگری را نمی فهمد، با آن كه هر سه عصیان علیه شرایط تحمیلی را می پذیرند و علیه آن فریاد می كشند. این نوع برخورد با بافت زبانی كه كاملاً عصبانی و هرج و مرج طلب(آنارشیستی) می نماید، بیانگر نوعی معناباختگی است. باید با صراحت گفت كه معناباختگیِ"نجواهای شبانه" كاملاً مهر و امضای ایرانی دارد. آن چه محمد چرم شیر نوشته، رنگ و بویش كاملاً ایرانی است. بنابراین ابزورد ایرانی بر آن مصداق عینی تری می یابد.
سه سرباز، جوان و تحصیلكرده، غروب های جمعه و شب های نسبتاً بلند، حرف های زیادی برای گفتن دارند، اما هیچ كس حوصله دیگری را ندارد. برای همین از این حر ف ها دور می شوند و لودگی و تمسخر را جایگزین آن می سازند.
افلیا یا هملت
برخي كه هملت رضا گوران (برداشتی از محمد چرمشیر از هملت شکسپیر) را ديده اند با صراحت مي گويند چيزي نفهميده اند. شايد حق هم داشته باشند، كار كمي پيچيده است. درك اينكه هملت بسيار منفعل باشد و ذليل و افليا فعال باشد و قهرمان كه بلاها بياورد سر هملت، شايد در باورشان نگنجد و شايد نمي خواهند كمي با حوصله بيشتر اين دگرگوني و دگرديسي شرايط و موقعيت نمايشي را قبول كنند. به هر حال در هملت زيبايي هاي منحصر به فردي هم هست كه در انكار آن كوشيدن چندان هم عاقلانه نيست. به هر جهت رسيدن به چنين تمهيداتي كه در آن با ريزبيني فضا و آدم ها، ايراني مي شوند و به گونه يي تاريخ و نظرگاه ايراني بر آن حاكم مي شود، شايد نكته سنجيدهاي است كه كار را قدرتمند خواهد كرد. هملت چرمشير و گوران ديگر هملت نيست. بلكه افلياست تا هملت. در اين جا آنچه هملت بر سر افليا آورده شكل برعكس به خود مي گيرد. اگر در هملت شكسپير افليا مظلومانه نابود مي شود و هملت به انتخاب خود همه را از سر راهش برميدارد و حتي موجبات جنون و خودكشي افليا را فراهم مي كند. در اينجا خود يك قرباني تمام عيار است و اين افلياست كه انتخاب مي كند و سرنوشت همگان را رقم مي زند. بنابراين جنون و ازهم پاشيدگي هملت به عنوان متفكري منفعل بيشتر نمايان مي شود.
عرق خورشید، اشک ماه
چرم شیر هم مانند همه ما انسان است و شاید گاهی این پر کاری ها حالا به هر دلیلی او را هم با خطا آغتشه سازد. با آنکه او همواره نگران وضعیت تئاتر است ناخواسته خود با نوشتن برخی از متون اسباب این نگرانی شده است. او وقتی تن تن (کار آروند دشت آرای در سال 91) را نوشت صدای محمود استاد محمد نمایشنامه نویس در بستر بیماری و با فراموش کردن درد سرطانش درآمد که آخر از
چرمشیر بعید است. وقتی عرق خورشید اشک ماه (کار آتیلا پسیانی در سال 92) را نوشت بر ما هم مسلم شد که چرمشیر هم گاهی خطای ترژایک ممکن است انجام دهد.
عرق خورشید، اشک ماه اورژینال نیست و در بازخوانی هم نتوانسته چیزی فراتر از متن «یغمای باشکوه خورشید» اثر پیتر شفر باشد. اثری که از منظر چرمشیر خواسته ضد ارسطویی باشد اما نتوانسته افلاطونی باشد. یعنی از آنجا رانده و از این جا مانده. این نوعی تجربه شکست است و نباید فراموش کنیم که همواره در ایران ما تقدس بیش از حد بزرگان مانع از رشد و تعالی بوده است. حالا یک عده اندک شاید بنابر دوست داشتن آثار اینان از این شکست بگذرند و به این افول توجه و وقعی ننهند. اما اکثریتی مخالف این نوع شکستهای بی سرانجام هستند چراکه از هنرمندانشان می خواهند شفاف باشند و ریشه دار و اصیل.
متن برگرفته از متن دیگری است و گویا فقط خطی داستانی از آن گرفته شده و مابقی تخیل و آفرینش محمد چرم شیر است. مهم نیست. مهم این است که اثر در ساختار و در یافتن سوژه و پردازش آن به جایی در خور تامل سمت و سو نگرفته است. داستان درباره فرمانده ای اسپانیایی است به نام فرانسیسکو پیسارو که به پرو می رود تا اینکاها قوم و ملت بزرگ سرخپوست را تحت سیطرهی پادشاهی اسپانیا درآورد. او موفق هم هست بدون آنکه بداند حالا توطئه ای علیه خودش هم در میان است که جانش را خواهند گرفت. پرداختن به تاریخ و فرهنگ و مسائل اجتماعی دیگران تقریبا ناشدنی است. اینکه ما حتی از چخوف، سوفوکل و شکسپیر هم نمایشی را داریم کار می کنیم، به اقتضای ضرورت های اجتماعی و فرهنگی خودمان است چون دانسته است و انتقال فرهنگ و تاریخ دیگران برایمان ناممکن است. مهم نقل یک داستان و ارائه مفاهیم است و نه خود فرهنگ و تاریخ. به همین دلیل هم بهتر است؛ وقتی ما قرار است به مسائل دیگر اقوام و ملت ها بپردازیم از متون نوشته شده توسط نویسندگان خودشان یا کسانی که از نزدیک آن فرهنگ را لمس کرده اند استفاده کنیم. چون نوشتن متن یعنی درک حقیقی و شهودی از یک موقعیت لمس شده و قابل ادراک. کسی که هنوز یک سرخپوست ندیده چطور می تواند از حس و حالش بنویسد و فراتر از آن بخواهد از موقعیت تراژیک و تاریخ و مصائبش بنویسد. اینکاها یکی از رمزآمیزترین قوم های جهان هستند و حتی اروپایی های رفته به آمریکا هم از منظر خود به آنان پرداخته اند و هیچگاه نتوانسته اند درباره سرخپوستها آن گونه که هستند بنویسند مگر زمانی که روشنفکران سرخپوست دست به قلم برده و از خود نوشته اند. درک دیگران نیاز به تجربه نزدیک و واقعی دارد و با یک سفر و تحقیق کتابخانه ای هم نمی شود چنین درکی را پیدا کرد. شاید بشود کمدی نوشت در تمسخر یک قوم اما تراژدی یک قوم درک آنان از نزدیک و پایاپاست.
نظرات