جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳ - ۰۶:۰۰
سینما شکل دیگری از چاپ است

ژان رنوار» فرزند آگوست رنوار نقاش معروف فرانسوی است. او به گفته خودش با این نیت وارد عالم سینما شد که از اقتباس آثار ادبی در سینما پرهیز کند اما تحت تاثیر پدر نقاش خود به بلوغ و کمال رسید و بعدها به یکی از وزنه های سینمای فرانسه بدل شد. کتاب «زندگی و فیلمهای من» نوشته خود هنرمند با برگردان بهروز تورانی سال‌ها قبل مخاطبان ایرانی را با این فیلمساز آشنا کرد.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) ـ علی احسانی: ژان رنوار» فرزند آگوست رنوار نقاش معروف فرانسوی به گفته خودش با این نیت وارد عالم سینما شد که از اقتباس آثار ادبی در سینما پرهیز کند اما درست برعکس عمل کرد. این فیلمساز شهیر فرانسوی تحت تأثیر پدر نقاش خود به حوزه دیگری از مرتبط تصویری گرایش پیدا کرد که مخاطبان فراگیر داشت. او که در جوار تابلوهای پدرش به بلوغ و کمال رسید، بعدها به یکی از وزنه‌های سینمای فرانسه بدل شد.

رنوار اعتقاد داشت نقاشی صرفاً به دلیل شباهت مطلق آن به الگو نیست که مورد تحسین قرار می‌گیرد، بلکه الگو تخیل نقاش را بر می‌انگیزد. رویه‌ای که وی از اقتباس رمان‌ها برای ساخت فیلم‌هایش در پیش گرفت برخاسته از همین ایده بود. کتاب «زندگی و فیلمهای من» نوشته خود هنرمند با برگردان بهروز تورانی سال‌ها قبل مخاطبان ایرانی را با این فیلمساز آشنا کرد.

رمز و راز اشاعه ایده‌ها
تصاویر متحرک وقتی در دسته‌بندی و قواعد تئوریک قرار می‌گیرند، آنگاه این واژگان نظریه پردازان است که برای بیننده تصاویر تعیین تکلیف می‌کنند. رنوار تعبیر دیگری برای سینما می‌تراشد. وی معتقد است: «هر آن چه که روی پرده حرکت کند، سینماست. اغلب می‌شنوم که مردم می گویند: بی تردید فیلم خوبی است اما سینما نیست! نمی‌دانم چرا استفاده از تصاویر متحرک باید به ملودرام سنتی و کمدی آمیخته با لودگی محدود شود. یک فیلم جغرافیایی همانقدر سینماست که بن هور. فیلمی که برای آموزش الفبا به کودکان ساخته می‌شود، می‌تواند همانقدر ادعای سینما بودن داشته باشد که یک فیلم عظیم با ادعاهای روانشناسانه. به نظر من سینما چیزی جز شکل دیگری از چاپ، یا نوع دیگری از دگرگونی کلی جهان از طریق آگاهی نیست. لویی لومیر، گوتنبرگ دیگری بود. اختراع باعث همان تعداد فجایع شد که اشاعه تفکر از طریق کتاب به بار آورد.»

رنوار در این کتاب اتوبیوگرافی به دغدغه‌های ریز و درشت خود از زوایای متفاوتی نزدیکش شده است. او از اصرار پدرش برای آموزش سفالگری تا شیفتگی خود به نمای کلوزآپ در کتاب سخن می‌گوید. رنوار در صفحه 68 کتاب درباره گرایش به فیلمسازی اظهار می‌کند: «چیزی که بی تردید در پرورش من به عنوان فیلمساز تأثیر گذاشته «آب» است، من سینما را بدون آب در ک نمی‌کنم. در حرکت هر فیلم کیفیتی گریز ناپذیر وجود دارد که آن را به شُرشُر جویبارها و جریان رودخانه‌ها ارتباط می‌دهد. حقیقت این است که وابستگی میان فیلم و رودخانه قوی تر ودقیق تر است و از همین رو است که نمی‌توان آن را توضیح داد. خوابیدن در کف قایق در حالیکه شاخه‌ها به صورتم می‌ساییدند به من هیجانی می‌داد که خیلی نزدیک به احساسی است که به هنگام تماشای فیلم به من دست می‌دهد. برای من فیلم خوب، چنین چیزی است؛ نوازش برگ درخت، در یک قایق با یک دوست.»

رودخانه‌هایی که از آن می‌گذریم
فیلمساز فرانسوی در 85 سال عمر این امکان را داشت که دو جنگ مهم جهانی را از نزدیک لمس کند. او در سال 1915 با درجه ستوان دومی سواره نظام وارد جنگ جهانی اول شد. رنوار در جنگ مجروح شد و در سال 1916 به نیروی هوایی منتقل شد. وی در این کتاب درباره سفر به آلمان می‌نویسد: «من مردی از سال 1914 هستم و همچون بسیاری از همرزمان پیشینم که اینک با من معاصرند، روح آلمان جلبم کرد. من به آلمانه ا بسیار مدیونم. من کارل کوخ را به آن‌ها مدیونم که بی وجود او فیلم توهم بزرگ نمی‌توانست آن چیزی باشد که هست. از نظر من آلمان کارناوال شهرهای حاشیه رود راین است؛ شهروندانی هشیار که به مناسبت فرارسیدن فصل کارناوال، خود را در یک عیاشی وحشیانه غرق می‌کنند – یک کلیشه. آلمان همچنین قاب عکس 3 خانه گرونوالد در کولمار است و بر خلاف خیال پردازی‌های شیطان صفتانه نیچه، این هم ضد کلیشه است. برای من آلمان معمایی خیره کننده بود و هست. رنگ رخساره‌اش از سّر ضمیری در غایت پیچیدگی خبر می‌دهد. پایان دیدارم از آلمان با حادثه ای کمدی – تراژیک همراه بود. وقتی تاکسی من مقابل ورودی ساختمان محل اقامت هیتلر رسید، یک مرسدس بنز روباز از ساختمان بیرون آمد. در کنار راننده یونیفورم پوش بنز، مردی شق و رق ایستاده بود که غیر ممکن بود او را نشناسم؛ آدلف هیتلر. راننده تاکسی که اصلاً دستپاچه نشده بود، تاکسی را کنار سواری پیشوا می راند و ما در حالیکه تنها چند یارد از هم فاصله داشتیم در میان هیاهوی جمعیتی که هیتلر به آن‌ها سلام نازی می‌داد به همان ترتیب پیش می‌رفتیم.»

کارگردان صاحب نام فرانسوی درباره تأثیر پدر هنرمند و نقاشش در رشد و تعالی وی نوشته است: «تأثیر پدرم بر من غیر قابل کتمان است. این تأثیر اساساً در جزییات زندگی روزمره من آشکار است. این تأثیر چیزی است که در بوی تن، رنگ مو، نجابت خانوادگی و بالاتر از همه در نوعی بی سیم نامریی و تحلیل ناپذیر که من سرسختانه به آن اعتقاد دارم و عملکرد آن ورای هر توضیح و تبیین علمی، آشکار است. اگرچه پدرم در پی تاثیرگذاشتن بر فرزندانش نبود اما افسون تابلوهای او که دیوارهای خانه ما را پوشانده بود، به آشکارترین وجه ممکن بر ما تأثیر می‌گذاشت. تنها یک مورد را به خاطر می‌آورم که پدرم کلماتی را به زبان آورد که مثل نصیحتی از سوی استاد خطاب به شاگردش بود. او با یکی از دوستان جوان نقاش حرف می‌زد که گفت: یک نقاشی خوب، یک داستان خوب یا یک اپرای خوب باید پُر باشد. باید لبالب از مضمون باشد.»

جنگ جهانی دوم، چالش‌های تازه‌ای را میان دولت‌های مختلف رقم زد. برخی هنرمندان از ترس هجوم نازی‌ها هجرت را برگزیدند. برخی نیز ماندند تا از آفت‌های جنگ در آثارشان بهره بردند. ژان رنوار در صفحه 123 کتاب در شرح افکار خود می‌نویسد: «تقسیم بندی نوع بشر به فاشیست و کمونیست کاملاً بی معناست. فاشسیم هم مثل کمونیسم به پیشرفت اعتقاد دارد. پیروان هر 2 فرقه به یک نظام اجتماعی مبتنی بر تکنولوژی نظر دارند. اما همانطور که بارها بارها گفته‌ام، باز هم می‌گویم که از نظر من دشمن واقعی، «پیشرفت» است. آن هم نه به این خاطر که کارساز نیست، بلکه دقیقاً به این خاطر که کارساز است. هواپیماها چون گهگاه سقوط می‌کنند خطرناک نیستند، بلکه از این رو خطرناکند که به موقع پرواز می‌کنند، به موقع فرود می‌آیند و مسافران را راحت به مقصد می‌رسانند. پیشرفت هم خطرناک است زیرا مبتنی بر تکنولوژی کاملی است. تحقق پیشرفت، ارزش‌های عادی زندگی را بر هم زده و انسان را محکوم کرده تا در دنیایی زندگی کند که آن را نمی‌خواسته است. ای کاش پیشرفت به ما اجازه می‌داد تا خود را با زمانه تطبیق دهیم اما نه، تا می‌خواهیم به ثباتی دست یابیم، اختراع جدیدی پیش می‌آید و همه چیز را درهم می‌ریزد.»

رنوار سال 1940 به کمک رابرت فلاهرتی فیلمساز معروف به امریکا مهاجرت می‌کند. سال 1951 به پاریس باز می‌گردد، او تمام دهه 50 را به فعالیت‌های تئاتری می‌پردازد. دهه 60 به امریکا رجعت کرده و در دانشگاه برکلی کالیفرنیا به تدریس تئاتر مشغول می‌شود. او در پاسخ به دوستان فرانسوی خود که می‌پرسیدند چرا تصمیم گرفته در امریکا زندگی کند، زیرکانه گوشزد کرد: «محیطی که مرا به آنچه هستم تبدیل کرده، سینماست. من شهروند دنیای سینما هستم. درست همانطور که در قرون وسطا زبان لاتین و مسیحیت به جهان غرب وحدت می‌بخشید. با توسعه وسایل جدید ارتباطی، دوباره به حالت حجره‌های افقی بازگشته‌ایم. مذهب امروزمان «بانک» و زبانمان «تبلیغات» است. کلام کلیدی مان «بازده» است که با به کار گرفتن آن، بیشتر تولید می‌کنیم. وقتی بازار جهانی اشباع شود، جنگ دیگری راه می‌اندازیم تا مشتریان تازه ای پیدا کنیم. هدف اسلحه دیگر فتح نیست، بلکه ویران کردن ساختمان‌هاست. وقتی ساختمان خراب شد، چرخ‌ها دوباره به گردش در خواهند آمد.»

کتاب «زندگی و فیلمهای من» ژان رنوار نخستین بار سال 1369 توسط انتشارات سروش در پنج هزار نسخه به مشتاقان تاریخ سینمای جهان معرفی شد. برگردان این کتاب 303 صفحه‌ای را بهروز تورانی انجام داده و ارزش مادی این اثر مکتوب که بر پشت جلدش حک شده هزار ریال است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها