گزارش کتاب در رسانههای کاغذی دوشنبه هفتم مهر 1393
او شعر ساده میگوید و من ساده نقاشی میکنم/ سياست سکوت درباره حسين منزوي/ در باب زندگی بیشتر فیلسوفان ایرانی- اسلامی دچار تردید هستیم
امروز دوشنبه هفتم مهر 1393 روزنامههای ایران، فرهیختگان، آرمان، مردم سالاری، شهروند و شاپرک مطالبی از دنیای کتاب منتشر کردهاند. گفتوگو با مصطفی شهرآیینی و مطالب و یادداشتهایی در حوزه نشر و داستاننویسی از موضوعات خواندنی روزنامههای امروز هستند.
کتاب در روزنامه ایران
یک گمشده در پیرهن شیدایی
روزنامه ایران در صفحه فرهنگ و هنر نقدی بر رباعیات حسن نیکوفرید در «رقص واژهها» منتشر کرده که در آن میخوانیم: شعر نیکوفرید شعر طبیعت است، اما نه طبیعت رئال گونه یا ناتورالیستی، بلکه وی طبیعت را در خدمت شعر و ابژههای شعری خود، آن گونه که خواسته مفهوم بخشیده و در واقع تفاوت عمده طبیعتگرایی شعر او با دیگر شاعران طبیعت محور، در زاویه دید وی و استفاده ابزاری از پدیدههای طبیعی به سود شعر خویش است. وی حتی چهرهای پنهان ورای چهره واقعی پدیدههای طبیعی را استخراج کرده و مطابق میل شاعرانهاش به ما مینمایاند:
در واقع با یک آنمیسم (جاندار انگاری) خاصی شاعر درخت را به انسانی تشبیه میکند که همنوعانش را جلوی دیدگانش سر میبرند و کاری از دستش بر نمیآید. خواننده ظریف و با احساس با شنیدن چنین شعری، حس ویژه طبیعت دوستی در قلبش شعله میکشد که شاید منظور شاعر هم بیدار کردن همین حسهای زیباست.
نقطه قوت شاعر را در برخی ترکیبسازیهای بکر میدانم که تصاویر نوظهوری را در خود پرورده و بیشتر این ترکیب سازیها، در دل طبیعتگرایی ناب و مبتکرانه شاعر رخ داده است.
تصویر تار فرهنگ در قاب سیما
روزنامه ایران در صفحه تلویزیون مطلبی درباره «فرهنگ در قاب سیما» منتشر کرده که درآن آمده است: در حال حاضر با بررسی و نظارت برنامههای این چند سال اخیر در مییابیم که صداوسیما زمان متناسب و درخوری را برای موضوع فرهنگ در نظر نگرفته است، حال آنکه پرداختن به موضوع ادبیات، کتاب و آشنایی با مفاخر و مشاهیر ادبی یکی از مثبتترین کارهایی است که هر رسانهای چه در داخل و چه در خارج از ایران میتواند برای آن برنامه ریزی کند.
براستی رسانه ملی در شناساندن و آشنا کردن مخاطبان نوجوان و جوان با مفاخری چون وحشی بافقی، بیدل، صائب ، امیرخسرو دهلوی، محمدتقی بهار، پروین اعتصامی، بزرگ علوی و... چقدر سهم دارد؟! چند درصد از افراد جامعه با خصوصیات ادبی شاعران و نویسندگان بزرگ کشورمان در گذشته و حال آشنایی دارند؟! غیر از این است که در بسیاری از موارد وقتی از جوانان ایرانی در مورد حافظ و سعدی بپرسید تنها میتوانند به پاسخ <او یک شاعر است> بسنده کنند! براستی چند مجموعه نمایشی و غیرنمایشی در خصوص این شخصیتها ساخته شده است؟!
گوشت گوسفند حرام است؟!
روزنامه ایران در صفحه آخر یادداشتی درباره حوزه نشر منتشر کرده که می گوید: مشکل اساسی در مورد «کتابهای ترجمه شده» است باور کنید از اینکه فلان شخصیت داستان در مزرعه پرورش «گوسفند» کار میکند و یک دفعه یکی میگوید که «گوشت گوسفند» نمیخورد چون که حرام است! همه ما میخندیم همچنان که به فیلمهای دوبلهشدهای که همه توی آن برادر، خواهرند میخندیم!
عبدالکریم جربزهدار مدیر انتشارات اساطیر گفته: «اگر رمانی فرانسوی یا امریکایی یا چینی است باید کارشناسان بدانند که مربوط به فضای کشورشان است و اگر کارشناسی بدون آگاهی از این مسائل انجام شود، تصمیمات اشتباه هم به دنبال دارد... اگر در این بحث پایبند به متن نباشیم مردم به سمت متنهای انگلیسی میروند و این روند به زبان فارسی آسیب میزند.
کتاب در روزنامه فرهیختگان
خوب پیدایش کردیم
روزنامه فرهیختگان در صفحه ادب و هنر به یاد و خاطره عباس یمینیشریف یکی از مهمترین و تاثیرگذارترین چهرههای ادبیات کودک و نوجوان در صد و شصت و نهمین شب از شبهای مجله بخارا پرداخته که هوشنگ مرادیکرمانی در این مراسم گفت: با عباس یمینی شریف در کرمان آشنا شدم. بزرگترین خدمتی که عباس یمینیشریف به آدمهایی مثل من کرد، این بود که سادگی، صفا و مهر و عاطفه را از طریق واژهها و جملههای خیلی ساده و در عین حال شیرین به ما یاد داد. بعدها هم در کتابهای درسی نوشتههای او را خواندیم. این گذشت تا من آمدم به تهران و به شورای کتاب کودک رفتم. خیلی دلم میخواست با عباس یمینیشریف از نزدیک آشنا شوم. همینطور هم شد در شورای کتاب خیلی با هم اخت شدیم. خیلی خوب همدیگر را پیدا کردیم. یک رابطه عاطفی بین ما برقرار شد. یکی از چیزهایی که برای من مهم بود این بود که عباس یمینیشریف بسیار به نوشته و کتاب شاید بیش از آنچه لازم بود، اهمیت میداد. شنیدم وقتی که داشت از این دنیا میرفت، آخرین کتابش را منتظر و چشم به راه بود که بردند و به او دادند و او نیز آن را روی سینهاش گذاشت و از دنیا رفت.
پرویز کلانتری هم گفت: از میان کتابهایی که برای یمینیشریف نقاشی کردم، کتاب باباعلی را به من داد که برایش نقاشی کنم. من کارم این است که اول داستان را میخوانم، نقاشی به نانوشتههای لابهلای خطوط میپردازد، چیزهایی را که آنجا توضیح ندادهاند. این باباعلی، خانهاش، اتاقش چه جوری است، رختخوابش را کجا پیچیده و گذاشته، اینها چیزهایی است که دیگر یمینیشریف نگفته، من باید فکر کنم و آن نانوشتههای لابهلای داستان را به قدرت تخیل ببینم، چیزهایی را که دیدم و با آن وفاداری که به عناصر بومی دارم، زندگی روستایی را میشناسم، میدانم داخلش چه شکلی است و نقاشی میکنم. این درست همان جایی بود که یمینیشریف میخواست. ارتباط ما با هم در همین است، وفاداری به عناصر بومی. او شعر ساده میگوید و من هم نقاشی را ساده میکشم.
باید مستقیم بروید سرِ اصل مطلب
روزنامه فرهیختگان در صفحه ادب و هنر مطلبی درباره داستان نویسی منتشر کرده که می گوید: دنیای واقعی خواننده آکنده است از تصویرهای واضح، پدیدهها و آدمهایی که توجهش را جلب میکنند، مشکلات شخصی و کشمکشهای واقعی. چگونه میتوانیم با این دنیای واقعی رقابت کنیم؟ خوبی کار اینجاست که وقتی خواننده مجله را برمیدارد و سراغ بخش داستان کوتاه میرود، دلش میخواهد از همه چیزهایی که زندگیاش را احاطه کرده، دور شود. خواننده دلش میخواهد با واقعیتی تغییرشکلیافته درگیر شود. او میخواهد بچهها، آشپزخانه پر از ظرفهای کثیف، کار، همسر و مشکلاتش را برای مدتی فراموش کند. او -وقتی شروع به خواندن میکند- در جبهه ماست. کاری که ما باید بکنیم این است که او را ناامید نکنیم. باید فورا برای او واقعیتی تغییرشکلیافته خلق کنیم. داستان را از اول آن شروع نکنید. نویسندههای تازهکار داستانهای بد بیشماری را با صدای زنگ بیداری ساعت شروع میکنند. قهرمان داستان بیدار میشود، تنش را کشوقوس میدهد، از رختخواب بیرون میآید، دوش میگیرد، اصلاح میکند، مسواک میزند و صبحانه میخورد. ما جزئیات پیشپاافتاده زیادی را در زندگی شخصی او میبینیم که بهطور دقیق توصیف شدهاند. ممکن است جایی در صفحه سوم داستان اتفاق جذابی بیفتد، ولی خوانندههای معدودی چنین داستانهایی را آنقدری تحمل میکنند که به آن اتفاق جذاب بربخورند. آنچه از این واقعیت استنباط میشود این است که باید مستقیم بروید سرِ اصل مطلب. بهعبارت دیگر داستان را از نزدیکترین نقطه منطقی به پایانش شروع کنید.
در باب زندگی بیشتر فیلسوفان ایرانی- اسلامی دچار تردید هستیم
روزنامه فرهیختگان در صفحه اندیشه با مصطفی شهرآیینی، عضو هیاتعلمی گروه فلسفه دانشگاه تبریز گفتوگو کرده که می گوید: ما تاریخنویسی به آن معنا نداریم یعنی زندگی افراد برای ما چندان اولویت و ارجحیتی نداشته است. ما در باب دوره زندگی بیشتر فیلسوفان ایرانی - اسلامی دچار تردید و ابهام هستیم. زندگینامه شخصی فیلسوفان هیچگاه مطرح نمیشده در حالی که در مورد فیلسوفان غربی میبینیم اولا سنت اعترافنویسی دارند. آگوستین و ژان ژاک روسو اعترافاتی دارند. این فیلسوفان به نوعی برای خودشان اتوبیوگرافی مینوشتند. در حالی که ما انگار برای فیلسوفان به نوعی شخصیتی قائل هستیم که نمیخواهیم خطاها و زندگی شخصی آنها را آشکار کنیم. یعنی ما به راحتی به اینکه درباره زندگی ابنسینا یا فارابی حرف بزنیم، تن نمیدهیم. در درجه بعدی ما دسترسی به منابع اینچنینی نداریم. اگر هم داشته باشیم سعی میکنیم آنها را خیلی مطرح نکنیم. مثلا در غرب درباره رابطه و فرزند نامشروع دکارت و تاثیر آن بر اندیشه او بحث و بررسی میشود، اما ما حاضر نیستیم در تاریخ فلسفه اسلامی وارد چنین وادیهایی شویم. این سنت داد و ستد فکری میان فیلسوفان اسلامی را آنچنان که در غرب است، ما نمیبینیم؛ چون سنت نقلقول کردن و ارجاع دادن به یکدیگر آنچنان باب نبوده است. بدین جهت ما میبینیم که مثلا این موضوع مطرح میشود که فلان فیلسوف مطلبی را از یک فیلسوف دیگر گرفته و به آن ارجاع نداده است. ما تاریخ را گویی به سرگذشت فروکاستیم یعنی تبدیل به داستاننویسی و حکایت گفتن شده است.
تجلی عشق نزد معصومیهمدانی و مارچلو ماسترویانی
روزنامه فرهیختگان در صفحه آخر یادداشتی درباره دکتر حسین معصومیهمدانی منتشر کرده که در آن میخوانیم: جناب دکتر از آن نوابغ و نوادر روزگار ماست که مثل اندک همتایانش «طبیعتا» آنقدر که باید و شاید، قدر ندیده. در باب عظمت و بزرگی این مدرس ادبیات فارسی، تاریخ ریاضیات، تاریخ علم و فلسفه علم همین بس که غلامرضا اعوانی دربارهاش گفته: «من هرگاه ایشان را میبینم، جرج سارتن و دوئم را یاد میکنم. همان خدمتی که آنها به تاریخ علم در هاروارد و دانشگاه فرانسه صورت دادند، دکتر معصومیهمدانی در ایران صورت داد.»
او در یکی از سخنرانیهایش درباره مارچلو ماسترویانی سخن گفت که فرزند پدر و مادری کشاورز بود و روزگار کودکی را در فقر و عسرت گذراند. نوجوانیاش هم مصادف شد با جنگ جهانی دوم و ماسترویانی به اردوگاه کار اجباری فرستاده شد اما از بازداشتگاه آلمانها گریخت و باقی مدت جنگ را در یک اتاق زیر شیروانی نمور و تاریک در ونیز گذراند. بعد از جنگ هم مدتها مشغول کارهای سخت ساختمانی شد اما در تمام این لحظات سخت، عشق و رویایش را فراموش نکرد: سینما. همین عشق بود که او را از آن همه مصائب عبور داد و رساند به جایی که کارگردان غولی مثل فدریکو فلینی بارها به ستایش او بپردازد و به صراحت بگوید در برخی از صحنههای شاهکارهایش، «هشت و نیم» و «زندگی شیرین»، از همفکری ماسترویانی تاثیر گرفته است. همه اینها زیر سر همان عشق است؛ عشقی که دلیل راه همه آدمهای بزرگ است و در زندگی آنها نقش اول را بازی میکند، برای ماسترویانی به شکلی و برای استاد حسین معصومیهمدانی به شکلی دیگر.
کتاب در روزنامه آرمان
داستانهای کارگاهی یا مشقهای بیغلط
روزنامه آرمان در صفحه آخر یادداشتی درباره داستاننویسی منتشر کرده که در آن آمده است: رمان نوشتن صبوری و بردباری و استقامت میخواهد که هیچ یک بدون انگیزه قوی و عشق تمام و کمال به نوشتن، به وجود نمیآیند. معمولا کسانی که رماننویسی را به عنوان مرحله نگارش خود انتخاب میکنند، بارها پیش از این مشق داستان کردهاند و چه بسا داستانهای زیادی نوشته و منتشر کرده باشند. در نتیجه آشنایی مناسبی با اصول و فنون نگارش داستان دارند. داستاننویس در مرحله رمان نویسی، دیگر نیازی به یادگیری و تصحیح اولیه ندارد. اما با کمک مدرس داستان باید بتواند به «آنِ داستانی» مورد نیاز نزدیک شود. «آن داستانی» همان چیزی است که در اغلب کارهای اولیه داستاننویسان کارگاهی دیده نمیشود. بیشترکسانی که برای کلاسهای داستان کوتاه ثبت نام میکنند چیزی از داستان نمیدانند، حتی مطالعه کافی داستانی نداشتهاند. در نهایت، بهترین شاگردان کلاس با فشار و برنامهریزی درست مدرس، پس از فراگیری اصول و فنون اولیه میتوانند داستان بنویسند و امیدوار باشند مدرس بارها غلطشان را میگیرد تا کارشان به داستانی کمایراد یا حتی استاندارد تبدیل شود. در ابتدا زمانی که داستاننویس به مدد درسگفتارها، به فرمول ساختاری و محتوایی که نوشتنش برای او راحت و خوشایند است، دست مییابد، همه داستانهایش را در همان قالب مینویسد. اما این نوشتهها راه زیادی را باید بپیمایند تا نویسنده از چهارچوب آموختهها و مشقهای تصحیح شده خود خارج شود و بتواند داستانهایی بیتکرار اما پر مایه خلق کند. برای همین باید صبور بود و از انتشار اولین تجربههای داستاننویسی خودداری کرد. به خصوص آنهایی که حاصل تکلیفها و تمرینهای کارگاه داستان هستند. درست است داستان به استاندارد لازم رسیده، اما هنوز پختگی مورد نیاز را ندارد و راه زیادی مانده تا این داستانها و نویسندگانشان به هویتی مستقل دست یابند. گناه مخاطب چیست که باید مشقهای بیغلط ما را بخواند؟
کتاب در روزنامه مردم سالاری
امپراتور
روزنامه مردم سالاری در صفحه آخر یادداشتی درباره کتاب «امپراتور» اثر ريشارد کاپوشچينسکي همراه با «بازي امپراتور» نمايشنامهاي به قلم مايکل هيستينگر و جاناتان ميلر با برگردان حسن کامشاد منتشر کرده که می گوید: امپراتور؛ نمونهاي برجسته از روزنامهنگاري خلاق، با روايتهايي از روزهاي صلابت و قدرت هيلا سلاسي آخرين امپراتور اتيوپي آغاز ميشود، سپس با شرح چگونگي حکمرانياش، تصوير نارضايتيها از حکومت و قيامي که عليه او شکل ميگيرد ادامه مييابد و به روايت دستگيرياش از سوي انقلابيون در کاخ سلطنتي، سرنگوني و مرگش ختم ميشود.
کتاب امپراتور با تکلمهاي از کاپوشچينسکي که در آن اوضاع و احوال کلي کشورهاي آفريقايي بخصوص اتيوپي را به روشني توصيف ميکند ادامه مييابد و در انتهاي کتاب نمايشنامهاي با عنوان بازي امپراتور نوشته و کارگرداني مايکل هيستينگز و جاناتان ميلر با الهام از اثر کاپوشچينسکي گنجانده شده است.
کتاب در روزنامه شهروند
ماجرای کمدی
روزنامه شهروند در صفحه آخر یادداشتی درباره «عدم مراجعه نسل امروز به کتابهای مستند و معتبر برای آگاهی از تاریخ و پیشینهاش و ترویج داستانهای دروغ در اینترنت» منتشر کرده که در آن آمده است: حتما در حین گشتزنی در فضای مجازی، ماجرای عجیب و باورنکردنی و طنزآلود را درباره انتساب اختراع بستنی به یک ایرانی به نام کریم باستانی خواندهاید و چه بسا لایک و بازنشر هم کرده باشید! داستانسرا گفته است که در بحبوحه انقلاب مشروطه، فردی به نام کریم باستانی، مخلوطی خوشمزه از شیره و شیر و یخ درست میکرده و آن را میفروخته است. کمکم کارش میگیرد و بعد از مدتی یک مغازه روبهروی سفارت انگلیس میزند به نام karim bastani و بعد از مدتی دیگر انگلیسیها که عاشق این معجون شیره و شیر و یخ شده بودند با استفاده از نام کریم، اسم آیس کریم را برای این خوردنی اختراع میکنند و قس علی هذا!
گفتیم حالا که آنرا خواندهاید و کیف هم کردهاید و چه بسا لایک و بازنشر هم کردهاید، پس حکایت ما را هم بخوانید:
در تاریخ هرودوت آمده است که بعد از حمله اسکندر به ایران، افسردگی ناشی از متلاشی شدن فرهنگ و تمدن دوهزار و پانصد ساله ایران (که البته به پول آن موقع، حدودا دویست و پنجاهسال میشد) توسط اقوام بیفرهنگ یونانی، سراسر ایران را گرفته بود و سالها بود که ایرانیها نخندیده بودند. گویا آن زمان هنوز ایرانیها خندیدن به بدبختیهایشان را اختراع نکرده بودند!
در ادامه مطلب به داستان سفارش ساخت کمد می پردازد که با پخش شدن آن، ملت ایران شاد شدند و از آن پس به بعد به هر داستان خندهداری گفتند جریان اون کمدی، چندسال بعد سرداران و مورخان یونانی این ماجرا را به یونان بردند و یونانیها هم بنا به عادتشان برای آن فلسفه درست کردند و تئوری بافتند و درنهایت آنرا بهعنوان کمدی به جهانیان عرضه کردند!
در پایان یادداشت آمده است: این مطلب، تمسخر تاریخ و پیشینه نیست، طعنهای است به نسل امروز که تاریخ و پیشینهاش را نه در کتابهای مستند و معتبر که در روایتهای گاه سرکاری اینترنتی جستوجو میکند و به آن تعصب هم میورزد!
کتاب در روزنامه شاپرک
سياست سکوت درباره حسين منزوي
روزنامه شاپرک در صفحه ادبیات نوجوان گفتوگوی ايسنا با وحيد رحماني را که در پاياننامه خود به بررسي شعرهاي منزوي پرداخته، منتشر کرده که می گوید: آثار حسين منزوي کامل است، ولي متاسفانه در کتابهايي که غزل امروز را بررسي کردهاند حرفي از منزوي به ميان نيامده و فقط نام سيمين بهبهاني مطرح شده است.
منزوي عشق را در غزل زنده کرد و ابياتي را که سرود مجنون بيابانها را به مجنون خياباني و امروزي تبديل و به جامعه معرفي کرد. عشق منزوي قابل لمس است و مانند ساير انسانها در خيابان راه ميرود و حرف ميزند، در واقع عشق منزوي ماورايي نيست.
منزوي از زمينههايي صحبت ميکند که در اطراف زندگي مردم قابل لمس است، اين در حالي است که متأسفانه در شعر امروز فقط از سيمين بهبهاني ياد ميشود. گرچه سيمين بهبهاني بارها تاکيد کرده است منزوي بهتر از اوست و اخيراً نيز در برنامهاي محمدعلي بهمني پدر غزل معاصر معرفي شد، ولي بايد تاکيد کرد شعر جوابگوي همه اين برخوردها است و شعر منزوي يک عامل برجسته و مشخص است.
نظر شما