کتاب در روزنامه شرق
حضور حداکثری در نشر جهانی
روزنامه شرق در صفحه اول یادداشتی درباره حضور ایران در نمایشگاه فرانکفورت منتشر کرده که در آن آورده است: اگر وضعیت حضور ایران را در نمایشگاه فرانکفورت با وضعیت مطلوب مقایسه کنیم، هنوز راه زیادی در پیش داریم. در حال حاضر نمایشگاه کتاب فرانکفورت به محلی برای نمایش قدرت کشورهای مختلف در عرصه نشر تبدیل شده است. شرایط بهگونهای است که نمیتوان در این رویداد فرهنگی غایب بود. از دید بسیاری از اهالی فرهنگ و فعالان نشر، محک ارزیابی شرایط نشر یک کشور، کموکیف حضور در این نمایشگاه است. اما من معتقدم حضور ایران باید قدرتمندتر و به شکل زیبندهتری باشد. امسال خوشبختانه تا حدی این اتفاق افتاد. شرایط جدید و امکان حضور در یک غرفه متنوع، اهمیت زیادی داشت. این آرزویی بود که چندسال در ذهن میپروراندیم. این مهم، امسال تحقق پیدا کرد و ما غرفهای مجتمع از ناشران تشکیل دادیم. تصورم بر این است که چه دولت و چه موسسه نمایشگاههای فرهنگی نباید رأسا در این زمینه متولی باشند. باید حمایت کنیم تا ناشران خودشان بیایند و رودررو با فضا آشنا شوند، از فضای نشر بینالملل نهراسند، آثارشان را عرضه کنند و حق کپیرایت بفروشند. امسال نقطه آغازین این اتفاق بود؛ اینکه برای گروهی از ناشران امکان حضور مستقیم فراهم کردیم و گروهی هم که امکان حضور نداشتند آثارشان را فرستادند. بهلحاظ محتوایی هم طی روزهای نمایشگاه بیش از ۲۰۰ نشست و ملاقات ترتیب دادیم.
کارت ملیهایی با ضمیمههایی مفصل
روزنامه شرق در صفحه ادبیات مطلبی درباره کتاب «رمانِ روزنامهنگار» منتشر کرده که در آن میخوانیم: بهزعم دلوز و گواتری، «رمان روزنامهنگار» تعبیری است که رماننویسی را در دوران حاضر به «منشا سوءتفاهم» مبدل کرده است. حال این سوال پیش میآید که رمان به چه سوءتفاهمی دچار است و اساسا در قیاس با سایر هنرها چرا رمان به چنین وضعی دچار آمده است: «ما از اینرو روی بر رمان انگشت میگذاریم که منشا سوءتفاهم است: خیلی از آدمها چنین میپندارند که با ادراکها و حالهایمان، با یادها و بایگانیهایمان، با سفرها و فانتزیهایمان، با بچهها و والدینمان، با شخصیت جالبی که به دیدارش نائل آمدهایم و خاصه، با شخصیت جالبی که لاجرم خود ما هستیم (کیست که جالب نباشد؟) و در نهایت، با عقایدمان که همهاش را کنار هم جفتوجور نگه میداریم، میشود رمان خلق کرد. پایش بیفتد، از مولفان سترگی همت میطلبیم که جز نقل زندگیهایشان، کار دیگری نکردهاند- توماس ولف و هنری میلر. ولی همه این در و آن در زدنها در آثاری که معمولا سرهم میکنیم محض جستوجوی پدری است که فقط در خودمان پیدایش میکنیم: رمان روزنامهنگار.»
بدیهی و تکراری به نظر میرسد اما نویسندگان «فلسفه چیست؟» با ضمیر ملکی اول شخص جمع-«مان»- رمان روزنامهنگار را در شش سر فصل کنار هم گنجاندهاند. و حال، سوال این است که اگر همه این شش سر فصل ذیل رمان روزنامهنگار (و نه رماننویس هنرمند) قرار میگیرند، اساسا چه تلقی دیگری از رمان باقی میماند؟ در وضعیت موجود و ظاهرا به حکم عقل سلیم غالبا رمان در یکی از این شش گروه، بروز و ظهور میکند. سوال را طور دیگری مطرح میکنیم: رماننویس هنرمند چه میتواند بکند، که از عهده رماننویسان روزنامهنگار خارج است؟
رمان روزنامهنگار، در جستوجوی پدر گمشده، به ناچار به درون رجوع میکند. رماننویس از منظر کسی است که پیوسته احساسات خود را بیان میکند. مدام به خودش نهیب میزند که باید احساسات و عواطفش را جایی ثبت کند. این رمانها را میتوان ضمیمههای مفصلی بر کارت ملی اشخاص قلمداد کرد. در شرایط فعلی هرکس دچار این تصور است که اوراق هویتش وافیبهمقصود نیست. به همین دلیل، جهان هندسی اطراف خود را دقیق مثل دوربین مداربسته مراکز خرید وصف میکند و سپس به شرط آنکه اتفاق یا اتفاقاتی ارزش تعقیب و توصیف بیشتر داشته باشد، با افزودن «حسوحال»ها آن را به رمان قلب ماهیت میدهد. مثل شکل مسلط رماننویسی در ایران، فعلا ما هم از مواجهه با رمان هنری چشم میپوشیم و این بحث را- همینطور ابتر و ناتمام- به فرصتی دیگر موکول میکنیم.
نویسنده، آفریننده است
روزنامه شرق در صفحه ادبیات مطلبی درباره بازآفرینی رابینسن کروزو در کتاب «دشمن» کوتسی منتشر کرده که در آن آمده است: «دشمن» رمانی است درباره سختیهای طرح چنان داستانی به انبوهی از مخاطبان دستبالای ادبیات، کسانی که اگرچه خود به لحاظ انتزاعی منزوی هستند اما میان انبوه مردم زندگی میکنند.» همانطور که در همین پیوست هم اشاره شده، آنچه «دشمن» را از دیگر آثار کوتسی متمایز میکند، شاعرانگیای است که در آن وجود دارد. گفتوگو در شکل نامههایی که در داستان وجود دارد وجه غالب رمان «دشمن» است. اما با این ویژگی که «چون خواننده در بیشتر بخشهای رمان تنها یک سوی مکاتبات را میبیند برداشتش از آن بیشتر به یک تکگویی طویل متمایل است. نویسنده تمام نامهها، جز بخش پایانی سوزان بارتن است، زنی که پیشتر در جزیره دورافتاده گرفتار شده است، اما چنانکه گیومهها در رمان تاکید میکند او روایتش را مستقیما به خواننده نمیگوید، بخش عمده داستانش در محیط دیگری مطرح شده است.
خود کوتسی درباره «دشمن» و موضوعی که در این رمان مدنظر داشته، نوشته: «اگر رمان من، دشمن، یک موضوع داشته باشد این موضوع نویسندگی است: درباره معنای نویسنده بودن هم از دید حرفهای (حرفه نویسندگی در روزگار دنیل دفو تازه معنا میگرفت) و هم از این لحاظ که به آفرینش پهلو میزند. نویسنده آفریننده است.»
تخیل بخشی از واقعیت است
روزنامه شرق در صفحه ادبیات مطلبی درباره ادبیات کودک در ایران منتشر کرده که در آن نوشته است: با علیاشرف درویشیان و البته قبل از او صمد بهرنگی، ادبیات کودک در ایران از جهان فانتزی فاصله میگیرد و به واقعیت نزدیکتر میشود. با داستانهای صمد بهرنگی، کودک پرسشگر میشود و چیزی را بهسادگی نمیپذیرد. صمد اگرچه رئالیستی مینویسد اما قهرمانهای داستانهایش گاه به تخیل روی میآورند: اولدوز با کلاغها دوست میشود و آنها او را با خود به شهرشان میبرند و لطیف در داستان 24ساعت در خواب و بیداری در میهمانی اسباببازیها شرکت میکند. نوشتن در مرزهای دشوار واقعیت و تخیل بخشی از تلاش صمد برای نشاندادن واقعیت است.
با درویشیان اما تخیل بیشتر تحتالشعاع واقعیت قرار میگیرد؛ یعنی آن وجه خیالی وهمآلود داستان در آن کمرنگ میشود، در این صورت ادبیات تلاش میشود برای واکنش آنی به واقعیت، به همین دلیل بعضی از داستانهای درویشیان مانند رمان خواندنی «سالهای ابری» گونهای از زندگینامهنویسی یا گزارشنویسی پیدا میکند، زیرا فرآیند ادراک در خود که غایتی زیباییشناختی دارد با تاخیر صورت نمیپذیرد، در حالی که فرآیند ادراک باید با تامل صورت گیرد یعنی طولانیتر شود. این دیگر وظیفه هنر است که با گرفتن مصالح از واقعیت و دگرگونکردنشان، امکان یادآوری را فراهم آورد. در این صورت است که هنر بهطور کلی و ادبیات بهطور مشخص وظیفه دوگانه خود را بهجا میآورد؛ یعنی در حین آشناییزدایی - توجه به فرم که بخش جداییناپذیری از هنر است - واقعیت موجود را نیز یادآوری میکند و با این کار رنج و فلاکت را از ورطه فراموشی میرهاند.
سالن حرفهایها
روزنامه شرق در صفحه هنری گزارشی درباره بازار خریدوفروش حق کپیرایت در نمایشگاه کتاب فرانکفورت منتشر کرده که در آن بیان شده است: در سالن 6 فقط صحبت درباره خرید و فروش مجاز است. باید سکوت کرد و به مذاکراتی که به زبانهای مختلف در جریان است نگاه کرد. اگر کاری جز صحبت درباره کتاب داشته باشید نباید اینجا بایستید. بیشتر قرارها چندینماه پیش هماهنگ و خلاصه کتاب برای بررسی ارسال شده است. تنها اینجا محل صحبتهای نهایی است. اما گاهیوقتها قرار نیست همانجا پاسخی بگیرد. بعضی از ناشران در همین جلسه پاسخ خودشان را میگویند. اما گاهی کسانی هم هستند که پاسخ را به بررسی بیشتر موکول میکنند. با این همه بیش از میلیونهایورو برای خریدوفروش رایت کتابها در طول پنجروز برگزاری نمایشگاه فرانکفورت ردوبدل میشود. کتابهایی که با انتشارشان در سطح بینالمللی میتوانند نویسندگان و اعتقاداتشان را به جهان معرفی کنند. راهی که کشورهایی چون ترکیه و ژاپن رفتهاند. اما چند نویسنده ایرانی در این سالها معرفی شدند؟ در این میان سهم کتابهای ایرانی چقدر است؟
امیرمسعود شهرامنیا، مدیر غرفه ایران گفت برای رایت بیش از 20کتاب برای ترجمه به زبانهای دیگر صحبتهایی شده است. همینطور موسسه انتشاراتی الهدی و غزال نیز توانستند برای فروش رایت موافقتهایی کسب کنند. اما شاید در این میان فروش رایت دوکتاب از محمد طلوعی، نویسنده جوان ایرانی در این نمایشگاه یکی از نکات قابلتوجه بود. طلوعی که با مجموعه «من ژانت نیستم» در میان جامعه کتابخوان، شناخته شده است در طول نمایشگاه فرانکفورت رایت کتاب تازهاش «آناتومی افسردگی» را فروخت. فلترینی ایتالیا که یکی از ناشران شناختهشده این کشور است حق انتشار «آناتومی افسردگی» را خرید و قرار است درباره آثار دیگر این نویسنده هم گفتوگوهایی داشته باشد. انتشارات هاووز آلمان هم رایت مجموعه داستانی «هفتگنبد» را خرید که شامل هفتداستان ایرانی است. طلوعی این کتابها را از طریق فرزانه دوستی که مسوولیت معرفی کتابهایش را دارد فروخته است. اما اعلام موافقت نهایی تنها اتفاقی است که در فرانکفورت رخ داده و قراری کاملا فرمالیته است. طلوعی میگوید: «گفتوگو برای انتشار این کتابها از چندی قبل آغاز شده است و من تنها برای گفتوگوی نهایی و بستن قرارداد به اینجا آمدم.»
کتاب در روزنامه فرهیختگان
کابوسهایی از جنس تنهایی
روزنامه فرهیختگان در صفحه ادب و هنر یادداشتی درباره مجموعه داستان «یک روز مناسب برای شکار قورباغه» منتشر کرده که عنوان میکند: در مجموعه داستان «یک روز مناسب برای شکار قورباغه» دغدغههای اجتماعی و توجه به مسائل روانشناختی شخصیتها کاملا آشکار است و نویسنده سعی میکند از روزنی ادبی به آنها بپردازد. در داستانی به همین نام، خانوادهای متمول و صاحبنام با آلزایمر پدر چنان دچار مشکل میشوند و پیرمرد چنان پرستیژ اجتماعی آنها را لکهدار میکند که بهگونهای کمکم و به ناچار طناب دار او را در ذهن خود میبافند. تجربیات زنگیآبادی در کارگردانی فیلم در نوع نوشتن او تاثیر مثبتش را گذاشته است و نوع نگاه بیرونی و بیطرف او را به معرض نمایش میگذارد. شخصیتهای او خودشان را به معرض نمایش میگذارند و ما شرایط و افکار و ذهنیتهای آنها را درمییابیم تا در نهایت مخاطب به یک نوع قضاوت و احیانا همدردی با آنها برسد. «دریاها دورند» یکی از نمونههای موفق چنین نگاهی است. نویسنده از زاویه دید سومشخص محدود با زنی شهرستانی همراه میشود که در غوغای پایتخت متوجه میشود کیف پول و وسایل همراهش به یغما رفته است. نویسنده به خوبی دلهرهها و تلواسههای یک زن را در غربت یک روزه پایتخت به خوبی نشان داده است و چشمهایی که از دید زن هر کدام با انگیزهای متفاوت به سوی او خیره شده است. شخصیتهای داستان آنجایی که با شناخت نزدیکتر و تجربیتر نویسنده عجین شدهاند جاندارتر و باورپذیرتر از آب درآمدهاند و مخاطب میتواند با تمام دلمشغولیهای آنها احساس نزدیکی و همراهی کند. در واقع در داستانهایی که علاوهبر توصیف شخصیتها، مکانها هم به خوبی تشخص خود را پیدا میکنند، داستانها با سهولت بیشتری با مخاطب ارتباط برقرار میکنند. در چنین داستانهایی فضاهای بومی به اتمسفر داستان حال و هوایی خاص و ویژه میبخشند و در ذهن مخاطب جا خوش میکنند. «رعنا وقتی که خواب است» یکی از بهترین داستانهای این مجموعه از چنین منظر و دیدگاهی نوشته شده است. «فاصله شهداد تا کرمان تونل تاریک و بیانتهایی شده است که به هیچ روشنایی ختم نمیشود. به هیچ چیز نمیتوانم فکر کنم. تنها شدهام، تنها مثل لحظههای آخر چهگوارا در بولیوی...» فضای رشد و نمو شخصیتها به مکانی خاص محدود نمیشود و از دل کرمان و شهداد و بندرعباس و لنگه تا آغوش باز و بلعنده پایتخت ادامه دارد. در واقع مسائل و مشکلاتی که همه این مکانها را به هم ربط میدهد تنهایی و تلاش برای فهم این موقعیت است و ربطی به روستایینویسی و شهرنویسی که این روزها به اشتباه باب شده ندارد.
نوابغ فرهنگی به مثابه طغیانگران تاریخی
روزنامه فرهیختگان در صفحه اندیشه یادداشتی درباره کارگاه نابغهشناسی فردریش نیچه به مناسبت صدوهفتادمین سالروز تولدش منتشر کرده که در آن میخوانیم: نیچه، خود بهعنوان یکی از مفاخر و نوابغ فرهنگی شناخته میشود. نابغهای که به درستی نوابغ را شناخت و کدهای شناسایی آنها و اهمیت وجودیشان را برایمان آشکار کرد. کدهایی که به ما اجازه میدهند به درک درستی از نوابغ فرهنگی و ملی خود نایل آییم، درکی که نه مبنای سیاسی دارد و نه اقتضای زمانی بلکه بر اصول قدرتمند انسانشناسی نابغهای به نام نیچه بنا نهاده شدهاند.
نیچه انسانهای بزرگ را کسانی میداند که انرژی زیادی در خود دارند. او نابغه را توانا و پیر و زمانهاش را ناتوان و جوان میداند یعنی زمانهای که نابغه در آن زندگی میکند نسبت به خود نابغه کمتجربه و خام است. چون نابغه به فکر خود نیست ریخت و پاش میکند و طغیانگر است.
نیچه قدرت را از توانایی نابغه بودن جدا میکند و به هر یک هویتی جدا میدهد و قدرتمند را فردی میداند که دچار توهم نبوغ است و نابغه را فردی میداند که دارای روحی غنی و استعدادهای درخشان است. او نفوذ احساسات فرابشری در نوابغ را مانند سمی در وجود انسان میداند چراکه «بالاخره مشخص میشود هر «نابغهای» که خویشتن را الاهی بداند، به میزانی سم در وجودش است و اینچنین «نابغه» پیر جلوه میکند.» او از ناپلئون مثال میزند که به دلیل باور به خویشتن و همچنین تحقیر پیوسته دیگر انسانها، مبدل به موجودی قدرتمند شد تا اینکه همین باور مبدل به فاجعهای جنونآمیز شد و در نهایت تیزبینی و دقتنظر او از بین رفت و سرانجام نابود شد.
کتابی تحقیقی درباره چنین گفت زرتشت نیچه
روزنامه فرهیختگان در صفحه اندیشه مطلبی درباره مهمترین کتاب درباره نیچه از دیدگاه گودوین ویلیامز منتشر کرده که در آن آورده است: کتاب پل لوئب، تحقیقی بسیار دقیق و عالی درباره سختفهمترین کتاب نیچه، یعنی «چنین گفت زرتشت» است. کتاب تفسیری مفصل از پارهای از پیچیدهترین نقاط چنین گفت زرتشت ارائه کرده و برای چنین تفسیری، از مهمترین نوشتههایی که درباره کتاب نیچه از زمان انتشارش تا امروز نوشته شدهاند، استفاده کرده است. چنانکه روبرت گودین ویلیامز، استاد فلسفه دانشگاه شیکاگو، معتقد است کتاب لوئب، مهمترین کتابی است که در 25 سال گذشته درباره آثار نیچه نوشته شده است. هدف لوئب در کتاب، دو جنبه دارد: اولا استفاده از «سرنخ» خود نیچه، برای ترسیم «نقشه راهی» بهمنظور فهم کتاب سترگ چنین گفت زرتشت، یعنی تفسیر جزء به جزء شخصیتها و داستانهای کتاب در پرتو مفهوم «بازگشت ادبی همان» و ثانیا به کار بردن آن نقشه راه برای حل چهار معمای اصلی کتاب نیچه.
کتاب در روزنامه آرمان
حیات داستان در گرو فُرم و محتوای خلاق
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات با حسین آتشپرور از نویسندگان نسل سوم ایران گفت وگو کرده از جمله آثارش عبارتند از اندوه، خیابان بهار آبی بود، كوزهها در جستوجوی كوزهگر و ماهی در باد.
او می گوید: در دورهای به محتوا اهمیت داده و فرم نادیده گرفته شد که داستان ابزار و آلت دستی برای بهرهبرداریهای گروهی و حزبی گردید. در این هنگام است که استقلال داستان نادیده گرفته میشود و اجازه نمیدهند به راه خودش برود. در واکنش به چنین دیدگاههایی، گروهی به فرم اهمیت دادند و محتوا را نادیده گرفتند. در اینجاست که به قطبی شدن داستان دامن زدند و استقلال داستان را زیر پا گذاشتند. داستان امروز همپای دیگر علوم به رشد و بالندگی خود ادامه میدهد تا به استقلال فرمی، زبانی و محتوایی خود برسد. بطور کل هیچ داستانی، داستان به حساب نمیآید مگر آن که حداقلهایی در فرم و محتوا داشته باشد. در اصل هیچ داستانی امروزه نمیتواند بدون فرم یا محتوایی خلاق به حیات خودش ادامه دهد. در اینجاست که داستان به سمتِ فُرم معنا دار میرود. هنگامی به فُرم معنادار میرسد که با نوآوری تعهد ِانسانی در آن دیده شود. نوآوری فرمی و زبانی را در خود داشته باشد و بتواند بدون تحمیل هیچ عقیده و مرام یا سوء استفاده از آن آزادانه رشد کند. اگر متن در جهتی قرار بگیرد که بتوانیم آن را به شکل غیر بیانی برسانیم، به گفتن محتوا بسنده نکنیم، به بیانگری و شعار اکتفا نکنیم، به فُرم میرسیم. به کمک فُرم و ساختاری خلاق میتوانیم در جهت فُرم معنادار پیش برویم. در بیان کلی فُرمِ معنادار در سنتشکنی و نوآوری خلق میشود.
پیکاسو در آبهای خلیج فارس
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات مطلبی درباره کتاب پیکاسو در آبهای خلیج فارس منتشر کرده که در آن نوشته است: باباچاهی نامی آشنا در عرصه شعر و ادب ماست، دست کم برای آنان که جریان شعر مدرن فارسی را دنبال میکنند. به اجمال و اختصار میتوان گفت که باباچاهی شاعری نوگراست، شاعری که لحن و نگاه خاص خود را دارد. «پیکاسو در آبهای خلیج فارس» به عنوان یکی از آثار متاخر این شاعر در همان نگاه اول با دو ویژگی خود را به مخاطب نشان میدهد، یکی برخوردهای فرمی با زبان مانند «بوده بود، مادرم بوده بود، که بمان، میگذرد را، از مطلقا و....» و دیگری استفاده نسبتا زیاد از واژگان بیگانه، واژگانی همانند «اسکورت، داوینچی، مونالیزا، ویرجینیاولف، نقطه افلاطون، استرولیزه و...». ما فعلا این دو ویژگی را که مربوط به زبان اثر بوده در پرانتز میگذاریم و در عوض به محتوا و درونمایه آن میپردازیم. درونمایه و محتوای این مجموعه عمدتا حول چند مولفه از جمله «طنز» و «هیچ انگاری» میچرخد. طنز به عنوان یک مولفه از جایگاه ویژهای برخوردار است. در این اثر ما نه با طنزی سیاه، بلکه با طنزی زیرپوستی، خاکستری و در عین حال رندانه مواجه هستیم، طنزی که در کلیت اثر پخش است و همه چیز را از عشق گرفته تا گناه ازلی، تا من و منیت شاعر تا صلح و جنگ را دستمایه خود میسازد. به سبب همین نگاه طنزآمیز است که مخاطب با نگرشهای عقلانی و عرفانی یا بزمی و رزمی در این اثر مواجه نمیشود. در این اثر نه سخن از «تابوت پست خاک» است و نه سخن از «خدای دیگرگونه آفریدن»، بلکه شاعر مانند یک فرد ناظر است، ناظری بیطرف که به تماشای یک بازی نشسته، بیآنکه اندیشه بردن یا باختن داشته باشد. به سبب این رویه طنزآمیز است که او خود را در هیئت شیخ عطار میبیند.
ملاقات با بانوی سالخورده
روزنامه آرمان در صفحه آخر یادداشتی درباره کتاب «ملاقات با بانوی سالخورده» منتشر کرده که عنوان می کند: «ملاقات با بانوی سالخورده» اثر جاودان نمایشنامهنویس بزرگ سوئیسی فردریش دورنمات (1990-1921) است، که معروفترین اثر نمایشی وی نیز به شمار میآید، این روزها یکبار دیگر با اجرایی متفاوت در سالن اصلی تئاتر شهر به روی صحنه رفته است. دورنمات این نمایشنامه را در سال ۱۹۵۵ نوشته است؛ دورهای که مضامین آخرالزمانی در اروپا در ادبیات داستانی و نمایشی حضوری چشمگیر داشت. از «کرگدنِ» یونسکو و «در انتظار گودو»ی بِکت گرفته تا «طاعونِ» کامو، «نوزده- هشتادوچهارِ» اورول و «جنگ با بُزمجهها»ی چابک. «ملاقات با بانوی سالخورده» داستان یکی از همین مضامین آخرالزمانی است. شهری کوچک به نام «گولن» که میتواند هر نقطه از این کره خاکی باشد، با یک مضمون جهانشمول و مردمانی که هر کدام از آنها میتواند یکی از همه ما باشد که روی یکی از صندلیهای تئاتر نشستهایم و زل زدهایم به آدمهای نمایش. شهری مُرده، گرسنه و خُشکیده، که هنوز از فروپاشی اخلاق در قرن بیستم جان به در برده، و سعی در حفظ این آرمان انسانی دارد، ناگهان با ظهور یک نجاتدهنده که بنا دارد شهر را از یک مرگ حتمی نجات دهد، متزلزل میشود. «ناجی» کسی نیست جز زنی که روزی از طرف مردم شهر طرد شده بود. او حالا در هیبت یک «قهرمان» برمیگردد تا عدالت را به شهر هدیه کند: «یک میلیارد پول در ازای اجرای عدالت»؛ عدالتی که خود را در شمایل «انتقام» نشان میدهد. کلارا برای اعاده حیثیت، و در ازای دادن مبلغ یک میلیارد پول به شهر، خواهان مرگ آلفرد است؛ کسی که عصمت او را در سالهای دور لکهدار کرده، و موجب شده تا شهروندان گولن بعد از یک دادگاه فرمایشی، او را محکوم و سپس از شهر اخراج کنند.
کتاب در روزنامه مردم سالاری
نقد ادبي ما به شدت سياستزده است
روزنامه مردم سالاری در صفحه ویژه کتاب و اندیشه با امير احمديآريان درباره انتشار کتاب «شعارنويسي بر ديوار کاغذي» گفتوگو کرده که فرصتي مغتنم براي بازبيني فشرده ادبيات معاصر ايراني به طور اعم؛ از دوران مشروطه به اين سو و وضعيت ميدانهاي ادبي جامعه ايراني در حد فاصل دهه پر تلاطم 1376 ـ 1388 به طور اخص است.
او می گوید: نقد ادبي ما به شدت سياستزده است، به اين معنا که توجهش بيشتر معطوف به کسب قدرت ادبي است تا مشارکت در توليد ادبي. اثر ادبي بايد به کار بيايد، بايد سوالي مطرح کند و وضعيتي را به پرسش بکشد، بايد به داشتههامان بيفزايد. در يک کلام، ادبيات بايد به درد بخورد، و گاه به درد خوردنش به معناي به پرسش کشيدن نفس مفهوم «به درد خوردن» ميتواند باشد. وگرنه چرا بايد آدم زحمت کتاب خواندن به خود بدهد؟ کار نقد همين است که نشان دهد کتاب به چه دردي ميخورد، پرسشهاي کتاب را بيرون بکشد و به کمک کتاب فکر کند، مفهوم بسازد، وضعيتي طبيعي را پيچيده کند يا پيچيدگيهاي تصنعي را لو دهد. نکته اين است که مخاطب تصادفي، که اتفاقا درگير اين بازي خوب و بد و کينتوزي و ستايش نيست، که سهمي در توزيع قدرت ادبي ندارد، کتاب را با همين ديد ميخواند: پنجاه صفحه ميخواند ببيند اين متن به زندگياش چه ربطي دارد و با ذهنش چه ميکند، و اگر کاري نکرد کنارش ميگذارد و سراغ کتاب بعدي ميرود. اين قبيل وسواسهاي ارزشگذارانه دغدغههاي آدمهاي وسط گود است. آنها که درگير اين روابط قدرت باشند به فايده کتاب، به تاثيرش بر زندگيشان، فکر نميکنند. مدام دنبال عيب و ايرادند تا نويسندهاش را از هستي ساقط کنند يا بهانهاي تا به عرشش بکشانند. اين نقد نيست، نامش سياست قدرت ادبي است، نه صداقتي در آن هست و نه نکتهاي که به کار بيايد، و براي کسي که درگير اين دعوا نباشد حتي ارزش خواندن هم ندارد.
دين منهاي عقل به خشونت ميانجامد
روزنامه مردم سالاری در صفحه ویژه کتاب و اندیشه با دکتر محمد فنائي اشکوري گفتوگو کرده که تاکنون بيش از 50 کتاب و مقاله در نشريات داخلي و خارجي منتشر کرده و در کنفرانسهاي بينالمللي مختلفي در زمينههاي فلسفه، عرفان و دين به ارائه مقاله و سخنراني پرداخته است.
دکتر فنائي اشکوري گفت: معتقدم ديني را که با حکم صريح و قطعي عقل ناسازگاري دارد بايد کنار گذاشت، نه اينکه عقل را کنار گذاشت و چنين دين نامعقولي را چسبيد. در اين صورت از دين، القاعده و طالبان و داعش بيرون ميآيد که توحششان را هر روز شاهد هستيم. دنيا را کفر فرا گيرد بهتر است از اينکه چنين ديني حاکم شود. دين منهاي عقل يعني وهابيت و جريانهاي فوق. نصگرايي بدون تفکر از دل آن بيرون ميآيد. خشونت خشک و بيمغز محصول تعصب ديني بدون تعقل است. در واقع ديني که ضد عقل باشد دين نيست. اگر هم دين باشد دين ساخته بشر است، نه دين منزل الهي. دين الهي نه تنها عقل را رد نميکند، بلکه تأييد و تقويت ميکند.
يک عده ليبرال و سکولار و ماترياليست ميگويند چون عقل با دين سازگاري ندارد، بنابراين ما دين را رها ميکنيم و به عقل ميچسبيم. عدهاي گفتهاند که حقيقت در حکمت و فلسفه است. يک عدهاي هم ميگويند فلسفه، سراسر گمراهي است و بايد به دنبال تصوف رفت. يک عدهاي هم ميگويند تصوف، مُشتي خيالبافي است، ماليخولياست، نوعي بيماري رواني است. صوفيان گرسنگي و بيخوابي ميکشند و مشاعرشان را از دست ميدهند و پرت و پلا ميگويند. ابن تيميه هم ضد فلسفه و هم ضد عرفان بود. وهابيها هم ضد فلسفه و ضد عرفان هستند. آنها ميگفتند عرفان و تصوف بيماري رواني است. امروز هم عدهاي از روانشناسان ميگويند اينها اختلال رواني است. هر کدام از اين گروهها گروه مقابل را رد ميکند و عدهاي نقلگرا و نصگرا هم هر دو يعني هم فلسفه و هم عرفان را رد ميکنند. عرفا آنها را به خاطر اهل ظاهر و قشري بودن رد ميکنند. پوزيتيويستهاي جديد همه گروههاي ذکر شده را رد ميکنند و معتقدند اينها گمراه هستند و معتقدند که علم و معرفت تنها در تجربه وجود دارد.
چرا شعر معاصر از دانشگاه حذف ميشود؟
روزنامه مردم سالاری صفحه ویژه کتاب و اندیشه یادداشتی درباره شعر معاصر منتشر کرده که در آن میخوانیم: نپرداختن دانشگاهها به شعر معاصر چند دليل دارد؛ اولين مساله نوپايي و جواني شعر معاصر است، چون شعر معاصر در مقابل شعر سنتي از عمر طولاني برخوردار نيست. ما در مقابل هزار سال شعر سنتي تنها 100 سال شعر معاصر داريم. دليل ديگر اينکه در ايران از همان ابتدا نسبت به شعر امروز بدبيني وجود داشت. بخشي از اين بدبيني مربوط به خود اهالي ادبيات و شعر است و بخشي هم به مسائل سياسي و اجتماعي مربوط است. اولين چالشهاي جدي شعر سنتي با شعر امروز معاصر نيز به چالشهاي تقي رفعت و ملکالشعراي بهار برميگردد. بهار متعلق به محيط دانشگاهي بود و به همين خاطر با تقي رفعت نظرات متفاوتي درباره شعر داشت. اين تقابل بعدها بين نيما و خانلري هم پيش آمد. نهايتا موضعگيريهاي چند دهه اخير در باب مسأله شعر نو و شعر سنتي اين مسأله را جا انداخت که مدافعان شعر سنتي نميتوانند با جريان نو کنار بيايند. البته اين موضوع بعدها تغييراتي پيدا کرد و برخي از استادان دانشگاهها اقداماتي براي نزديک کردن شعر سنتي و شعر نو انجام دادند. شعر سنتي و شعر امروز به واسطه صور خيال و برخورد با زبان با يکديگر متفاوت هستند، به همين خاطر ديگر صنايع ادبي شعر سنتي پاسخگوي نياز دانشجوي امروز ادبيات نيست؛ به طوري که الآن در جريان شعر مدرن و پستمدرن خيلي از صنايع ادبي که در شعر سنتي وجود دارد زشت تلقي ميشود و برعکس.
کتاب در روزنامه شهروند
صدای صمیمی وجدان
روزنامه شهروند در صفحه کتاب برگزيدهاي از خاطرات منتشر نشده مهندس رجبعلي طاهري را منتشر کرده که در آن نوشته است: مهندس طاهري در دو مقطع سرنوشتساز ايران، چهرهاي جاودانه است. صميميت و بيريايي و منش خاكي او سبب شده بود تا آنهايي كه در صحن و سراي سياست ايراني جايي و جايگاهي براي خود كسب كردهاند كمتر از تجربههاي او بهرهمند شوند. گويي كه ما عادت كردهايم با يك صفتي تاريخي شده، آن چه را كه خود داريم از بيگانگان طلب كنيم.
مهندس طاهري از معدود شخصيتهاي تاريخ و ادبيات سياسي ما ايرانيان است كه خوشبختانه جايي براي مصادره شدن خود به نفع اين گروه يا آن جريان نگذاشته است. بزرگترين عاملي كه از مصادره شدن مهندس طاهري جلوگيري ميكند همانا، مردمي بودنش و دل و جان سپردن به درد دل مردم است. مهندس رجبعلي در آغاز انقلاب پا به پاي عرصهگشايان استقلال و آزادي ايران از قيد و بندهاي ستمشاهي در ايلات و عشاير فارس، تلاشي گسترده براي حفظ و بسط وحدت و همياري ملي داشتند. استقلال و حفظ حرمت شهروندان ايراني در كشور و سراسر جهان منش و روشي بود كه در زندگي سياسي اجتماعي به آن اشتهار داشت.
این مطلب بخشی از کتاب اوست: برگشتن مصدق به نخست وزیری و قیام ٣٠ تیر سال ١٣٣٠ را باید نقطه عطفی در تاریخ مردم سالاری ایرانیان دانست. از صبح ٣٠ تیرسال ١٣٣٠ علاوهبر اینکه مردم در میدان خیرات تجمع کرده بودند، عده ای نیز در ساختمان پست و تلگراف کازرون، که فاصله چندانی هم با میدان خیرات نداشت متحصن بودند. این افراد از همان ساعات اولیه روز که تجمع مردم کازرون شروع شد، دست به کار شده و اخبار حضور مردم غیور کازرون در حمایت از نهضت ملی و شخص دکتر مصدق را به نقاط دیگر کشور بهخصوص شیراز و تهران مخابره میکردند.
نظر شما