کتاب در روزنامه ایران
کلیددار موزه جواهرات فرهنگی
روزنامه ایران در صفحه اول یادداشتی درباره محمدرضا شفیعی کدکنی منتشر کرده که نوشته است: 19 روز از مهرماه گذشته، سالزاد استاد محمدرضا شفیعی کدکنی است. به سال 1318 در خراسان بزرگ به دنیا آمد. بختش بلند بوده لابد که زیر دست بزرگترینها بالیده است، از ادیب نیشابوری تا غلامحسین یوسفی و بدیع الزمان فروزانفر. این نام ها هم معدن و هم موزه جواهرات فرهنگی این سرزمین بوده اند. اما بخت آن بزرگان بلندتر بوده انگار که شاگردی از جنس و جنم این جثه کوچک نصیبشان شدهاست. بختش بلند بوده لابد که همدوره و همنشین شاخصترینها بوده، از شهریار و اخوان و قهرمان و سایه تا افشار و ستوده و مهدوی دامغانی. اما بخت این نامداران بلندتر بوده انگار که معاشری همچون کدکنی را درک کردهاند و شاگردانش، ردیف رعنایی از پژوهشگران و شاعران شناخته هستند که میراث او را مثل عطر آهوی کوهی در سراسر دامنههای ادب فارسی پراکندهاند.
از قلم استاد شفیعی کدکنی دهها کتاب و صدها مقاله تر و تحفه تراویده است. از شهود شکوفای او صدها شعر چکیده است که بسیاری از آنها به ضربالمثل و زبانزد بدل شدهاند. از زیرسایه او هزاران هنرمند و پژوهشگر در آمدهاند که شاید هیچ کدام شفیعی نشدند اما هر کدام شعلهای از آتش مقدس دانش او را پراکندهاند. عمر همه استادان و محققان دراز باد اما بار بیتحمل ادب و عرفان پارسی را شفیعی است که هر سهشنبه از پلکان پر پیچ دانشکده ادبیات بالا میکشد و در محفلی گرم و پر ازدحام میان جوانان قسمت میکند و این سه شنبهها همان روزهاییاند که قیصر امینپور آنها را «پایتخت جهان» نام داده بود چرا که در سهشنبههاست که میتوان طعم وقت را چشید و دفتر روشنایی را ورق زد.
محمدرضا شفیعی کدکنی اکنون خود در موزه جواهرات فرهنگی ایران جای گرفته است اما همزمان، کلیددار این موزه هم هست. عدد شمع میلاد او- آرزو کنیم و از خداوند بخواهیم- به دست کم صد و چند برسد.
شاعری که خودش یک کشور است
روزنامه ایران در صفحه فرهنگ و هنر یادداشتی درباره انتخاب آثار شاعران به بهانه گزینش کلیات بیدل به اهتمام علی انسانی منتشر کرده که در آن میخوانیم: گزینش آثار ادبی مقولهای است که همواره، بخصوص در محافل آکادمیک صورت گرفته اما این امر بنا به سهلالوصولی و میسر بودن امکانات چاپ و نشر در سالهای اخیر، در بیرون از فضا و کاربرد دانشگاهی هم بسیار متداول شده است؛ از گزینشهای مرسومی که نوعی تلخیص و تصرف به شمار میآید بگیر تا گزینش خاصی که به عنوان مثال «عباس کیارستمی» از برخی آثار ادبی مثل غزلیات سعدی، غزلیات شمس مولانا و اخیراً هم آثار نیما یوشیج داشته است.
یکی از این کارها که در این حوزه صورت گرفته و مطلوب به نظرمیآید، گزینشی است که علی انسانی، شاعر و مفسر آثار ادبی، از کلیات بیدل در دو مجلد با عناوین «نشئه ازل» و «شیشه دربغل» کرده است. علی انسانی اگرچه بیشتر بهعنوان یکی از شاعران و مداحان اهلبیت شناخته میشود اما کوششهایی ادبی هم درتألیف و تصحیح و گزینش آثار ادبی مطرح شعر کلاسیک، بخصوص شاعران سبک هندی، کرده است که این کوششها و دغدغهای که مؤلف در پس زمینه آنها دارد در جای خود درخور و قابل تأمل و مطلوب است.
دکتر شفیعی کدکنی در کتاب «شاعر آیینهها» در خصوص بیدل و شعرش آورده است: «بیدل کشوری است که به دست آوردن ویزای مسافرت بدان به آسانی حاصل نمیشود و به هرکس اجازه ورود نمیدهند و اگر کسی این ویزا را گرفت تقاضای اقامت دائم میکند.» «انسانی» با این کار بهنوعی زمینهساز صدور ویزا برای کسانی است که شاید با مراجعه به دیوان کلیات بیدل ناکام و سرگردان بازگردند و آن را رها کنند و دیگر سراغش نروند اما اگرکتاب زودیابهای شعر بیدل که «علی انسانی» گزینش کرده به دستش رسد و مخاطبی تشنه هم باشد؛ شاید با کمی ممارست و جویندگی پا به سرزمین شعر بیدل بگذارد.
کودک 45 ساله شعر ایران!
روزنامه ایران در صفحه شعر یادداشتی درباره شعر کودک منتشر کرده که در آن عنوان شده است: شعر کودک اکنون دیگر در سال 93، یک واقعیت ادبی انکارناپدیر است با اصول و شگردهایی روشن و تبیین شده در برخی مقالات و البته بیشتر در مصاحبه ها و میزگردها و از این نظر، نقد ادبی در این حوزه کمکار بوده و بیشتر، دستاندرکاران این حوزه، تجربیات خود را با نوآمدگان در میان گذاشته اند.
مصطفی رحماندوست؛ شاعری که شعرهای خردسالش، او را به محبوبترین شاعر کودک، در چند دهه اخیر بدل کرده است. شعر خردسال نیز، با شکلهای روایی تازه و برخوردار از شهود شاعرانه این رده سنی[نه چون برخی تجربیات دهه 70 با صور خیال بزرگسالانه] عرضه می شود و نشستهای تخصصی هفتگی، شعر کودک را به مهمترین دستاورد ادبی دهه 80 بدل می کند؛ موفقیتی که می توانست برای پدر شعر کودک ایران محمود کیانوش، همپای موفقیت شعر نو در دهه چهل برای نیما باشد که از دیدار آن محروم ماند اما کیانوش، ناگهان اعلام می کند که شاعر بزرگسال است نه شاعر کودک.
مصطفی رحماندوست گفته است: «من بشخصه خیلی مایل بودم که کیانوش ادامه می داد اما قطع ارتباط طولانی با جریان طبیعی زبان و تحولات زبان فارسی، قطع ارتباط طولانی با روحیه کودک ایرانی و جهان کودک ایرانی، نمی تواند یک شاعر را مدت زمانی طولانی در این حوزه نگه دارد. شاید ایشان کار درستی کرده که دیگر خودش را شاعر کودک و نوجوان نمی داند چون بچه ها، خیلی سریع سوژه هاشان، زبانشان، موسیقی کلامشان عوض می شود.»
انقلاب 57، به شعر کودک حیاتی دوباره بخشید و آثار کیانوش را به تجدید چاپ رساند؛ و قصه این شد که می بینید! حالا موفقیت شعر کودک در جامعه ایران و پذیرش و خوانش آن، به مراتب بیشتر از شعر بزرگسال است.
تعمیرات امپرسیونیستی وقایع
روزنامه ایران در صفحه شعر یادداشتی درباره «تعمیر با جراحتهای اضافه» سومین مجموعه شعر محمدعلی حسنلو منتشر کرده که در آن بیان شده است: این کتاب در دو بخش، شخصیترین کنشهای عاطفی را از احوال خصوصی تا کنشهای محدود در جمعهای کوچک، تا خیابان با زبان گفتاری و ملموس، برای مخاطبان عام تدارک دیده است. زبان، در عبارت و گزاره های کوتاه، در دفتر اول، خلق و خوی معتدل و تجربه در حیطه عواطف فردی را برای ذهن، آشفته و از خودبیگانه می سازد و با ترکیب روایت بیرونی و درونی، به تأثرات امپرسیونیستی در زبان می رسد. زبان گاه در رفتاری مادرانه و دلسوزانه به خود نگاه می کند، به گلو، به دهان، به سکوت و ترسهای کودکانه که در دیوارها پنهانند. شعر در وجه پدیدارشناسانه از نزدیکترین و ارجاعی ترین واکنشها، خود را آغاز می کند و با ذهنی هشیار، ناخودآگاهِ ترسخورده را به زبان می آورد.
فیلسوفی که رقیب ویتگنشتاین شد
روزنامه ایران در صفحه اندیشه مطلبی درباره جایگاه فرانک رمزی در منظومه فلسفی قرن بیستم منتشر کرده که در آن آمده است: اخیراً کتابی منتشر شده با عنوان «خاطرات خواهر فرانک رمزی» اثر مارگارت پل (خواهر رمزی) که به جایگاه فرانک رمزی در منظومه فلسفی قرن بیستم می پردازد و ارتباط و تعاملی که بین او و ویتگنشتاین وجود داشت را به بررسی می نشیند. رمزی در سن 26 سالگی در 1930 از دنیا رفت. مرگ او همزمان شد با بازگشت لودویک ویتگنشتاین به کمبریج پس از سالها تنهایی اش در اتریش. ستایش نسبت به ویتگنشتاین رو به فزونی گذاشت و نظرات ویتگنشتاین فلسفه را به مدت 50 سال تحت تأثیر خود قرار داد و جایگاه رمزی را به نقشی خرده در تاریخ و پانوشتی به کمبریج راسل و کینز که دیگر منسوخ شده بود تقلیل پیدا کرد.
رمان نویس طرح مسأله می کند
روزنامه ایران در صفحه آخر یادداشتی درباره رمان نویسی منتشر کرده که عنوان می کند: منتقدی نام آشنا، در نشست «موانع رشد رمان در ایران» گفته: «رمان نویسان طبیبیان فرهنگی جامعه هستند» نمی دانم چرا همیشه باید در ایران، یک امری را به امر دیگری تشبیه کنیم تا کارمان راه بیفتد؟! رمان، رمان است و نوشتنش هم طبابت نیست و قرار هم نیست هیچ مرضی را معالجه کند. اگر قرار بود که کار رمان نویس طبابت باشد، هر رمان نویسی باید یک تابلوی تخصصی سر در ِ خانه اش می گذاشت. اصلاً طرح این موضوع که رمان، درمان است و رمان نویس، پزشک است، چه مشکلی را از ما حل می کند؟ رمان نویس در بهترین حالت، طرح مسأله می کند و وظیفه اش هم درمان نیست.
کتاب در روزنامه شرق
خیابان بوتیکهای تاریک
روزنامه شرق در صفحه اول بادداشتی درباره به رویکرد نوبل ادبی در چندسال اخیر منتشر کرده که در آن می خوانیم: انتخاب پاتریک مودیانو، برای نوبل ادبی امسال برای من غیرقابل پیشبینی بود. اگرچه تمام کارهای او را نخواندهام، اما مهمترین رمان او با نام «خیابان بوتیکهای تاریک» را به زبان اصلی خواندهام و بهنظرم رمان خوبی هم هست.
اهدای جایزه به نویسندهای مثل مودیانو کمی عجیب بهنظر میرسد. مثلا در ویکیپدیای هر نویسندهای برای آثار شاخص او مدخلی مستقل وجود دارد اما درباره مودیانو به جز همان رمان «خیابان بوتیکهای تاریک» اثری دیگری از او مدخل مستقل ندارد. «خیابان بوتیکهای تاریک» رمان جذابی است که داستان کارآگاهی را روایت میکند که چندسالی است دچار فراموشی شده و بعد از سالها میخواهد هویت واقعی خودش را کشف کند. اما هویت را نمیتوان مضمون اصلی داستانهای مودیانو دانست. شاید بتوان آثار او را به طور کلی یک نوع حدیث نفس نویسنده دانست بیآنکه همه اتفاقاتی که نقل میشوند برای نویسنده رخ داده باشد. خود مودیانو درباره آثارش گفته که انگار من در همه عمرم مشغول نوشتن فقط یک رمان هستم و برای خودم جالب است که بدانم چرا من را برای نوبل ادبیات انتخاب کردهاند.
جدایی ما از جریان جهانی ادبیات
روزنامه شرق در صفحه هنری بادداشتی درباره جایزه نوبل ادبیات منتشر کرده که در آن آمده است: حدس و گمان درباره جایزه نوبل و فراتر از آن اعتراض به انتخاب آکادمی، بیمعناست. چراکه ما سالهاست که ارتباط مستقیمی با آنچه در جریانهای ادبی دنیا میگذرد نداریم و البته در این سالها و بهواسطه پیشرفت تکنولوژی توانستهایم بهصورت محدود به برخی منابع و نشریات ادبی معتبر دسترسی داشته باشیم. اما این دسترسی بسیار محدود و دشوار است؛ از اینرو حرفهایی که در اینجا درباره جایزه نوبل و روند انتخاب نویسندگان زده میشود چیزی بیشتر از نقزدن نیست. من مدافع آکادمی نوبل نیستم اما واقعیت این است که این آکادمی 600عضو دارد و این شوخی نیست. آنها در حد امکانات وسیع خود آثار مختلف نویسندگان را ترجمه میکنند و میخوانند و اشراف بالایی به آنچه در ادبیات جهان میگذرد، دارند و بنا به سلیقه و ذایقه خود هر سال نویسنده یا شاعری را برمیگزینند. از اینرو نقزدنهای ما درباره انتخابهای آکادمی نوبل بیربط است اما با این حال هرکسی میتواند بنا به ذوق و سلیقه خود حدسی بزند یا انتخاب آکادمی نوبل را نقد کند.
دنیای خوابزده آدمهای هیچ
روزنامه شرق در صفحه هنری یادداشتی درباره پاتریک مودیانو منتشر کرده که نوشته است: دنیای داستانی «پاتریک مودیانو» غالبا آکنده از راز و ابهام است. شخصیتهای او همیشه ناآرام هستند و هیچوقت احساس آرامش نمیکنند. آنها درباره هیچچیز اطمینان ندارند؛ نه درباره رگوریشه خود، نه سرگذشت خود، نه حافظه خود، نه زندگیای که از سر میگذرانند و نه احساساتشان، فقط سعی میکنند تا آنجا که میتوانند زنده بمانند. آدمهای تنهایی هستند متعلق به گذشته؛ دیگر وجود ندارند، یا اینکه تقریبا دیگر وجود ندارند، (رمان «خیابان بوتیکهای خاموش»، با این جمله آغاز میشود: من هیچم. هیچ جز شبحی روشن...) اشباحی شناور در زمان حال که فقط بهواسطه روزگاری که از سر گذراندهاند، زندهاند و همواره در کمین چیزی هستند که بتواند آنها را دوباره به دورهای ناپدیدشده وصل کند. اما مودیانو هیچوقت گذشته را بازسازی نمیکند، بلکه آن را به بطن زمان حال میآورد و در دل روزهای غمانگیزی که راوی رمان سپری میکند، گذشته را شرح میدهد. او با «هنر حافظه» مینویسد؛ حافظهای که در آن خیال و خاطره را نمیتوان از هم تشخیص داد. خودش در رابطه با رمان اولش که موقع چاپ آن 23سال داشت میگوید: «فقط 20سال داشتم اما خاطرهام به قبل از تولدم برمیگشت. مثلا حتم داشتم که در فرانسه تحت اشغال زندگی کردهام، چون بعضی از شخصیتهای این دوره را میشناختم و جزییاتی را به یاد میآوردم که در هیچ کتاب تاریخی به آنها اشاره نشده بود. با وجود این، سعی میکردم در برابر نیروی جاذبهای که مرا به عقب میکشید، مقاومت کنم و خودم را از دست این حافظه مسموم خلاص کنم.» اما مودیانو نتوانست خود را از دست آن حافظه خلاص کند؛ حافظهای که پر بود از فجایع و خرابیهای جنگجهانی دوم. سهرمان اول او؛ «میدان اتوال» (1968)، «گشت شبانه» (1969) و «بلوارهای کمربندی» (1972)، سهگانهای را تشکیل میدهند که بر پایه دوران اشغال فرانسه بنا شده و همه آثار بعدی او را پایهریزی میکند.
کتاب در روزنامه آرمان
مترجم بايد به فرم اثر اصلي وفادار باشد
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات با فرید قدمی به مناسبت انتشار «عمارت آزادی» گفت و گو کرده که می گوید: چيزي كه ترجمه را به كار خلاقه بدل ميكند دقيقاً همين است؛ مترجم نميتواند تغييرات دلبخواهي در متن بدهد و بنابراين من با چيزي كه شما «بازآفريني» ميناميد، شديداً مخالفم. اصلاً اين كلمه بيمعني است. آفرينش فقط يكبار اتفاق ميافتد و چيزي نميتواند بازآفريده شود. از طرف ديگر، ادبيات يك مديوم اطلاعرساني نيست كه در ترجمه اين اطلاعات بخواهد منتقل شود. ادبيات يعني فرم. مترجم بايد به فرم اثر اصلي وفادار باشد. پس اگر ما ميگوييم ترجمه هم يك كار خلاقه است و هم بازآفريني نيست، به اين معني است كه ترجمه يك آفرينش است، آفرينش چيزي يكسره نو، اما در رابطه با متني كه از پيش موجود است. ترجمه بايد مطلقاً به متن اصلي وفادار باشد و همزمان مطلقاً چيزي ديگر است، چيزي جدا از متن اصلي؛ و نميتوان بههيچ وجه يك متن انگليسي را با ترجمه فارسياش برابر دانست، يا برعكس. پس بازهم نتيجه ميگيريم كه مترجم يك خيانتكار تمامعيار است. مقاله درخشان والتر بنيامين با نام «رسالت مترجم» را ميتوان به «خيانت مترجم» هم ترجمه كرد. مترجم خيانتكاري وفادار است، و اين يعني رسيدن به امر ناممكن از راه آفرينش و كار خلاقه.
داستانهايي خندهدار و ترجمهاي خلاق
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات یادداشتی درباره مجموعه داستانِ «عمارت آزادی»، ترجمه فرید قدمی منتشر کرده که در آن آمده است: «عمارت آزادي» عنوان كتابي است شامل شش داستان كوتاه و بلند از نويسندگان بنام آمريكايي و انگليسي كه اغلبشان براي فارسيزبانها ناشناختهاند.
چ. اچ. مونرو يا ساكي نويسنده طنازی است كه در اين كتاب براي نخستينبار به ايرانيان معرفي شده است. در اين كتاب درباره او چنين ميخوانيم: «شهرت ساكي بيشتر به خاطر داستانهاي خيلي كوتاهش است اما در كارنامهاش رمان و نمايشنامه هم دارد. داستانهاي كوتاهش هميشه پاياني غيرمنتظره دارند و خيليها او را با اُ. هنري و دوروتي پاركر مقايسه ميكنند.» ترجمه داستان «پنجره باز» از او با آن پايان بسيار نامنتظرهاش بهخوبي ادعاي مترجم درباره او را ثابت كرده است. رينگ لاردنر با داستان «عمارت آزادي» به اين كتاب آمده است. پيش از اين تنها يك داستان از او با نام «سلموني» به فارسي ترجمه شده بود و در اين كتاب ميتوان داستان خواندني ديگري از اين نويسنده بزرگ آمريكايي را هم خواند. رينگ لاردنر در ششم مارچ 1885 در نايلزِ ميشيگان آمريكا به دنيا آمد و نهمين فرزند و كوچكترين عضو خانواده ثروتمند لاردنر بود. لاردنر و اسكات فيتز جرالد دوستاني صميمي بودند. ترجمه خواندني اين داستان شايد تنها از دست مترجمي كاركشته كه پيش از هر چيز نويسندهاي خلاق نيز است، بربيايد.
در ادامه مطلب آمده است: شايد خواننده كتاب «عمارت آزادي» پس از خواندن داستان «چرا من در پستخانه زندگي ميكنم؟» از يودورا ولتي حسابي تعجب كند كه چطور نويسندهاي اينقدر ظريف و طناز تا به حال حتی نامش نيز به گوش فارسيزبانها نرسيده است. مترجم از پس ترجمه اين داستان نيز با هنرمندي برآمده است. «چرا من در پستخانه زندگي ميكنم؟» را نميشود يكسره خواند، چراكه گاهي آدم آنقدر ميخندد كه ديگر نميتواند چيزي بخواند.
کتابی که ما را میبرد به هزارتوی وحشتناکِ شوخی
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات یادداشت دیگری درباره مجموعه داستانِ «عمارت آزادی»، ترجمه فرید قدمی منتشر کرده که بیان می کند: «عمارت آزادی» پارتیتوری است از شخصیتهای عجیب و غریب که باوجود دگرسان بودنشان، به تمام آن چیزهایی که برای باوراندن حقیقت وجودشان به ما ضرورت دارد، مجهزند. زن و شوهری روستایی ناگهان به سرشان میزند که باید مثل دو آبراهام معروف آمریکا، لینکن و گارفیلد، مراتب ترقی را بپیمایند. مرغداری راه میاندازند و صحنه مرگ و میر جوجهها دلیلی میشود برای آنکه راوی از دغدغههای هستیشناسانهاش به ما بگوید. پدر خانواده در نبردی نابرابر با تخم مرغ و قوانین فیزیک شکست میخورد و تخم مرغ را به نشانه اعلام شکستش، میگذارد کنار میز تختش. به راحتی میتوان روایتی تخیلی را از داستان «تخم مرغ»، اثر شروود اندرسون، با حضور گروچو مارکس تصور کرد. البته اگر جای پدر خانواده باشیم چیز خندهداری در این وضعیت نمییابیم. معمولاً این شوخی تنها تا جایی شوخی است که از بیرون به آن نگاه کنیم. اما هنر کتاب «عمارت آزادی» این است که ما را به درون میبرد، به هزارتوی وحشتناکِ شوخی. کمدیِ این کتاب دیگر نقطه مقابل تراژدی نیست. طنز در اینجا به کارِ تحملپذیر کردن «حقیقتِ غایی» نمیآید، اصلاً چنین حقیقتی وجود ندارد! تراژدی در این مجموعه داستان فرصتی برای عرض اندام نمییابد: پدر مغموم و سرخورده در پای همسرش، تخم مرغ به دست، میزند زیر گریه، مردی در سراشیبی ازدواجش قرار گرفته و همگان میخندند.
در جاده کج و معوجِ «عمارت آزادی»، ادبیات، به مثابه تریبون تبلیغاتی نظم حاکم، به صلابه کشیده میشود و پرده خودشیفتهوارش دریده. خلق «نوشتار» که در آن مظاهر عینیت به حالت تعلیق دربیایند، عرصهای که در آن موجوداتی مستقل و قائم به اخلاقیات خودشان شکل بگیرند، یکی از چندین و چند دلیلی است که باید «عمارت آزادی» را از نو خواند.
کتاب در روزنامه فرهیختگان
آشنایی زدایی از پاریس
روزنامه فرهیختگان در صفحه ادب و هنر گفتوگو با پاتریک مودیانو را منتشر کرده که توسط اصغر نوری از مترجمان آثارش انجام شده است. او گفت: اخیرا این را کشف کردهام. یک نظریه در ادبیات درباره رمانهای شهری وجود دارد که یک فیلسوف فرانسوی به اسم مارک اوژه کتابی نوشت به نام «نامکان یا مقدمهای بر فرامدرنیته» یا همان پستمدرنیسم. در این کتاب فلسفی منظور از نامکان فضاهای عمومی شهری است که میگوید که آدمها در فضاهای عمومی شهرها همدیگر را نمیشناسند. او میگوید که شهرها تبدیل شده به نامکانهایی که آدمها در آنجا جمع میشوند و هیچ هویتی ندارند. آنها برای اینکه هویت پیدا کنند باید با هم حرف بزنند. و میگوید که چون فضای شهر اجازه رابطه را نمیدهد شهرهای مدرن و اواخر دوره مدرن تبدیل به مکانهایی میشود که هویت آدمها را میگیرند. در این نظریه وارد ادبیات شده است و مثالهایی که راجع به این نوع رمانها میزنند رمانهای پاتریک مودیانو است و تحلیل میکنند که رمانهای او در نامکان اتفاق میافتد، گرچه شهر پاریس با جزئیاتش آنجا میآید ولی خود آن آدم، آدم کاملا بیهویتی است و شهر را هرچه بیشتر برای ما توضیح میدهد بیشتر برای خود آن آدم و برای ما غریبهتر میشود. شهر از یک شهر واقعی تبدیل به یک جای افسانهای میشود. به جایی که انگار وجود خارجی ندارد. او شخصیتهایش احساس بیهویتی میکنند و تصادفی با آدمهای مختلف حرف میزنند. در این حرف زدنها هویت پیدا میکنند. این با رمان شهری کلاسیک مثل بالزاک فرق میکند. در این رمانها با پاریس آشنا میشویم اما در رمانهای مودیانو با پاریس بیگانه میشویم. شخصیت با شهر بیگانه میشود.
کتاب در روزنامه مردم سالاری
پاتريک موديانو کيست؟!
روزنامه مردم سالاری در صفحه فرهنگی مطلبی درباره واکنش سياسي و ادبي به معرفي برنده نوبل ادبيات 2014 منتشر کرده که در آن می خوانیم: .«پيتر انگلوند» دبير دائمي آکادمي نوبل درباره انتخاب پاتريک موديانو بهعنوان برنده سال 2014 نوبل ادبيات گفت: موديانو نويسندهاي قابل دسترسي است و کارهاي او دشوار نيستند. ميشود گفت نگاه او خيلي ساده است، چون سبک شستهرفته، ساده و بيآلايشي دارد. اگر صفحهاي از يک کتاب را باز کنيد، ميشود حدس زد متن آن از موديانو است؛ خيلي ساده، با جملات کوتاه و بيپيرايه... اما کارهاي او در عين سادگي خيلي خيلي سطح بالا هستند.
«فرانسوا هولاند» رييسجمهور کشور فرانسه هم در تبريک اين افتخار بينالمللي گفت: جمهوري فرانسه از دريافت اين امتياز بينالمللي که همان اعطاي جايزه نوبل به يکي از بزرگترين نويسندگان ماست، به خود افتخار ميکند. پاتريک موديانو پانزدهمين فرانسوي است که چنين افتخار بزرگي را کسب کرد و با اين کار تأثير بسزاي ادبيات ما را تأييد کرده است.
نپرداختن به ادبيات معاصر در دانشگاه، سياسي است
روزنامه مردم سالاری در صفحه فرهنگی گفت و گوی ایسنا با عبدالحسين فرزاد را منتشر کرده که درباره علت نپرداختن به ادبيات معاصر در دانشگاهها گفت: روشن است که اين موضوع به نوعي در گيرودار مسائل سياسي است. اين مسأله هم در زمان رژيم گذشته و هم الآن وجود داشته است و بسياري از استادان دانشگاهها ترجيح ميدهند بهخاطر همين مسائل سياسي وارد آن نشوند.
علت اين موضوع اين است که برخي اهل قلم که وابسته به مراکز قدرت هستند مقالات و کتابهايي عليه برخي نويسندگان و شاعران بزرگ ايران مينويسند و به اين شکل به ادبيات معاصر حمله ميکنند و چون اين افراد به مراکز قدرت وصل هستند خطري آنها را تهديد نميکند.
در مقابل، کساني که ميخواهند در دانشگاهها از ادبيات معاصر حمايت کنند خيلي زود متهم به دگرانديشي و از اين قبيل اصطلاحات ميشوند، بنابراين اين دسته ترجيح ميدهند وارد اينگونه بحثها نشوند. البته خود من هميشه از ادبيات معاصر در دانشگاهها حمايت کردهام و از اين حمايت ترس و هراسي ندارم.
تو در نماز عشق چه خواندي
روزنامه مردم سالاری در صفحه آخر مطلبی درباره دکتر محمدرضا شفيعيکدکني، استاد اديب و فرزانه و شاعر معاصر به مناسبت روز تولدش منتشر کرده که در آن نوشته شده است: او از جمله شاعران تواناي معاصر نيز هست که در آغاز اگر چه بيشتر شعر کلاسيک ميگفت و هنوز هم گهگاهي ميگويد، اما سبک او سبک شعر نو با قالب و وزن و موسيقي مخصوص به خودش است. تخلص شعري دکتر شفيعيکدکني «م. سرشک» بوده است. چندين دفتر منتشر شده شعر دارد که از جمله نامآورترين آنها از کوچه باغهاي نيشابور و هزاره دوم آهوي کوهي است. بسياري از نوازندگان و خوانندگان از جمله شجريان و ناظري، استادان آواز ايران چند شعر او را در دستگاههاي مختلف موسيقي ايراني اجرا کردهاند. از جمله آثار او که به حافظه عمومي راه يافته شعرهاي «به کجا چنين شتابان»، «تو در نماز عشق چه خواندي»، «سفرنامه باران» و «تا کجا مي برد اين نقش به ديوار مرا» را مي توان نام برد. به جز دفتر شعر تحقيقات بسياري از جمله در زمينه شعر کلاسيک از او منتشر شده است. موسيقي شعر يکي از مهمترين آثار اوست که سير آفاقي است در دنياي خيالانگيز شعر با بيان فني و علمي.جديدترين آثار منتشره از دکتر شفيعي کدکني دو کتاب «با چراغ و آينه» و «حالات و مقامات م. اميد» است که اولي به بررسي تاثير شعر فرنگي در شعر معاصر ايران پرداخته و دومي نوشتهاي بينظير درباره زندگي و احوال مهدي اخوانثالث است که به دليل معاشرت نزديک و طولاني مدت دکتر شفيعيکدکني با اخوان، تصويري همه جانبه از شخصيت او به خوانندگان ارائه ميدهد؛ از خصوصيترين لحظههاي زندگي شخصي او تا سلوک اجتماعي و سياسياش. شفيعي کدکني ميراثدار بزرگاني چون بديعالزمان فروزانفر و زرينکوب است و بدون شک حضورش در ميان اهل ادب کشور، نعمتي يگانه است.
کتاب در روزنامه شاپرک
قصيده سراي بزرگ
روزنامه شاپرک در صفحه ادبیات نوجوان مطلبی درباره زندگي و آثار سنایي غزنوي منتشر کرده که بیان می کند: حکيم سنایي در سال (473 هجري قمري) در شهر غزنه (واقع در افغانستان ) ديده بهجهان گشود، و در سال (545 هجري قمري) در همان شهر درگذشت. نام او را عوفي مجدالدين آدم السنايي و حاجي خليفه آدم نيز نوشته اند. محمد بن علي الرقا از معاصران او در ديباچه حديقةالحقيقه نام او را "ابوالمجدودبن آدم السنائي" نوشته است. اين حاکي از آن است که نامهاي ديگري که بر روي او نهاده اند غلط ميباشد. در ديوان سنايي ابياتي به چشم ميخورد که در آن سنايي خود را "حسن" خوانده است.
سنائي ديوان مسعود سعد سلمان را، هنگامي که مسعود در اسارت بود، براي او تدوين کرد و با اهتمام سنايي، ديوان مسعود سعد همان زمان ثبت و پراکنده شد و اين نيز از بزرگواري سنايي حکايت ميکند. بسياري از مفاهيم و مضامين بلند اخلاقي و عرفاني، براي نخستين بار، با سحر و سادگي سخن دلنشين، زلال، و از جان برخاسته حکيم سنايي به ادبيات کهن فارسي وارد شد. همين بذرهاي اوليه سخنان روحاني و عرفانيست که سنایي پراکنده کرد، و عطار و مولانا و سعدي و حافظ و جز آنان، در طول بيشتر از سه قرن، آنها را به اوج پختگي، صلابت، رواني، و پر معنايي رسانيدند. معاني و الفاظ نو ظهور عرفاني در شعر و سخن سنایي در اشعار و انديشههاي ديگر استادان سخن فارسي همچون مولانا تأثير گذارده و در مواردي بازتاب مستقيم داشتهاند.
نظر شما