یکشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۳ - ۱۳:۱۱
چه زود دیر می شود

نصرالله حدادی، نویسنده و محقق در یادداشتی زیر به ناتی درباره شخصیت «ابوالقاسم علمي» پرداخته است.

خبرگزاری کتاب ایران( ایبنا) - از خيابان شهداي ژاندارمري به سمت ساختمان سراي اهل قلم، گام برمي‌دارم. ساعت 15 يا همان سه بعداز ظهر است و در ذهنم سؤال‌هايي را که بايد از «اميرحسين زادگان» مدير محترم انتشارات ققنوس، بپرسم را مرور مي‌کنم و ناگهان چشمم به اعلاميه‌اي بر روي يک درِ آهني مي‌افتد و چهره «ابوالقاسم علمي» را که همواره به نام «اميرخان» مي‌شناختمش، چنان ميخکوبم که گذشت دقايق را احساس نمي‌کنم.

صدايي مرا به نام مي‌خواند و رشته حواسم را از هم مي‌گسلد، خدايا، اين اميرخان علمي است که به رحمت خدا رفته؟ چه زود، دير مي‌شود، و خدا را سپاس‌مي‌گزارم که در روز دهم آذر به اتفاق اخوي کهتر و مهربانشان، محمودخان، پذيرايشان در سراي اهل قلم و «تاريخ شفاهي کتاب» بوده‌ام و چه افسوسی به سراغم مي‌آيد و با خود مي‌گويم: ديروز کاشي چي، پريروز محمد زهرايي، روز قبل‌تر جلال فهيم هاشمي و بیژن ترقی و امروز اميرخان علمي، و با خود مي‌انديشم: فردا نوبت کدامين بزرگ، از اهالي نشر است؟

صدايي که مرا به خود خوانده، از من مي‌پرسد: او را مي‌شناسي؟ به چهره‌اش نگاهي مي‌اندازم و کاملاً برايم غريبه است، جواني در حدود 25 يا 26 ساله، و از اين که اسم و فاميلم را با هم صدا کرده، تعجب نمي‌کنم، از اين متعجبم که مي‌پرسد: آيا اميرخان علمي را مي‌شناسم يا خير؟

آن روزي که دوست نازنينم، سيد فريد قاسمي را کاملاً تصادفي در برابر ساختمان «مؤسسه نمايشگاه‌ها» ديديم، اصلاً روحم هم خبر نداشت که اين دوست فرهيخته‌ام، بعد از يک دهه خانه‌نشيني، بار ديگر به عشقِ کتاب و ترويج و توسعه کتابخواني به اين صحن و سرا بازگشته است.

«سيد» روحيه‌اي لطيف و دوست‌داشتني دارد و به گرمي و مثل هميشه، مرا دعوت به همکاري کرد وکدام شاگرد خلفي مي‌تواند از دستور استادش سرپيچي کند و اين چنين شد که «تاريخ شفاهي کتاب» را آغاز کردم و در روز دوشنبه دهم آذر، پذيراي برادران علمي بودم و اميرخان ساکت و آرام به مصاحبه من و اخوي مکرمش، چشم دوخته بود و وقتي خواستم، با توجه به وضعيت جسمي‌اش از او تشکر کنم، به آرامي و طمأنينه، در حالي‌که از هر کلام حرف‌هايش مهرباني مي‌باريد، اظهار امتنان کرد و امروز، روي در نقاب خاک کشيده اس: رحمت‌الله عليه.

يکي ديگر از بزرگان نشر رفت و به يادم مي‌آيد: از مُلکِ ادب حکم‌گذاران همه رفتند، شو بارِ سفر بند، که ياران هم رفتند.

چهارشنبه، بيست و پنجمين روز دي‌ماه، در مسجد حجت‌بن الحسن عسگري(ع) مجلس ختم و بزرگداشتي برپا بود و وظيفه انساني و صنفي، حکم بر حضور در مجلس داشت و خود را آماده ساختم که در اين مجلس حضور يابم و ميدانستم که بزرگان نشر و کتات ـ که بسياري از آنان از خانواده بزرگ علمي هستند ـ در اين مجلس حضور مي‌يابند و عجبا که اين بنده را دستور مي‌دهند تا در رثاي اميرخان، مطلبي را در برابر بزرگان مجلس بر زبان آرم و مي‌مانم با اين ذهنِ آشفته، در برابر اين همه بزرگ و «اهل خرد» چه بايد بگويم که، هم اداي دِيني باشد به مردي که سال‌هاي سال از عمر بيش از هشت دهه خود را در عرصه توسعه فرهنگ اين مملکت به سرآورده و امروز در ميان ما نيست و هم «دراز زباني» در برابر بزرگان مجلس نباشد؟

به ياد مي‌آورم، مجلس بزرگداشت «حاج احمد آقا طاهباز» بزرگِ صنف قماش و پارچه و مردي اهلِ خير و مردمداري.

در آن مجلس نيز به اين بنده تکليف شد تا درباره آن بزرگمرد که دستي بر آتش «آسايشگاه سالمندان کهريزک» و سراي احسان اين مکان مقدس دارد، مطلبي را بیان کنم و تنها توانستم بگويم: برخي از کار، به مقام و مناصب و پول و ثروت مي‌رسند و اندکي نيز به کار شرافت و قداست مي‌دهند، و حاج احمد طاهباز از اين جمله است، همچون مرحوم حاج حسین آقا ملک و زنده‌ياد حاج محمدحسن شمشيري، حاج مرشد چلويي، زنده‌ياد خرازي، مرحوم خاموشي، زنده‌ياد ميرمصطفي عالي‌نسب و بسياري ديگر از تجار خوشنام بازار که عينيتِ شرافت در کسب وکار بودند و خاندان علمي نيز خاستگاهشان، بازار، سراي حلبي سازها و تيمچه حاجب الدوله و سراي امير بود و بعدها به ناصرخسرو آمدند تا سال‌هاي سال در اين محل ساکن بودند و در امر چاپ و نشر کتب مختلف و بخصوص کتب مذهبی دستي، فعال داشتند و مرحوم «آقاحسن» علمي، پدر مکرم خاندان علمي که انتشارات جاويدان را پي افکندند، بر اثر پرش تيزاب سلطاني، به داخل يکي از چشمانش به هنگام کار، از يک چشم براي هميشه نابينا و خانه‌نشين شد و فرزندانش کارِ پدر را پي گرفتند و از آن روز قريب به 75 سال مي‌گذرد و يکي از آن برادران، زنده‌ياد اميرخان علمي بود که به شغل و کار نشر، به رغم تمامي رقابت‌ها و سبقت‌جويي از همگنان خود، در سال‌هاي قبل از پيروزي انقلاب همواره، دغدغه نشر داشت و سرانجام در دفتر انتشارات جاويدان، اندکي بعد از دهم آذر، دچار عارضه سکته شد و به بستر رفت و سرانجام در دومين دهه آذرماه 93، جان به جان آفرين تسليم کرد. او نيز به کار نشر شرافت بخشيد و با نام نيک از دنيا رفت.

از قديم‌الايام گفته‌اند: آدمي تخم مرگ است و خدا کند از اين دنيا با نام نيک برويم و براي سراي آخرت اندوخته‌اي با خود ببريم که «اميرخان» به يقين با نامِ خوش و نيک و توشه‌اي پربار از ميان ما رفت و از اهالي و صنف شريف ناشران و کتابفروشان، از شمار دو چشم، يک تن کم شد، و انشا‌الله از شمار خرد هزاران بيش.

طلب مغفرت مي‌کنم براي دوستان از دست رفته‌ام در چند سال گذشه، همچون مرحوم عطايي، مرحوم ترقی، مرحوم هاشمي، مرحوم کاشي‌چي و مرحوم زهرايي و طلب و دعاي سلامتي عاجل براي بزرگانی چون جناب عبدالرحيم جعفري، پدر نشر ايران و حاج داوود رمضان شيرازي دارم، اميد آن که، همه بزرگان اين ديار را در روزگار سلامت يار و همراه باشيم.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها