گزارش کتاب در رسانههای کاغذی دوشنبه سیزدهم بهمن 1393
چرا زبان و ادبیات فارسی در مصر رو به افول است/ زنان داستاننویس نسل سوم/ کلمات بیش از آدمی رنج میبرند
امروز دوشنبه، سیزدهم بهمن 1393 روزنامههای شرق، آرمان، مردم سالاری، شاپرک و شهروند مطالبی از دنیای کتاب منتشر کردهاند. گفتوگو با علیاصغر حداد و جمال میرصادقی از موضوعات خواندنی روزنامههای امروز است.
کتاب در روزنامه شرق
رندی باربوس، ناکامی استالین
روزنامه شرق در صفحه ادبیات نقدی درباره کتاب «ادبیات و انقلاب» یورگن روله منتشر کرده که در آن میخوانیم: این کتاب را از منظری میتوان وقایعنگاری پرفرازونشیب و پرماجرای یکسردرگمی و مواجهه پرتناقض دوسویه دانست؛ در یکسویه از این مواجهه، حزبی (در این مورد حزب کمونیسم) قرار دارد که قدرت سیاسیاش را بر پایه یک آرمان مستقر کرده و در سویه دیگر، نویسندگانی دلبسته آن آرمان که نخست یا خوشدلانه به آن حزب پیوستهاند یا با آن همدلی کردهاند و حال وقتی آن حزب بهعنوان یکقدرت سیاسی در روسیه مستقر شده است با مشاهده آنچه از این پس تحت لوای کمونیسم اتفاق میافتد، دچار تردید و تناقض شدهاند.
در پایان این مطلب آمده است: فاصله پرنشدنی میان نویسندگان و حزب کمونیست شوروی و احساس دوگانه و متناقض نویسندگان نسبتبه حزب و همچنین نسبتبه خود را با این بحثی که راوی «یادداشتهای زیرزمینی» مطرح میکند، بهخوبی میتوان دریافت. فاصلههایی از ایندست البته در لحظاتی از تاریخ ممکن است به صورت موقتی پر شوند. ممکن است در لحظاتی از تاریخ، آرمانی مشترک، نویسنده و حزب را بههم پیوند دهد. این پیوند اما پایدار نخواهد بود. فاصله میان نویسندگان و حزب کمونیست شوروی، فاصلهای به ناگزیر پرنشدنی بود. ایندو، جاهایی حتی ممکن بود چنان بههم نزدیک شوند که بینشان تارمویی فاصله باشد، اما همین فاصله به اندازه یکتارمو، وضعیتی تراژی- کمیک را در رابطه حزب و ادبیات رقم میزد و به تلخکامی برای یکی از طرفین یا هر دوطرف منجر میشد. یکی از نمونههای این تلخکامیهای تراژی- کمیک که یورگن روله در ادبیات و انقلاب به آن اشاره میکند، ماجرای استالین و آنری باربوسِ نویسنده است. باربوس، نویسندهای بود که زندگینامه استالین را نوشت و در آن از استالین تمجید کرد اما کتابش به این دلیل که نام بسیاری از مغضوبان حزب در آن بود، در فهرست آثار ممنوعه رفت و استالین که به قول روله «آرزو داشت در نوشتهای ادبی جاویدان شود» به آرزویش نرسید. باربوسِ نویسنده، ناخواسته رندی کرده بود و این آن چیزی بود که استالین را در یکقدمی رسیدن به آرزویش، ناکام بهجا گذاشت.
حجم از اطلاعاتی که از جلد سوم «ادبیات و انقلاب» آموختم در مورد دو جلد قبلی وجود نداشت
روزنامه شرق در صفحه ادبیات با علیاصغر حداد به مناسبت انتشار جلد سوم «ادبیات و انقلاب» یورگن روله گفتوگو کرده که در پاسخ به سوال « دوجلد پیشین «ادبیات و انقلاب» به نویسندگان روسیه و آلمان مربوط بودند و جلدسوم به نویسندگان دیگر نقاط دنیا پرداخته است. بخش مهمی از ادبیات روسیه از سالها پیش در ایران ترجمه و شناختهشده بود و شما بهعنوان مترجم زبان آلمانی با ادبیات آلمان هم آشنا هستید. اما بخشهایی از جلدسوم «ادبیات و انقلاب» به نویسندگانی مربوط است که چندان در ایران شناختهشده نیستند. از اینرو آیا ترجمه جلدسوم دشوارتر از ترجمه دوجلد قبلی نبود؟» می گوید: همینطور است. سختیهای ترجمه جلدسوم «ادبیات و انقلاب» به این مساله برمیگشت که خود من هم تعدادی از آثاری که در این کتاب درباره آنها صحبت شده را نمیشناختم، مثلا شناخت چندانی از نویسندگان لهستانی و مجارستانی نداشتم و همچنین ثبت اسامی جلدسوم دشوارتر از دوجلد پیش بود. بهخصوص درآوردن اسامی نویسندگان اروپایشرقی دشوار بود، اما در نهایت با کمک دونفر از دوستان فکر میکنم که اسامی آنها نسبتا خوب از کار درآمدند. به عبارتی مشکلی که در این کتاب وجود داشت این بود که شناخت آنچنان دقیقی از برخی نویسندگان وجود نداشت، مثلا در ایران شناخت بیشتری از ادبیات آمریکا در مقایسه با ادبیات لهستان وجود دارد. من ادبیات آمریکا را پیش از ترجمه این کتاب خوانده بودم و میدانستم موضوع کتابها چیست، اما درباره ادبیات لهستان و بهطورکلی ادبیات اروپایشرقی این اطلاعات وجود نداشت و مجبور بودم اطلاعات لازم را از اینجا و آنجا به دست بیاورم و این مقداری کار را مشکل میکرد. اما در ازای این دشواری، ترجمه این جلد جالبتر هم بود. زمانی که مترجم از ترجمه یککتاب چیزهای زیادی میگیرد ترجمه برایش خیلی مفیدتر است. حال بگذریم از اینکه کتابی که درباره آن شناخت کافی وجود دارد هم باز موقع ترجمه آموزنده است چون دقیقتر و عمیقتر خوانده میشود. اما آن حجم از اطلاعاتی که من از جلد سوم «ادبیات و انقلاب» آموختم در مورد دو جلد قبلی وجود نداشت و از این لحاظ جلد سوم سختیهایی داشت اما محاسنی هم داشت که از قضا این محاسن بیشتر هم بودند.
چرا زبان و ادبیات فارسی در مصر رو به افول است
روزنامه شرق در صفحه آخر مطلبی درباره سفر مرحوم دکترسیدجعفر شهیدی به مصر و وضعیت زبان و ادب فارسی در این کشور منتشر کرده که در آن می خوانیم: مرحوم دکترسیدجعفر شهیدی، در سال۱۳۷۰ سفری به مصر برای اعطای جایزه دکترمحمود افشار به استاد دکتر امین عبدالمجید، استاد زبان و ادبیات فارسی داشت. شرح این سفر را در مقالهای با عنوان «اشکهایی بر ساحل نیل» در همان سال در مجله کیهان فرهنگی منتشر کرد و در این مقاله از وضعیت زبان و ادب فارسی در مصر و چگونگی آن در طول ٢٠سال از ۱۳۵۰ تا ۱۳۷۰ و تحولات آن یاد کرده است و اینکه مردم مصر نهتنها با ما دوستند، بلکه ما را از خود میدانند. فرماندار جیزه در نخستین سفر شهیدی در سال۱۳۵۰ به او گفته مغز متفکر جهان عرب مصر و مغز متفکر شرق اسلام ایران است. دکتر شهیدی با افسوس یاد کرده چرا زبان و ادبیات فارسی در مصر رو به افول است و استادان و دانشجویان مصری از تحولات ادبی ایران کماطلاع هستند و برخی از آنان ادبیات فارسی را با آغاز انقلاب پایانیافته میدانستهاند. دکتر شهیدی دیدارش را از قاهره دیداری آمیخته با شادی و غم و به تعبیر متداول یکچشم خندان و چشمدیگر گریان! توصیف کرده و افسرده از اینکه میدیده از شمار فراگیران زبان فارسی کاسته میشود. سخنگفتن درباره پیوندهای فرهنگی و ادبی ایران و مصر و جایگاه این دوکشور در تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی و در روزگار معاصر، فرصت و مجال گستردهای را میطلبد. در اینجا میخواهم به وضعیت زبان و ادب فارسی در مصر و گفتوگوهای ادبی میان این دوکشور اشاره و سخن دکتر شهیدی را یادآوری کنم که هنوز هم در این باب یک چشممان خندان و چشم دیگرمان گریان است. مناسبات فرهنگی و سیاسی میان ایران و مصر سابقهای چندهزارساله دارد و ایرانیان در عهد باستان سهبار بر سرزمین فراعنه استیلا یافتند و زیربنا و شالوده تمدن عظیم اسلامی را ایرانیها و مصریها پایهریزی کردند.
کتاب در روزنامه آرمان
زنان داستاننویس نسل سوم
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات با جمال میرصادقی یکی از نویسندگان سرشناس و پیشکسوت در ادبیات داستانی ایران گفت و گو کرده که طی سالیان سال فعالیت ادبی، به جایگاهی بلند مرتبه در عرصه داستان نویسی رسیده است.
او در پاسخ به سوال « تا آنجا که اطلاع دارم مدتهاست چند کتاب از شما پشت درهای وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی جا مانده و هنوز مجال انتشار نیافته است. درست است؟» گفت: بله، کتابی تحقیقی و تفسیری به نام «زنان داستاننویس نسل سوم» دارم که شامل 66 داستان از 66 نویسنده زن است که از میان 90 عنوان داستان انتخاب شده است. سرممیزان ایرادهایی به این کتاب گرفتند، برای مثال غیر از آنکه خواستار حذف چند داستان از این مجموعه شدند، گفتند که باید بخشهایی از داستانهای این کتاب را حذف کنم. این در حالیاست که همه داستانهای این کتاب پیشتر مجوز انتشار را دریافت کرده و منتشر شدهاند. حالا به من بگویید که من چطور میتوانم راضی به حذف بخشهایی از داستان نویسنده دیگری شوم!؟ همچنین کتابی دارم که مجموعهای است از سه مجموعه داستان که پیش از انقلاب از من منتشر شده و در واقع انتخاب و گردآوری شده است. این کتاب با 29 داستان از سوی نشر نیلوفر به اداره کتاب رفته اما پس از مدتها هنوز بلاتکلیف است زیرا سرممیزان علاوه بر آنکه خواستار حذف 5 داستان از این مجموعه هستند، اصلاحات فراوانی را برای آن در نظر گرفتهاند. به تازگی نیز جلوی چاپ چهارم مجموعه داستان «این شکستهها» گرفته شد. اصلا چرا باید جلوی کتابی که قبلا چاپ شده و به چاپ رسیده، گرفته شود؟ مگر نه اینکه این اثر پیشتر مجوز انتشار را دریافت کرده است. در این میان یکی دو کتاب دیگر هم در اداره ارشاد دارم که در حال حاضر عناوین آنها را به خاطر ندارم.
کلمات بیش از آدمی رنج میبرند
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات نقدی درباره آنتولوژی شعر شاعران معاصر منتشر کرده که در آن آمده است: سریا داودی حموله در آنتولوژی شعر شاعران معاصر با عنوان «کلمات بیش از آدمی رنج میبرند» (نشر قطره با ۴۲۰ صفحه) از چیستی و هستیهای شعر نو پرده برمیدارد. به نظر من برای هر صد شاعر با میانگین صد کتاب شعر، باید یک منتقد حضور داشته باشد که اگر نقد نباشد پی بردن به برجستگی و اصطلاحات شعری محال است. زیرا تا انتقاد نباشد اصلاح محال است. منتقد با تقسیم بندی شاعران جهان به سه گروه ذیل تکلیف مخاطبین آنتولوژی را مشخص کرده است: «گروه اول شاعرانی که به دنبال کشفاند، مطالبی را که مردم نمیدانند بازگو میکنند... گروه دوم شاعرانی که میدانند مردم چرا نمیدانند و این ندانستنها را مینویسند... گروه سوم شاعرانی که به جستجوی آن نوع داناییاند که آدمی هرگز نخواهددانست!...» از طرف دیگر منتقد در دسته بندیهای فرعی شاعران، با عناوین مختلف گروههای شعری را از نظر موتیفهای موضوعی پرداخت میکند. در بخش «حس آمیزیهای نوستالژیکی» به شرح و چیستی شعر «موج نو» و معرفی مجموعههای احمد رضا احمدی پرداخته است و توانسته حق مطلب را به درایتهای ادبی ادا کند. منتقد در صفحه ۳۵ چنین آورده است: «شعر امروز شاعر طراوت اولیه ذهن و زبان و روایت را ندارد و در بعضی مجموعهها پر از اطنابهای بیربط است، گاهی شعرها نقطه پایان ندارند و میتوانند ادامه داشته باشند.»
غزلهای زبان آور، خیال انگیز و سالم در «غروب پا به ماه»
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات یادداشتی درباره کتاب «غروب پا به ماه» منتشر کرده که مجموعهای است از سرودههای کبری موسوی قهفرخی. این مجموعه از نظر قالب مجموعهای یکدست است از غزلهای شاعری که در تمام دوران شاعری خود در همین مسیر قدم زده است و امروز در شعر کلاسیک جایگاهی قابل توجه برای خود دست و پا کرده است. شعرهای موسوی، نمونهای است از تلفیق قابل توجه میان مولفههای امروزی و دیروزی شعر. او شاعری است که به سنتها و پیشینه شعر فارسی احاطه و تسلط دارد و زبان ادبی او پیراسته و متکی بر سنت دیرپای غزل فارسی و شعر کلاسیک است ولی از توجه به مولفههای امروزین زندگی و نوآوریهای شعر امروزایران نیز بیبهره نیست. این تلفیق که در ذات شعر کبری موسوی است، باعث شده است او را در زمره شاعرانی محسوب کنیم که در برآیند کلی به نوعی تعادل در شعر دست یافتهاند. همچنان که شعر او را در اردوگاه شاعران درگیر سنتهای زبانی و قراردادهای تاریخ مصرف گذشته نمیتوان قرار داد؛ نوآوریهای خیره کنندهای که در شعربرخی شاعران امروز از جمله غزلسرایان مدرن و پست مدرن وجود دارد و باعث میشود تبار شعری آنان را از جریان معمول و شناخته شده غزل و شعر کلاسیک خارج بدانیم، نیز در شعر او وجود ندارد.
در ژایان این مطلب آمده است: مجموعه غزلهای «کبری موسوی قهفرخی» از مجموعههایی است که میتواند توجه گروه زیادی از دوستداران قالب غزل را به سمت خود جلب کند. مخاطبانی که به دنبال غزلهایی زبان آور، خیال انگیز و در عین حال سالم از نظر زبانیاند، با مطالعه این مجموعه میتوانند به بسیاری از علاقهمندیهای خود در شعر دست یابند.
«چشمهایش» را نوشتم و نزدیک بود سری توی سرها در بیاورم
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات یادداشتی درباره بزرگ علوی منتشر کرده که مانند دیگر نویسندگان پیشرو، فعالیت ادبی خود را همزمان با کارهای مطبوعاتی و اجتماعی آغاز کرد. اوضاع اجتماعی سالهای پس از شهریور 1332 امکان مطرح شدن نارضایتی های اجتماعی را در داستان های علوی فراهم می کند؛ و واقعیتهای اجتماعی مرحله جدیدی از تاریخ معاصر ایران را در سوژه داستانهایش قرار می دهد. رمان «چشم هایش» به رابطه عاشقانهای می پردازد که به مرور گسترش می یابد و مسائل سیاسی دوره پهلوی را در بر میگیرد. «شهر تهران خفقان گرفته بود، هیچ کس نفسش در نمی آمد؛ همه از هم می ترسیدند، خانواده از کسشان می ترسیدند، بچهها از معلمین شان، معلمین از فراشها، و فراشها از سلمانی و دلاک؛ همه از خودشان می ترسیدند، از سایه شان باک داشتند»(صفحه 8 کتاب). شخصیتهای اصلی رمان، استاد ماکان (نقاش مبارز و روشنفکر تحصیلکرده اروپا) و فرنگیس (دختر مالکی بزرگ عاشق پیشه) هستند. راوی رمان، ناظم مدرسه نقاشی است که برای نوشتن شرح زندگی و مبارزات استاد ماکان، در صدد کشف رازهای زندگی او برمیآید.
نگارش رمان «چشمهایش» را در اردیبهشت 1331 به پایان رساند. بزرگ علوی در یادداشت «می خواستم نویسنده شوم» مینویسد: «در سال 1331 «چشمهایش» را نوشتم و نزدیک بود سری توی سرها در بیاورم و خود را نویسنده بدانم که «چنان زد بر بساطش پشت پایی – که هر خاشاک او افتاد جایی». بلیه 28 مرداد کمر مرا شکاند. برای چند هفته در دهه نخستین فروردین 1332 به اروپا رفته بودم که ورق سیاسی برگشت و ناچار در آلمان شرقی در دانشگاه برلین کاری پیدا کردم و ماندم به امید این که پس از چندی برمیگردم و به کار خود میرسم. این گریز از وطن 27 سال طول کشید و من دیگر فرصت و حق نداشتم در وطنم یک سطر هم منتشر کنم» (صفحه 268 کتاب).
نویسنده باید بنویسد
روزنامه آرمان در صفحه آخر یادداشتی درباره نویسندگی منتشر کرده که در آن نوشته شده است: نویسنده باید بنویسد. اصلا همین اسم، با تعاریفی که همراهش میآید، نوشتن را برای نویسنده الزام میکند. با این حال همین الزام است که گاهی مانع نوشتن نویسنده میشود! نوشتن به خصوص داستان، امری درونی است. باید داستان ازدرون نویسنده بجوشد و روی کاغذ بیاید. اما نویسندگی امری حرفهای است. نویسنده حرفهای نمیتواند منتظر بنشیند تا چیزی از درونش شروع به جوشش کند. گاهی قراردادی دارد و باید داستانی را سر موقعی مشخص تحویل دهد. گاهی هم خود نویسنده است که برای اتمام کاری، زمان خاصی را مشخص میکند. اما همین زمانهای اتمام و تحویل کار و اضطراب ناخودآگاهی که به همراه میآورند، خیلی وقتها چشمه نوشتن را در نویسنده خشک میکنند. بارها شده، نویسنده با کاغذ سفید روبهرو شده، می خواهد بنویسد، اما نمیتواند. بعضی وقتها حتی طرح و جزئیات داستان را از قبل میداند، اما قلم در دست نمیچرخد. عوامل تاثیرگذاری که سندروم مواجه با کاغذ سفید را برای نویسنده ایجاد میکنند، بسیار زیادند و البته بسته به هر نویسندهای متفاوت. بخش زیادی از این عدم توانایی ناشی از اضطراب نوشتن است. اینکه اصلا میتوانم دوباره بنویسم یا نه؟ نکند نتوانم؟ اضطراب هم میتواند ریشه درونی داشته باشد و از ترسهای ناخودآگاه نویسنده ناشی شود و هم ریشه بیرونی داشته باشد. به غیر از زمانهای موعد تحویل کار که در بالا اشاره شد، نویسنده بعد از انتشار اثرش، زیر ذرهبین است. هر چه بیشتر کار کرده باشد ممکن است وضعش در مقابل کاغذ سفید بهتر یا بدتر شده باشد. به نوعی تجربه در اینجا مثل تیغ دو لبه است.
کتاب در روزنامه مردم سالاری
خالق «اوليس»
روزنامه مردم سالاری در صفحه آخر مطلبی درباره جيمز آگوستين آلويسيوس جويس شاعر و رماننويس بزرگ ايرلندي به ماسبت سالروز تولدش منتشر کرده که رمان «اوليس» او را بسياري بزرگترين رمان سده بيستم ميدانند.
اين نويسنده ايرلندي، تمام آثارش را نه به زبان مادري که به زبان انگليسي مينوشت. اولين اثرجويس «دوبلينيها» مجموعه داستانهاي کوتاهي است درباره دوبلين و مردمش که گاهي آن را داستاني بلند و با درونمايهاي يگانه تلقي ميکنند.
او همراه ويرجينيا وولف از اولين کساني بودند که به شيوه جريان سيال ذهن مينوشتند. اوليس معروفترين اثر جويس است که تمام وقايع رمان اوليس در يک روز رخ ميدهند. اين کتاب که سومين اثر جيمز جويس است در سال 1922 در پاريس منتشر شد. جويس در ابتدا اين کتاب را به صورت داستاني کوتاه منتشر کرد که بخشي از مجموعه دوبلينيها بود و آن را يک روز از عمر آقاي بلوم در وين نام نهاده بود. ولي مدتي بعد با آميختن يکي از شخصيتهاي کتاب سيماي مرد هنرمند در جواني به نام استيون ددالوس با آقاي بلوم کتاب اوليس را نوشت.
داستان اوليس ريشه در اساطير يوناني و به خصوص اوديسه هومر، شکسپير، عهد عتيق و عهد جديد دارد. اشارات تلميحي و بينامتنيتي، نزديکي فرم و محتوا و ساختار پيچيده روايي از مشخصههاي بارز ارزشِ ادبي اين اثر ميباشد. اوليس در صدرصد رمان برتر به انتخاب کتابخانه مدرن قرار دارد.
کتاب در روزنامه شاپرک
ابر شلوار پوش
روزنامه شاپرک در صفحه ادبیات نوجوان مطلبی درباره زندگي ولادمير مايا کوفسکي منتشر کرده که در آن بیان شده است: اين شاعر فوتوريست انقلابي روسي از سن 14 سالگي به عضويت حزب بلشويک درآمد و از سالهاي قبل از انقلاب فعاليت هنري و سياسي خود را آغاز کرد. وي در شعر روسي وزن، الفاظ، عبارات، تمثيلها و استعارات تازه و بديع پديد آورد، با دنبال نمودن سبک آيندهگرايانه آثار خود را خلق ميکرد ولي به همه اصول اين سبک پايبند نبود و روش خاص خودش را داشت.
ماياکوفسکي از اتخاذ هيچ وسيلهاي براي انتشار افکار و آثار خود باک نداشت و حتي در کوچهها قدم ميزد و براي مردم شعر ميخواند. حکايت ميکنند: چه کسي؟
«در سالهاي جنگي داخلي در روسيه او به جبهههاي جنگ ميرفت و در سنگرها اشعار خود را براي سربازان ميخواند. مردم از اشعار او الهام گرفته، بيمحابا به جنگ ميشتافتند. او با صدايي رسا و پرجوش و خروش در راديو آثار خود را ميخواند و مردم آن اشعار را فوراً حفظ ميکردند...»
از سيزده جلد ميراث ادبي ماياکوفسکي، دوازده جلد آن بعد از انقلاب به وجود آمدهاست. او ادبيات منظوم و شعر را با واقعيت نزديک کرده آن را در خدمت نيازمنديهاي معاصر گذاشت و تبديل به سلاحي براي مبارزه در راستاي اهداف خود نمود. ماياکوفسکي از اشعار کلاسيک لذت ميبرد اما بنده آنها نميشد. او ميگفت: هنر بايد با زندگي درآميخته بشود. يا بايد در هم آميخته شود يا بايد نابود بشود.
از آثار او که به فارسي ترجمه شدهاست ميتوان به ابر شلوارپوش اشاره کرد که مديا کاشيگر آن را ترجمه و توسط نشر مينا منتشر شده است.
کتاب در روزنامه شهروند
آشنایی با انواع انتقاد به زبان ساده
روزنامه شهروند در صفحه آخر مطلب ظنزی درباره نقد و انتقاد منتشر کرده که در آن عنوان شده است: انتقاد سازنده: انتقادی است که طی آن فرد منتقد طرف خود را میسازد. این قسم از انتقاد را با ذکر مثالی تشریح مینماییم. انتقاد سازنده از صداوسیما: با تشکر از برنامههای خوبتان، به نظر من در برنامه شناسنامه و دیگر برنامههای تحلیلی نباید از افراد راست میانه و خدای نکرده میانه دعوت کنید بلکه باید مهمانها از طیف چسبیده به منتهیالیه سمت راست دعوت شوند. زمانی هم که به سریال آموزنده کلید اسرار اختصاص دادهاید خیلی کم است. پیشنهاد میکنیم یک کانال فقط کلید اسرار پخش کند. ضمن تشکر مجدد از برنامههای خوبتان.
انتقاد پاینده: این نوع انتقاد اصولاً برخاسته از اصول و عقاید خدشهناپذیر بعضی افراد است و ناظر بر اعمال طرف و نتایج حاصل از نقد نیست. در این رویکرد، ذات نقد کردن را به خاطر بسپار، منتقد رفتنی است و چیزی که مهم است، نفس عمل است. فرد مورد نقد چه خود را اصلاح کند چه نکند، انتقاد ادامه یافته زیرا با قیافه او حال نمیکنیم.
انتقاد چرخنده: این انتقاد که انتقاد داینامیک نیز نامیده میشود ایستا نیست و میتواند خود را مطابق با شرایط، به روز رسانی کند. این نوع نقد نیاز به هوش و شمّ بالا دارد و آدم همیشه باید شست خیساش را در هوا بگیرد تا ببیند دنیا دست کیست. این منتقدان معمولاً به رفتاری کاملا مشابه که از دو نفر سر میزند واکنش متفاوت نشان میدهند. چرا؟ چون شما پیچش مو میبینی و آنها بیگودی و با شما نمیگویند اسرار عشق و مستی تا بیخبر بمیرید در رنج خود پرستی.
انتقاد پاشنده: اینه! این روش، از راستی و شیله پیله بودن منتقد نشأت میگیرد و طی آن، منتقد به جای صغری کبری چیدن و مقدمه مؤخره
ردیف کردن، یک راست میرود سراغ آخر ماجرا و هر چه انتقاد کوبنده و سازنده و پاینده و چرخنده است را میپاشد توی صورت طرف و خلاص. فقط یادتان باشد اگر خواستید اینگونه انتقاد کنید، تنها نروید.
نظر شما