چهارشنبه ۶ اسفند ۱۳۹۳ - ۰۸:۱۷
نبض شعر سایه با ایران می‌زند/ اول کتاب، بعد عروسی/ رمانی برای تصويرسازی تناقضات فكری

امروز چهارشنبه، ششم اسفند 1393 روزنامه‌های ایران، شرق، اعتماد، مردم سالاری و شاپرک مطالبی از دنیای کتاب منتشر کرده‌اند. گفت‌وگو با میلاد عظیمی و محمود حسيني‌زاد از موضوعات خواندنی روزنامه‌های امروز است.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- زینب کامرانی: امروز چهارشنبه ششم اسفند 1393 روزنامه‌های ایران، شرق، اعتماد، مردم سالاری و شاپرک مطالبی از دنیای کتاب منتشر کرده‌اند.
  
 
کتاب در روزنامه ایران

برای ایجاد عدالت فرهنگی تلاش می کنیم

روزنامه ایران با رضا صالحی‌امیری، مشاور رئیس جمهوری و رئیس سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران گفت و گو کرده که درباره رقابت‌ شهرهای کوچک در مقایسه با شهرهای بزرگ و کلانشهرهایی مثل تهران که از توان اجرایی و امکانات فرهنگی بیشتری برخوردارند، برای کسب عنوان پایتخت جهانی کتاب می‌گوید:« ما یک بحث کمی داریم و یک امر کیفی. نباید صرفاً کمیت ملاک قرار بگیرد. ما باید برای ایجاد عدالت فرهنگی تلاش کنیم و فرصت‌های فرهنگی را به خارج تهران نیز منتقل کنیم.»
او با تأکید بر این نکته که تمرکز همه امور در تهران منطقی نیست، می‌افزاید: سیاست دولت که مبتنی است بر توزیع عادلانه فرصت و امتیازات و همین طور تلاش برای اینکه روستاها و شهرها از امتیازات برابر برخوردار شوند، نکته قابل دفاعی است.
رئیس سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران در ادامه با بیان این مطلب که برگزاری چنین جشنواره‌ای نمایش انسجام و نماد تعامل فرهنگی است، یادآور می‌شود: « در حال حاضر در روستاهای ما اقوام مختلف با مذاهب و زبان‌های مختلف و سنت‌های متفاوت زیر یک سقف در سالن کتابخانه‌ ملی جمع شدند برای اینکه به رقابت بپردازند. طبیعی است که وقتی فقط تهران را ملاک قرار دهیم دیگر شهرها نمی‌توانند وارد عرصه رقابت شوند بنابراین باید اجازه دهیم شهرها و روستاها با خودشان رقابت کنند.»
 
نبض شعر سایه با ایران می زند
روزنامه ایران در صفحه فرهنگ با میلاد عظیمی در آستانه 87 سالگی امیر هوشنگ ابتهاج (ه. الف. سایه) گفت و گو کرده که می گوید: یکی این‌که سایه در زمانه‌ای شعر گفته که دوره متلاطم تاریخ معاصر ایران بوده و او در این فضای متلاطم توانسته رابطه سنجیده‌ای با جریان‌های اجتماعی برای خودش تعریف کند و بینش سیاسی و اجتماعی ای که داشته را به شکل سنجیده‌ای با جامعه در میان بگذارد. بسیار سخت است که سیاسی باشی و سیاست زده نباشی! قطعاً شعر سایه توانسته بازتاب دهنده تپش‌هایی از نبض زمانه باشد. سایه خواه، ناخواه در هنگامه سیاست قرار گرفته و شعر او در جریانات پیش از 28 مرداد و پس از کودتا، انقلاب، جنگ و در همه جریانات عمده اجتماعی ایران، حضور دارد که نشان از پیوند او با جامعه است. او مناسبات خود را با جریان‌های اجتماعی، به شکلی تعریف کرده که بخشی از مردم بازتاب صمیمانه و دلنشین دردها و آرزوهای فردی و اجتماعی خود را در اشعارش می‌یابند. نکته مهم دیگر هنر شاعری اوست. سایه کار شعر را بسیار جدی گرفته و کارش را خیلی خوب بلد است.


دلنشین؛ به سان زبان حافظ
روزنامه ایران در صفحه فرهنگ یادداشتی درباره هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه) منتشر کرده که در آن می خوانیم: کمتر شاعری را می‌توان سراغ گرفت که در سنین کهولت چون روزگار جوانی، همان‌گونه پویا و زایا شعر بگوید به طوری که نه تنها از طراوتش کاسته نشده، چه بسا اشعارش دلنشین‌تر هم شده باشد و از همان استحکام برخوردار باشد. از سویی دیگر، سایه، شاعری است که غزل می‌سراید؛ یعنی به سان زبان حافظ می‌گوید و چه نیکو حال آدمی را خوب می‌کند. دیگر آنکه من، نه فقط با غزل‌ها و مهربانی سایه، بلکه هرکجا که بودم و باشم، حافظِ به سعی سایه، بر دیده چشم‌های من بوده و هست.


شاعری که کم گوی و گزیده گوست
روزنامه ایران در صفحه فرهنگ یادداشت دیگری درباره هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه) منتشر کرده که در آن آمده است: در میان شاعران امروز که هوای تازه بعد از نیما را تنفس کرده‌اند. می‌توان به استاد هوشنگ ابتهاج اشاره کرد، شاعری که شعرهای نیمایی نیز دارد، اما به قالب غزل که می‌رسد حال و هوای سخن‌اش سخت به غزل‌های حافظ نزدیک می‌شود. سایه سنگین ذهن و زبان حافظ بر شعر این پیر پرنیان اندیش چنان است که در تک تک غزل‌هایش ردپایی از شیرین کاری‌های حافظ را می‌توان مشاهده کرد. باید پذیرفت استاد ابتهاج در غزل امروز و در کار خودش بی‌همتاست به قول استاد دکتر شفیعی کدکنی: کمتر حافظه فرهیخته‌ای ست که شعری از روزگار ما به یاد داشته باشد و در میان ذخایرش نمونه‌هایی از شعر و غزل سایه نباشد . باری هوای شعر او آنقدر حافظانه است، که آدم دوست دارد بعضی از بیت‌های این شاعر را در دیوان حافظ جای بدهد. شاعری که کم گوی و گزیده گوست و به قول خودش دیوان اشعارش به هزار بیت هم نمی‌رسد. برای سلامتی‌اش از صمیم دل دعا می‌کنم که: تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد / وجود نازکت آزرده گزند مباد / سلامت همه آفاق در سلامت توست / به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد.

کتاب در روزنامه شرق


 فرایندهای طرد
روزنامه شرق در صفحه ادبیات نقدی درباره کتاب «گفتمان» ترجمه فتاح محمدی منتشر کرده که در آن نوشته شده است: «فوکو در عین حال فرایندهای طرد را که پیرامون نهادهایی چون ادبیات دست در کارند، و گفتمان‌های انتقادی را که برای حمایت از متون ادبی و برقرارنگه‌داشتن جریان آن ضروری‌اند، تحلیل و بررسی می‌کند. ادبیات بر مبنای ملاکی فوکویی بیش از آنکه ابزاری برای تثبیت یک فرهنگ ملی باشد، ابزاری است برای چون‌وچراکردن یا تردید در فرهنگ یا معیارهای مسلطِ جامعه. بر این مبنا ادبیات مدرن نه گزارشِ سبک زندگی غیررسمی یا همان گزارش روزمره، که نوشتن از زندگی‌های ممکن است و بر آن است تا برداشت یا ادراک تازه‌ای را به دست دهد.
صورت‌بندی دیگر مکانیسم طرد، با این پرسش ممکن می‌شود، چگونه در زبان و از طریق زبان صاحب «من» می‌شویم. گفتمان حکم به شناخت نفس می‌دهد، و این شناخت در مکانیسم طرد به سه شکل امکان‌پذیر است؛ یکی شیوه «معرفت نفس»، که در آن بدن ناگزیر است در نسبت با جامعه تعریفی از خود ارائه بدهد و بپذیرد که جامعه هم از این پس با این تعریف او را می‌شناسد، تا در مواجهه با محرومیت گزارشی از بدن خود ارائه دهد. اقرار یا اعتراف سرراست‌ترین مدل این تعریف است. «مراقبت از نفس» انتخاب دیگری است که طی آن کنش‌های ممنوعه به بیان‌های آزاد تبدیل می‌شود. نفس به‌خاطر کنش در معرض خطا و شکست است پس این وظیفه را به زبان احاله می‌دهد تا با تعریف سبکی از زندگی‌ از نفس خود مراقبت کند. اما شکل سوم، «تربیت نفس» برخلاف این رویه‌ها، تولید نفس مساله مبنایی است.
 
 
اول کتاب، بعد عروسی
روزنامه شرق در صفحه ادبیات نقدی درباره «انجمن علف‌ها»، رمان شهناز فریور منتشر کرده که در آن عنوان شده است: «انجمن علف‌ها» نمونه‌ای است از تعهد معکوسی که چند صباحی است داستان‌نویسی ایران مسئولیت آن را تقبل کرده است. این شیوه از روایت، در درجه نخست وظیفه دارد تا از واحدی موسوم به «ادبیات» صرف نظر کند و با همه توان گسست‌های زیستی و بحران‌های زندگی را رفع و رجوع کند. باران، دختر کوچک راوی در دفتر یادداشتش مطالبی را نوشته است که خلاصه‌ای است از زندگی مادر داستان‌نویس‌اش: «... بابا می‌گوید وقتی مامان را دید مثل مامان خودش بود. اما اشتباه کرد. مامان دوست داشت کتاب بنویسد بعد عروسی کند.» (ص٧٦) یک پاراگراف بعد از مطالب دفتر خاطرات باران، راوی لپ‌تاپش را روشن می‌کند و به این نتیجه می‌رسد که به بیماری کلمه دچار آمده است. اما دیری نمی‌پاید که کتابی از قفسه درمی‌آورد و محض خالی‌نبودن عریضه شعری از شاملو می‌خواند و عملا از بیماری کلمه صرف نظر می‌کند.


برناردخوانی در زمانه غمزده
روزنامه شرق در صفحه ادبیات مطلبی درباره روایتِ اورهان پاموک از توماس برنارد منتشر کرده که در آن بیان شده است: چه چیزی باعث می‌شود برناردخوانی در زمان غمزدگی شبیه یافتن اکسیر به نظر بیاید؟ شاید حالتی حاکی از کناره‌جویی بود. شاید من با این بینش اخلاقی تسلی پیدا کرده بودم، که از سر عقل می‌گفت بهتر است از زندگی توقع بیشتری نداشته باشیم.
اما شاید ربطی به اخلاقیات نداشت، در نتیجه یک جرعه از برنارد روشن می‌شد که تنها امید باقی‌مانده در آن است که خویشتن خود باقی بمانیم، به عادت‌ها و به خشم‌مان پشت‌گرم بمانیم. نوشته‌های برنارد حکایت از آن دارند که بزرگ‌ترین بلاهت در آن است که شوق‌ها و عادت‌هایمان را به امید زندگی بهتر رها کنیم یا از خوشحالی حمله به حماقت‌ها و بلاهت‌های دیگران دست برداریم و چشم‌پوشی کنیم، از دانستن آنکه زندگی هیچ‌گاه نمی‌تواند چیزی باشد بیش از آنچه شوق‌ها و لجاجت‌های ما می‌سازند. اما می‌دانم که همه تلاش‌ها برای صورت‌بندی کردن بی‌ثمر از آب در می‌آید. این امر به آن دلیل نیست که یافتن تایید حرف‌های من در کلمات برنارد کار دشواری است. به این دلیل هم هست که هر وقت به کتاب‌های برنارد رجوع می‌کنم متوجه می‌شوم که آنها علیه تقلیل‌‌یافتن مقاومت به خرج می‌دهند. اما پیش از آنکه دوباره بنا کنم به شک‌کردن، بگذارید بگویم، لااقل این را بگویم که: چیزی که در کتاب‌های برنارد بیش از همه برایم موجب لذت است بستر آنها یا دیدگاه‌های اخلاقی آنها نیست. خوشی‌ام در آن است که آنجا باشم، درون همان صفحات، به استقبال خشم مهارناپذیرش بروم و با او سهیم شوم. ادبیات این‌گونه تسلی می‌دهد، با فراخواندن ما به تشرزدن، آن‌هم به همان شدت نویسندگانی که به آنها عشق می‌ورزیم.

 
هدف نهایی آرزوی آزادی مطلق است
روزنامه شرق در صفحه کتاب یادداشتی درباره ادبیات و مفهوم آزادی منتشر کرده که در آن می خوانیم: «مرد معلق» رمانی نوشته سال بلو، داستان مردی است که به‌خاطر احضاریه ارتش به‌طور ناگهانی شغل خود را رها کرده و به اصطلاح سرباز منتظر خدمت است، احضاریه ارتش آنها هم به طور ناگهانی او را متوجه موقعیتش می‌کند و اکنون که در مسیر عادی زندگی‌اش وقفه به‌وجود آمده، او این فرصت را می‌یابد که به زندگی‌اش بازنگری داشته باشد و این‌بار به‌طور عمیق‌تر و به‌اصطلاح متافیزیکی‌تر درباره زندگی‌اش بیندیشد: آیا زندگی‌ ارزش زیستن دارد؟ چه معنایی دارد؟ و اصولا آدمی تا چه حد آزاد است؟ اینها سوالاتی است که در ادبیات سارتر و کامو و به‌طور کلی ادبیات اگزیستانسیالیستی مطرح است. ژوزف شخصیت اصلی رمان فی‌الواقع مرد معلقی است، تعلیق اساسا موقعیتی مهم در اگزیستانسیالیسم است زیرا امکانات آزادی و انتخاب را فراهم می‌آورد. ژوزف شخصیت اصلی رمان مرد معلق است. او میان دوهویت معلق است و جالب آنکه در اضطرار و تعلیق احساس آزادی بیشتری می‌کند. او این آزادی‌اش را در پایان رمان اینگونه شرح می‌دهد: «جست‌وجویی که من به فکر آن هستم چه به‌خاطر پول، شهرت، یا ارضای غرور باشد و چه مرا به دزدی، آدم‌کشی و قربانی‌شدن وادار کند همواره یک چیز بوده است و تمام کوشش‌های من به‌آن منتهی می‌شود. من به‌درستی این انگیزه‌ها را نمی‌شناسم ولی به نظر می‌رسد که هدف نهایی آرزوی آزادی مطلق باشد.»


کتاب در روزنامه اعتماد


بايد وحدت و پيوستگي در داستان‌ها باشد 
روزنامه اعتماد در صفحه ادبیات با محمود حسيني‌زاد به بهانه انتشار مجموعه «سرش را گذاشت روي فلز سرد» منتشر کرده که در پاسخ به سوال « مجموعه داستان‌هاي شما تم‌هايي واحد دارند، يعني به معناي دقيق كلمه مجموعه هستند و جغرافيايي مشترك دارند، ابتدا بفرماييد كه اين اصرار از كجا مي‌آيد؟ چون اغلب كتاب‌هايي كه امروز تحت عنوان مجموعه داستان منتشر مي‌شوند، چنين ويژگي ندارند» گفت:اصرار كه البته نيست. طبيعت كار اقتضا مي‌كند. فكر كنم همه جا، هرجايي كه ادبيات جدي گرفته مي‌شود و نويسنده‌ها كارشان را جدي مي‌گيرند، مجموعه داستان‌ها داراي تم واحد است. مگر مي‌خواهيم.
شهر بازي درست كنيم كه از انواع وسايل با ربط و بي‌ربط براي سرگرم كردن ملت استفاده كنيم؟ البته كه ما ايراني‌ها ساز خودمان را مي‌زنيم و مجموعه داستان‌هاي‌مان هم به سازمان مي‌خورد! از طرف ديگر مگر ذهن و بينش نويسنده شهر بازي است كه انواع دم و دستگاه را در خود جا بدهد؟  آن سه مجموعه اول كه به هر حال «سه گانه» است و سه گانه بودنش هم در تكرار است و ارجاع. يعني تكرار مكان و محيط و اشخاص و غيره. اين چهارمي كه دليل صحبت من و شماست هم از ذهن من است و از نگاه من. پس خصوصيت هايي از همه داستان‌ها را بايد داشته باشد. گرچه متفاوت مي‌زند. اما از ذهن من آمده و از نگاه من. از زبان من و از واژگان من. لاجرم بايد وحدت و پيوستگي در داستان‌ها باشد. آن هم نه در يك مجموعه. در كل آثار يك نويسنده كه ادبيات را جدي مي‌گيرد.


سرش را گذاشت روي فلز سرد
روزنامه اعتماد در صفحه ادبیات نقدی درباره داستان «سرش را گذاشت روي فلز سرد» منتشر کرده که داستان اول با يك ورودي آغاز مي‌شود. تكه‌اي از يك حكايت از ادبيات كهن. حكايتي كه در ادامه داستان توسط راديوي يكي از شخصيت‌ها بازگو مي‌شود و اثرش را در ساخت لحن و فضا و انگيزه سيا و مصيب نشان مي‌دهد. شكل نوشتار داستان به‌صورت تك سطرهاي زير هم، به شكل وسط، راست و چپ‌چينند. ديالوگ‌ها و روايت در اين سطرها مستتر شده و سوال‌هاي برجسته‌اي كه پرسيده مي‌شود ظن يك بازپرسي را ايجاد مي‌كند. شكل نوشتار و لحن سرد اثر باعث شده جنون و دهشتناكي قتل‌هاي پي در پي دو قاتل كوبنده و گزنده از كار دربيايد و شروعي قوي براي مجموعه باشد.


رمانی براي تصويرسازي تناقضات فكري
روزنامه اعتماد در صفحه ادبیات نقدی درباره «سارق چيزهاي بي‌ارزش» نوشته پيام ناصر منتشر کرده که در آن آمده است: شخصيت‌هاي رمان «سارق چيزهاي بي‌ارزش» درگير با مسائل ابدي- ازلي هستند اما نويسنده در پي حل و فصل اينها در رمانش نيست و به درستي اين رويكرد را تنها به عنوان يكي از زيرلايه‌هاي داستان خويش جاي داده و همين امر موجب غناي خوبي در داستان شده است.
رمان آينه است براي تصويرسازي تناقضات فكري. اين آيينگي در اين كتاب به خوبي تصوير شده است. جمع‌آوري اشياي به ظنِ جامعه بي‌ارزش و نگهداري آنها به چشم گنجينه‌اي پنهان در مقابل جامعه‌اي كه آدمي نيز در آن داراي ارزش چنداني نيست يكي از همين تناقضات است و از طرف ديگر همواره دويدن ما در پي خوشبختي و حتي جست‌وجوي آن در عوالم عجيب كه نتيجه‌اش بازماندن از لذت‌هاي معمول زندگي است و نگاهي سپهري‌وار به داستان مي‌بخشد اما با اين تفاوت كه رويكردي عرفاني در آن نيست و بلكه نگاهي زميني‌تر، معمول‌ و ملموس‌تر به آن شده است.
نكته حايز اهميت درباره نويسندگي پيام ناصر همين مي‌تواند باشد كه هرچقدر سر نويسندگي او در ابرها سير كند باز روي پاهايي بر زمين سخت ايستاده و همان طور كه خواننده را همراه خود به ديدن آسمان مي‌برد در عين حال به او گوشزد مي‌كند كه به زمين زير پاي‌مان برخواهيم گشت. به حتم «سارق چيزهاي بي‌ارزش» از آن دست كارهايي است كه مي‌تواند در دهه ٩٠ قصگي را به مخاطب فارسي برگرداند.



کتاب در روزنامه مردم سالاری

سیاه مشق
روزنامه مردم سالاری در صفحه آخر  مطلبی درباره امير هوشنگ ابتهاج سميعي گيلاني، شاعر و غزلسراي بزرگ معاصر منتشر کرده که دوره تحصيلات دبستان را در رشت و دبيرستان را در تهران گذراند و در همين دوران اولين دفتر شعر خود را به نام نخستين نغمه‌ها منتشر کرد. در اين دوره هنوز با نيما يوشيج آشنا نشده بود. «سراب» نخستين مجموعه او به اسلوب جديد است، اما قالب همان چهارپاره‌است با مضموني از نوع تغزل و بيان احساسات و عواطف فردي؛ عواطفي واقعي و طبيعي. مجموعه «سياه مشق»، با آن که پس از «سراب» منتشر شد، شعرهاي سال‌هاي 25 تا 29 شاعر را دربرمي‌گيرد. در اين مجموعه، سايه تعدادي از غزل‌هاي خود را چاپ کرد و توانايي خويش را در سرودن غزل نشان داد تا آنجا که مي‌توان گفت تعدادي از غزل‌هاي او از بهترين غزل‌هاي اين دوران به شمار مي‌رود.


کتاب در روزنامه شاپرک

قلمي سرشار از عواطف

روزنامه شاپرک در صفحه ادبیات نوجوان مطلبی درباره زندگي و آثار ويلا کاتر، نويسنده زن آمريکايي برنده جايزه پوليتزر منتشر کرده که بيشتر شهرت خود را از طريق خلق رمان‌هايي به دست آورد که به زندگي نخستين مهاجرين اروپايي ساکن در ايالات غربي آمريکا مي‌پرداختند و از شيوه هاي زندگي در دشت‌هاي بزرگ حکايت داشتند. آثاري مانند اوه پيشگامان!، آنتونياي من، و نغمه‌ لارک، از جمله‌اين قبيل آثار او به شمار مي‌آيند. در سال 1923 او به خاطر نگارش رمان يکي از ما، که در سال 1922 نوشته شده بود، موفق به دريافت جايزه پوليتزر گرديد. وي همچنين مجموعه رمان‌هايي هم در ارتباط با جنگ جهاني اول خلق نمود.
نخستين رمان مفصل او، پل الکساندر، نموداري از کوشش‌هاي مداوم و مرارتهاي شبانه روزي او، به سوي شهرت و موفقيت به شمار مي‌آيد. اين کتاب مورد توجه بسياري از نويسندگان آن عصر قرار گرفت و از جمله سارا ارن جيوت که خود از داستانسرايان برجسته‌ آغاز قرن بيستم در آمريکا بود، اين اثر وي را ستود و از استعداد ويلا کاتر در داستان نويسي تجليل کرد.
داستانهايي که ويلا کاتر در دوران عمر خويش خلق نموده است، عموماً داستانهايي مشحون از عواطف سرشار بشري و سير? مردمان پاکدل ده نشين و روستايي است. بخش مهمي از اين داستانها با زندگي خود ويلا کاتر در دوران کودکي و نوجوانيش مرتبط است و از طرز زندگاني نخستين مهاجرين اروپايي که به نواحي ايالات غربي و مرکزي مي وست آمدند، حکايت مي کند و به توصيف محيط خانوادگي و اجتماعات کوچک آنان مي پردازد.
از داستانهاي زيبا و کوتاه او، داستان عمو روسيکي، تصوير روشني از زندگي يک مهاجر چک، در ايالت نبراسکا ارائه مي کند. همچنين رمان سرنوشتهاي نامعلوم، از ديگر آثار زيباي اوست که چنين مضموني دارد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط