«زخمی روزگار» رمانی از قاسم شکری و «خاکسترنشینان» مجموعه داستانی از آرمان خطیبی به تازگی به بازار کتاب عرضه شدهاست.
راوی «زخمی روزگار» یک بشقاب نصب کُن! است. آدمی ولنگار و فراموشکار، عاشق پیشه، طناز، سادهدل و در وقت خودش باهوش و با همین بضاعت در پی تغییر جهانی است که در آن زندگی میکند. او با این که حتی نمیداند آرمان شهر چه معنایی میتواند داشته باشد، در ذهن و خیالش دربه در در به دنبال چنین ناکجاآبادی است؛ یعنی یک هولدن کالفیلد ایرانی.
این آدم چنان در وجود من رخنه کرده بود که یادش تا ماهها دست از سرم برنمیداشت و همین سماجتش باعث شد که حتی خودش را در دو رمان دیگری که پس از این اثر نوشتهام و هنوز منتشر نشده جا کند. در واقع این اثر اولین قسمت از یک سهگانه است. البته در آن دوتای دیگر شخصیت اول داستان نیست بلکه حضورش گاه چنان تأثیرگذار است که دیگر شخصیتها را به زیر سایه میبرد.
در بخشی از این رمان میخوانیم: «صد و هفتاد و هشت تا قد و بالام است. متوسط رو به بالام. نه اینکه به قد و بالم بنازم ولی گاهی وقتا غرور میگیردم. کوتاهی هم عیب نیست! آدمی که لطف چهره داشته باشه، حتی اگر یه متر و شصت سانتیمتر هم قد داشته باشه، بلند بالا محسوب میشه؛...»
خاکسترنشینان
«خاکسترنشینان» نیز نام مجموعه داستانی از آرمان خطیبی است. شبنامه، خاکسترنشینان، غریبه در خانه، سایه در سایه، یک سوءتفاهم، یک روز خوب، وسوسههای نیلی و جیر جیرو ، نام داستانهای این مجموعه است.
در پشت جلد این کتاب میخوانیم: «بهجت تمام طول راه را در بیم و امید گذراند. زمانی هم که پشت در خانهشان رسید، دید قدرت در زدن ندارد. همانجا مدتی سر جای خودش خشکش زد. آقاجون گویا گفته بود: «فکر کنید دختری به نام بهجت نداشتهاید.» اکنون این دخترک نانجیب و طرد گشته، با موجودی در بغل به یکباره از میان خاکستر زمان سربرآورده و دوباره به آشیانه کهنهاش بازگشته بود؛ آن هم نه برای انگیختن حس ترحم و عذر گناه ناکردهای که به او نسبت میدادند. آمده بود تا فریاد بزند این من هستم؛ کسی که آنقدر پیشترها قربان صدقهاش میرفتید، کسی که تنها به جرم عاشق شدن محکوم به رفتن و گسستن بود...»
«زخمی روزگار» و «خاکسترنشینان» به ترتیب در شمارگان هزار و هزار و 100 نسخه به قیمت هفت هزار و 500 و 10 هزار تومان اواخر زمستان سال گذشته و دیگری در اردیبهشت امسال(1394) از سوی نشر بامداد نو و داستانسرا منتشر شدهاند.
نظر شما