این کتاب چهل و دومین مجموعه داستانی است که از سوی انتشارات هیلا به بازار کتاب راه یافتهاست. «آبگوشت»، «خورش کرفس»، «نان و پنیر و گوجه»، «یتیمچه»، «کله پاچه»، «خورش هویج»، «پای چوپان»، «کتلت»، «سبزی پلو و ماهی»، «آش شلهقلمکار» و «چیکن تیکا ماسالا» نام 11 داستان این مجموعه است.
در داستان «آبگوشت» میخوانیم: «خیلی طول کشید تا این گزاره بهمان ثابت شود که آبگوشت شاخ دارد. خانهمان داشت از بیخ و بن کن فیکون میشد که یکهو شاخکهای مامانم جنبید و فهمید ما از آن خانوادهها هستیم؛ از آنها که وقتی آبگوشت میخورند، پاچه هم را میگیرند و از گَل و گردن همدیگر آویزان میشوند و میپرند به هم.
چاق و چله نبودیم. حتی یک جورهایی ریقو هم به حساب میآمدیم. من و بهروز به اضافه مامان و بابایمان سر و جمع صد و پنجاه کیلو هم نمیشدیم. بهروز تا دوازده سالگی بیست کیلو بود. من ده دوازده کیلو بیشتر. مامانبزرگ رویمان اسم گذاشته بود. چپ میرفت و راست میآمد بهمان تشر میزد: «شماها آدم نیستید که، جزو خانواده عنکبوتیانید.»
مامانبزرگ چاق و تپل بود و پیراهنهای گل درشت میپوشید.»
در بخش دیگری از داستان «آبگوشت» میخوانیم: «شاخ آبگوشت دومین واقعیت بزرگ زندگیام بود؛ هنوز هم هست. مامان میگفت آدم یا نباید آبگوشت بپزد، یا باید حجت را بر بقیه تمام کند. میگفت خوردن آبگوشت خالی نه تنها مزهای ندارد، بلکه بی فایده است و تِزش این بود که بیبروبرگرد کنار آبگوشت باید نان سنگک، سبزی خوردن، ماست و خیار، سالاد شیرازی، ترشی و لیته و دوغ باشد. اینها حواشی زندگی بود. مشکل اصلی و همیشگی خانه ما خودِ خود آبگوشت است. فرضیهای که بعدها به نظریه مهم خانوادهمان تبدیل شد «شاخ» بود؛ شاخ آبگوشت.»
«میخواستم نویسنده بشوم آشپز شدم» با شمارگان هزار و 100 نسخه به قیمت 6 هزار تومان از سوی انتشارات هیلا راهی بازار کتاب شده است.
برای کسب اطلاعات بیشتر درباره این کتاب به لینک زیر مراجعه کنید:
نظر شما